شاعر شر است!
آیا تصور میکنید شعر گفتن از اندیشهی بزرگ داشتن یا صلحاندیش بودن نشأت میگیرد؟ و اگر اینطور نیست شاعران را از نظر اندیشهی عاطفی یا شعری میتوان به چند دسته تقسیم کرد؟ این سوال مثل اینست که بپرسید آدمها را به چند دسته میتوان تقسیم کرد. راستش شعر زندگیست، شعر همهچیز است. ممکن است شاعری در زمینهی شر اندیشهی بزرگی را ارائه دهد و شاعر دیگری در حیطهی خیر عمیقتر باشد. شاعر لزومن صلح اندیش نیست و حتی امکان دارد یک فرد جنگاندیش نیز شاعر بزرگی محسوب شود. شعر و شاعری را نمیتوان طبقهبندی کرد و آنهایی که درگیر چنین طبقهبندیای هستند Literature را ادبیات میخوانند و آن را به یکجور فرهیختگی کذایی و ادب و اخلاق ربط میدهند، این دسته شاعر را جانشین پیامبر میدانند، برایش یک ساحت قدسی قائلاند و فکر میکنند او شاگرد خداست (الشعراءتلامیذ الرحمان). مثلن میگویند شاعر باید صلحطلب باشد چون پیامبر اینگونه بوده؛ ولی محمد دائمن جنگ میکرد و در تلاش بود که همه را به اجبار مسلمان کند. در واقع محمد یک شاعر جنگطلب بود و کتابی مثل قرآن را نوشت ، البته در قرآن بازیهای زبانی جالبی به کار رفته. طبیعتن خواندن سطر «إِذَا الشَّمْسِ کُوِّرَتْ» در نوع خود لذتبخش است، در کل اغلب دعاهای اسلامی شعر هستند و در این دعاها نثر مسجع را به وضوح میبینید. برای مثال در قسمتی از دعای صباح میخوانیم:
«إِلَهِی قَلْبِی مَحْجُوبٌ، وَ نَفْسِی مَعْيُوبٌ، وَ عَقْلِی مَغْلُوبٌ، وَ هَوَائِی غَالِبٌ، وَ طَاعَتِی قَلِيلٌ، وَ مَعْصِيَتِی كَثِيرٌ، وَ لِسَانِی مُقِرٌّ بِالذُّنُوبِ، فَكَيْفَ حِيلَتِی يَا سَتَّارَ الْعُيُوبِ، وَ يَا عَلامَ الْغُيُوبِ، وَ يَا كَاشِفَ الْكُرُوبِ…»
میبینید که قافیهها در دعای معمول مسلمانان کاملن منطقی و طبیعی آمدهاند. دعایی که خود مسلمانان وقت خوانش آن اصلن نمیدانند چه میخوانند. به بازیهای زبانی و نوع استفادهی بهجا از کلمات توجه کنید، در چنینجاهایی ما با زبان شعری طرفیم. این زبان در بعضی جاها، شعری منحط و شر است (مثل زبان قرآن و تورات که زبان کشت و کشتار و شکنجه است) و در جاهای دیگر زبان خیر و زندگیست (مثل مجموعه متون میترائیستی). مهر، این خدای مهرمان میگوید بروید هر چه میخواهید بنوشید و بخورید و سکس کنید! من شما را میبخشم، چرا که اساسن شغل من بخشیدن است، پس تا میتوانید مرتکب اشتباه شوید و به دنبال کسب تجربه بروید! زندگی شانس کوتاهیست که میتوانید با استفاده از آن خودتان را بسط دهید و بالا بروید. پرهیزکاری یعنی مردن و نماز خواندن، یعنی یکسری جملات تکراری و چاپلوسانه را هفده بار در طول روز تکرار کردن. خدا از این جملات خسته شده! این خدای شما خدا نیست، اربابیست که استعمارتان کرده است.
تازه عدهای معنای همین متن تکراری را که سالهاست روزی هفده بار تکرار کردهاند، نمیدانند! بیشک اگر خدایی هست، میخواهد شما از زندگی لذت ببرید، از او کمک بخواهید و شاد باشید، وقتی شما به ارگاسم میرسید، او بیشترین لذت را میبرد. در لحظهی ارگاسم egolessness و بینفسی لایزال اتفاق میافتد و در آن لحظه شما خود جهان هستید و بدل به خدا میشوید؛ چون خدا دارد لذت میبرد. ادیان و مذاهب زن را با حجاب پوشاندهاند و در عینحال گفتهاند سکس قدغن است و با این حرف، انسان را از عملی طبیعی منع کردهاند. سکس استعداد و نعمت است،
چرا باید یک نیاز بدیهی که حتی حیوانات همیشه مشغول برطرف کردن این نیازند، برای انسان ممنوع شود؟
چون استعمار میخواهد سکس را به شما بفروشد، سرمایه داری با مخفی کردن زن، در تبلیغات از او استفاده
میکند. اگر زنها آزاد باشند در ملاءعام به بچهی خود شیر بدهند، پستان کنش جنسی خود را از دست میدهد
و سرمایهداری متضرر میشود؛ چون دیگر نمیتواند در تبلیغاتش از سینه استفاده کند، به همین دلیل زن را
میپوشاند!
اتفاقن شاعر شر است و آنچه در جهان فعلی به عنوان صلح تعریف میشود عین جنگ است. نتیجهی صلحی که سازمان ملل میخواهد برقرار کند چیست؟ اگر اخلاق صلحخواهی در جهان رایج بود، طالبان و داعشی وجود نداشت و شاهد فاجعه در کشورهای افغانستان و سوریه نبودید و اساسن کشتار و قتلعام معنایی نداشت. احتمالن چند سال دیگر هم شاهد جنگهای بزرگی در خاورمیانه خواهید بود. نظام سرمایهداری علاقهی زیادی به اجرای شر دارد. زبان قدرت باعث شده جای خیر و شر عوض شود. شاعر خودش است، او مثل زندگی مهربان و مثل زندگی خشن است و این نهایت شاعر است.
شاعر صلحطلب یعنی چه؟ من ستایش میکنم شاعری را که دروغ نمیگوید، کشف و خلاقیت دارد و درست میبیند. شاملو کسیست که در تمام عمرش در رسای صلح و… حرف زد ولی اینهمه بدبختی را ندید، تازه شاملو مرتبهی عالی شاعر آرمانخواه ایرانیست. شاعر آرمانخواه ایرانی در شروع شاعریاش، آتئیست است و با همه مشکل دارد، اما سرِ پیری ناگهان عارف و عابد میشود و شعری عرفانی مثل شعر «در آستانه»ی شاملو مینویسد شاعر یعنی خودش. او اگر جنگطلب است، پس جنگطلب است و در صورت صلحطلب بودن نیز، صلحطلب میماند و کاری را انجام میدهد که فکر میکند درست است. شاعر یعنی خدا بودن، به خود آمدن و خدایی شدن. تو تا به خودت نیایی نمیتوانی کسی را به خودش بیاوری. چطور میخواهی دیگران را به خودشان نزدیک کنی، وقتی هنوز خودت نیستی؟ چنین چیزی غیرممکن است. قرار نیست شعر به طرف صلحجویی حرکت کند، اتفاقن در این فضایی که جهان آن را تجربه میکند، شعر باید به سمت جنگطلبی برود و شاعر باید جنگی باشد؛ در واقع اگر شاعر بخواهد خودش باشد نمیتواند چشمش را بر حقیقتی که دارد جلوی چشمش ذبح میشود، ببندد و سکوت کند.
از کتاب شرلوژي دانلود کتاب شرلوژي