آرزو اسم دیگر انتظار است

 

نگاهی به حرف­ های «حسین محی ­الدین الهی قمشه­ ای» درباره­ ی «آرزو داشتن»
آرزو دلیل بر استعداد است. وقتی آدم آرزو می‌کند که ای کاش من چنین و چنان شوم بدانید که حتمن می‌تواند بشود، وگرنه آرزو نمی‌کرد! آیا بره‌ای تازه به دنیا آمده، آرزو می‌کند که رئیس دانشگاه هاروارد شود؟ اصلن به ذهن­ش خطور نمی‌کند. هر کسی هر آرزویی در دل‌ش دارد، برآورده می‌شود. شک نکنید! برای این‌که آرزو سند حقانیت ماست. مولانا می‌گوید:
کین طلب در تو گروگان خداست
زانک هر طالب به مطلوبی سزاست
حسین محی ­الدین الهی قمشه ­ای
نقد و بررسی
حرف‌های الهی قمشه‌ای در ستایش آرزوست، او می‌گوید آرزو داشته باشید، چرا که آرزو سند حقانیت ماست! اما آرزو چیست؟ آرزو اسم دیگر انتظار است، مثل انتظار برای ظهور مهدی! آرزو داشتن یعنی اکت نکردن و منتظر بودن، یعنی وقتی مشکلی برای‌تان پیش آمد، دست روی دست بگذارید و منتظر شوید تا خدا آن مشکل را حل کند! اساسن تمام وعده‌های مربوط به جهنم و بهشت، با آرزو در ارتباط‌ند؛ شما آرزو می‌کنید به جهنم نروید، و این یعنی عاشق بهشت هستید و می‌خواهید در بهشت زندگی کنید. اما باید بدانید جهنم از جایی شروع می‌شود که اولین آرزوی شما شکل می‌گیرد و زمانی به بهشت می‌روید که دیگر آرزویی نداشته باشید. آرزو ضد تغییر است، و این در حالی‌ست که اگر خودتان را تغییر دهید جهان نیز تغییر می‌کند و بدل به بهشت دل‌خواه شما می‌شود؛ کافی‌ست در سمت چیزی که می‌خواهید، قرار بگیرید، تا خواسته‌های‌تان تحقق یابد. در واقع وقتی می‌خواهید تغییر کنید انگار دست در جهان می‌برید و جهان نیز پا به پای شما عوض می‌شود و استعدادی در جهت شکل‌گیری خواسته‌های شما پیدا می‌کند. این مقوله اسم‌ش آرزو نیست، شما می‌خواهید برای محقق شدن خواسته‌تان کاری انجام بدهید و آن کار انجام می‌شود؛ چون در سمتش قرار می‌گیرید و می‌دانید که تنها با اکت، خواسته‌ی شما محقق می‌شود نه با آرزو. آدمی لخت به دنیا می‌آید و لخت هم از دنیا می‌رود، بی هیچ تعلقی. ولی با این‌حال مدام می‌خواهد خانه و ماشین بخرد و همه‌چیز را تحت مالکیت خودش دربیاورد. پرودون می‌گوید: «مالکیت دزدی‌ است»، اما من می‌گویم مالکیت اتلاف زندگی‌ست. خیلی‌ها می‌خواهند مالک چیزهای زیادی باشند، غافل از این‌که ریشه‌ی اغلب مشکلات انسان ناشی از طمع او برای مالکیت بیش‌تر است. در واقع هر چه بیش‌تر داشته باشی، احساس ترس هم در تو بیش‌تر می‌شود؛ زیرا فکر می‌کنی ممکن است روزی داشته‌هایت را از دست بدهی و این ترس مثل خوره به جان‌ت می‌افتد و در وجودت ایجادِ تنش و استرسمی‌کند‌. زندگی‌ت را سخت می‌کنی تا به آرزوی مالکیتت برسی، در صورتی که همه‌چیز باید فدای زندگی بشود؛ چون زندگی تنها دارایی توست. شانسی به تو داده شده و انسان به دنیا آمده‌ای و در دوره‌ای بعد از تولدت، خواهی مرد؛ در نتیجه تنها چیزی که برایت می‌ماند این پریود زمانی‌ یا فاصله‌ی بین تولد و مرگ است، پس در این مدت باید شاد باشی و نگذاری شادی را از تو بگیرند. در برابر هر کسی که می‌خواهد اشک تو را دربیاورد، مقاومت کن؛ زیرا هیچ‌کس حق ندارد تو را غمگین کند. اسلام و ملا از وقتی وارد ایران شدند، کاری کردند که تو مدام گریه کنی، زرین‌کوب می‌گوید:
می‌رقصیدیم!
پیش ﺍﺯ یورش اعراب، ﺑﺎﺭﺍﻥ که ﻣﯽ‌ﺁﻣﺪ، می‌رقصیدیم…
باد که می‌وزید، ﺑﻪ ﺧﺮمن‌گاﻩ می‌رﯾﺨﺘﯿﻢ ﻭ می‌رقصیدیم… ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ که می‌شد،ﺟﺸﻦ می‌گرفتیم ﻭ می‌رﻗﺼﯿﺪﯾﻢ… ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ که می‌شد ﺟﺸﻦ می‌گرفتیم ﻭ می‌رقصیدیم… ﺯﻣﯿﻦ‌ﻫﺎﯼ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﺭﺍ ﺩﺭﻭ می‌کردیم و می‌رقصیدیم… ﺯﻣﯿﻦ‌ﻫﺎ ﺭﺍ می‌کاﺷﺘﯿﻢ و می‌رﻗﺼﯿﺪﯾﻢ…
می‌خواستیم دفع بلا کنیم، جشن می‌گرفتیم…
ﻣﺎﻩﺁﻏﺎﺯ می‌شد می‌رقصیدیم…
ﻣﺎﻩ به ﭘﺎﯾﺎﻥ می‌رسید می‌رﻗﺼﯿﺪیم…
ﺧﻼﺻﻪ این‌که، ﺟﺸﻦ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻗﺺ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ و ﺷﺎﺩﯼ…
ﺗﯿﺮﮔﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻬﺮﮔﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ آبان‌گان
آﺫﺭﮔﺎﻥ ﻭ ﺑﻬﻤﻦﮔﺎﻥ ﻭ ﺍﺳﻔﻨﺪﮔﺎﻥ
ﻭ ﻓﺮﻭﺭﺩﮔﺎﻥ ﻭ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ‌ﮔﺎﻥ ﻭ ﺧﺮﺩﺍﺩﮔﺎﻥ…
ﺳﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﻮﺭﯼ ﻭ ﺳﺮﻭﺵ…
ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ یک‌باﺭ ﮔﺮﯾﻪ می‌کردیم
آن‌هم ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺮﮔﯽ ﮐﯿﻨﻪ ﻭ سنگ‌دﻟﯽ ﺑﺮ ﭘﺎﮐﯽ ﻭ ﺳﻮﮒ ﺳﯿﺎﻭﺵ!…
ﻣُﺮﺩﮔﺎن‌مان ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ سوگ‌نامه ﺳﯿﺎﻭﺵ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺩ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﺧﺎﮎ می‌سپرﺩﯾﻢ…
تا این‌که…
شمشیر وحشت عرب از راه رسید، شادی رخت بربست و ماتم و عزا و کینه و بغض و دروغ.‌.‌‌. آغاز شد.
طبق نوشته‌ی زرین‌کوب، ما فقط یک بار آن‌هم به دلیل چیرگی کینه و سنگ‌دلی بر پاکی گریه می‌کردیم، وقتی هم می‌خواستیم مرده‌‌ای را به خاک بسپاریم، سوگ‌نامه‌ی سیاوش را می‌خواندیم. سیاوشی که حالا بدل به حسین صحرای کربلا شده و در اصل عاشورا جای سوگ‌نامه را گرفته‌ست. گرچه ما یک‌بار در سال گریه می‌کردیم ولی در عوض هر ماه، یک روز برای شادی داشتیم و این یعنی مردمی بودیم شاد و پر از شعف. اساسن جامعه‌ی شاد نیازی به آرزو ندارد؛ جامعه‌ای که شعف داشته باشد، یعنی تفکر دارد و تفکر است که دست به تولید می‌زند و تو را در سمت خواسته‌ات قرار می‌دهد. جامعه‌ای به دنبال آرزوست که عاری از تفکر باشد‌ و منتظر شود شخصی مثل مهدی موعود و یا آمریکا بیاید و نجاتش دهد. فرهنگ انتظار فرهنگ کثیفی‌ست، و این فرهنگ را تشیع به جان ما انداخته، امثال الهی قمشه‌ای بسیج شده‌اند تا مردم را در انتظار نگه دارند، اما انتظار یعنی وقت تلف کردن. هر لحظه‌‌ای که منتظر هستید، چیزی از شما کاسته می‌شود، بهتر نیست جای این‌همه انتظار کشیدن، سراغ شعف و شادی بروید؟ الهی قمشه‌ای و افرادی مثل او مدام در حال فریب دادن شما هستند. اصلن خودِ قمشه‌ای هم ملاست، قرار نیست ملا حتمن عمامه داشته باشد. بیایید گفته‌های الهی قمشه‌ای را بهتر بررسی کنیم، او می‌گوید آرزو داشته باش و آرزویت حتمن محقق می‌شود؛ زیرا تو وقتی آرزوی چیزی را داری یعنی استعداد تحقق آن را هم داری (قمشه‌ای در این میان حرفی از عمل نمی‌زند!) الهی قمشه‌ای بیتی از مولوی را مثال می‌زند، بیتی که مولوی در آن از طلب و خواست می‌گوید! خواست یعنی ایده، وقتی تو ایده‌ای داری دست به عمل می‌زنی تا آن ایده محقق شود. ولی زمانی که در آرزوی چیزی به‌سر می‌بری، یعنی داری دعا می‌کنی. آرزو داشتن، نارضایتی فرد را نشان می‌دهد، کسی که راضی نیست مدام در حال گریه کردن و افسوس خوردن‌ست و هیچ‌چیز او را شاد نمی‌کند. مولوی از طلب و مطلوب حرف می‌زند، طلب و مطلوب این‌همان‌ند و مثل دال و مدلول باهم اتفاق می‌افتند؛ در واقع تا دالی نباشد ما از مدلول چیزی نمی‌گوییم.
اما وقتی بحثِ آرزو و معاد مطرح است، پای وحشت هم به میان می‌آید، وحشتِ «نداشتن». مثلن شما در فقر بزرگ می‌شوید و تمام عمرتان به این فکر می‌کنید که «چرا پدرم فقیر بود.» ملامتیه می‌گوید: «مسئول، خودت هستی نه پدرت.» اگر تو حرکتی داشته باشی،یک لحظه فکر بکنی و از مغزت کار بکشی، دیگر هرگز نمی‌گویی که مسئول بدبختی من، پدرم بود. اما اسلام این را نمی‌خواهد، در اصل ملامتیه اکتی‌ست علیه اسلام و خرافاتی که ملاها ترویج می‌دهند. منتظر باش یعنی چه؟ منتظر باش یعنی این‌که قصد دارند تو را راضی نگه دارند. جیبت را می‌زنند، به تو تجاوز می‌کنند و همه‌نوع بلایی بر سرت می‌آورند، ولی می‌گویند هیچ کاری نکن و صدایت را درنیاور، زیرا مهدی انتقام‌ت را خواهد گرفت! و تو هر بلایی سرت می‌آید منتظر می‌مانی و فکر می‌کنی که انقلابی اتفاق نخواهد افتاد. حرف‌های بنی‌صدر و رضا پهلوی نیز برگرفته از فرهنگ آرزو هستند، آن‌ها به شما می‌گویند: «کاری نکنید، دست به خشونت نزنید و به‌طور مسالمت‌آمیز اعتراض کنید، به زودی همه‌چیز درست می‌شود!» چنین حرف‌هایی دردی از ما دوا نمی‌کنند. نباید به ارتجاع میدان بدهیم، ارتجاع یعنی کثافت، یعنی زندگی نکردن و از دست دادن زمان.
الان وقتِ شادی و لذت است، و آرزو در برابر لذت هیچ معنایی ندارد. بهشت همین‌جاست، چرا باید نماز بخوانید و روزه بگیرید و مطیع حرف ملا باشید؟ چرا باید یک‌پنجم اموال‌تان را به عنوان خمس به ملا پرداخت کنید؟ ملا از شما باج می‌گیرد و می‌گوید:«اگر به من خمس و زکات بدهی، اگر تمام هستی‌ات را به من واگذار کنی، می‌روی بهشت! و در بهشت یک زن کمرباریک با گیلاس شرابی در دست، به استقبال تو می‌آید!» این حرف چه معنایی دارد؟ ایران که پر از زن کمرباریک و شراب است! بهشت این‌جاست، ملاها دروغ می‌گویند، آن‌ها مشتی ابله و کلاه‌بردار هستند که به جان شما و فرهنگ‌تان افتاده‌اند و الهی قمشه‌ای نیز فرقی با ملاها ندارد. از همین لحظه شادی کنید، مبارزه‌ی ما مبارزه‌ای شاد است و ما همه (چه زن و چه مرد) عیاش و شادیم. آلبر کامو می‌گوید: «عیاش‌ها قهرمانان عصر جدید هستند.» ما سعی داریم زندگی را اداره بکنیم و اداره کردن زندگی در واقع همان کردنِ زندگی‌ست. ما زندگی نمی‌کنیم بلکه زندگی را می‌کنیم و این یک رویه‌‌ی دیگر است. شادی و شعف در زندگی ضروری‌ست، باید صدا داشت، اما رئیس نمی‌گذارد که صدا داشته باشید و به این علت، قانون را وضع می‌کند. چرا ما ضد رئیس و ضد رهبر و شاه هستیم؟ زیرا این‌ها قانونی را تولید می‌کنند تا ما به آن عمل بکنیم و قانون‌شان هم راهی‌ست که همه‌چیز را به سمت خانه‌ی خودشان می‌برد. نگاهی به مجموع قوانین بیندازید، مثلن موضوع اختلاس را بررسی کنید. هزاران میلیارد می‌دزدند و به کانادا می‌روند، کانادا ادعا می‌کند کشوری آزاد است و عدالت در آن حکم‌فرماست؛ دولتِ این کشور می‌داند اختلاس‌گران دزد هستند و مال مردم فقیر و محروم را دزدیده‌اند و به آن‌جا برده‌اند، اما جلوی این عده را نمی‌گیرد؛ چون کشوری‌ست که طبق سیاست‌های سرمایه‌داری‌ پیش می‌رود و رئیسدارد. برای کشوری مثل کانادا پول‌های شما مهم است و اساسن اهمیتی ندارد که این پول‌ها دزدی و یا آغشته به خون انسان باشد. عملکرد آمریکا هم در این مورد مثل کاناداست. برای همین وقتی  امضا جمع می‌کردند تا دولت آمریکا فرزندان رجال ایرانی را از آن‌جا خارج کند، من امضا نکردم؛ چون می‌دانستم یک سیستم کاپیتالیستی زیر بار این طرح نمی‌رود. چنین سیستمی تا جایی با شما همراه می‌شود که به نفع‌ش باشد. فرزندان سران ایرانی دلار دارند و پول به آمریکا می‌برند، اغلب این دختران و پسران (که اصطلاحن به آن‌ها آقازاده می‌گویید) در آمریکا و کانادا کارخانه تاسیس کرده‌اند و پول خرج می‌کنند، برای این دولت‌ها مهم نیست که آن‌ها پول‌ها را از کجا آورده‌اند، مهم تولید بیزینس و بارور شدن اقتصاد این کشورهاست.
 در نقطه‌ی مقابل، اگر یک غربی یا ایرانی مهاجر به ایران برگردد و تولید کار بکند، به او انگ می‌زنند، و معمولن زندگی خصوصی و رابطه‌اش با جنس مخالف را زیر ذره‌بین قرار می‌دهند! خنده‌دار نیست؟ دختران ایرانی را به امارات صادر می‌کنند، بعد کسی را که از خارج می‌آید تا به کشورش خدمت کند، به خاطر داشتن دوست‌ دختر آزار می‌دهند و همین موضوع بهانه‌ای می‌شود برای تلکه کردن‌ و فراری دادن‌ش. دلیل تمام این‌ کارها چیست؟ دلیل‌شیک رفتار ضد ایرانی‌ست. دیدید که زرین‌کوب گفته بود ما مدام شادی می‌کردیم و فقط یک‌بار در سال سوگ‌ سیاوش داشتیم، چرا دیگر شاد نیستیم؟ چرا تمام زندگی ما سوگ کربلا و ایام فاطمیه و… شده؟ هر چه آدم پست و بی‌شرف در تاریخ اعراب وجود داشت، بدل به امام کرده‌اند و در اصل هر کدام از آن‌ها امام شده‌اند تا اشک مردم را دربیاورند. این‌ها خوب می‌دانند مردمی که شاد نباشند و مدام در غم و اندوه و گریه به‌سر ببرند، نمی‌توانند فکر کنند، شما فقط می‌توانید به مردم در حال گریه تجاوز بکنید. مردمی که شاد باشند طبیعتن شادی بیش‌تری می‌خواهند، چرا که شادی لذیذ است و چنین مردمی بیش‌ از مردم غمگین فکر می‌کنند. مثلن مردم انگلیس و آمریکا را ببینید، مگر می‌توان شادی را از آن‌ها دزدید و باعث عذاب‌شان شد؟ آن‌ها هرگز اجازه‌ی این کار را به کسی نمی‌دهند و طالب شادی و رفاه بیش‌تر و زندگی بهتر هستند. ولی ما ایرانی‌ها مدام به سمت گریه می‌رویم و حتی منتظریم که عاشورا زودتر بیاید و بیش‌تر گریه کنیم! «گریه کنیم» یعنی این‌که اصلن فکر نکنیم و مزخرفات دیگری به خورد مغزمان بدهند. چرا باید امثال الهی قمشه‌ای با استفاده از ابیات شاعرانی مثل مولوی چرت‌وپرت بگویند؟
غزل‌های مولوی اغلب زیبا و تاویل‌پذیرند، پیشنهاد می‌کنم«دیوان شمس» او را حتمن بخوانید، به‌خصوص آن دسته از غزل‌هایی را که شفیعی کدکنی می‌گوید به دلیل وحدانی نبودن‌، متعلق به مولوی نیستند و منتسب به اویند. در واقع این‌جاها کدکنی دارد عارف‌بازی درمی‌آورد و دست روی وحدانیت و یکتاپرستی می‌گذارد، اما نمی‌گوید که مولوی بعد از دیدار با شمس بدل به یک سوفیست شد و وقتی سوفیست باشی هر چیزی خداست و اساسن هر چیزی تو را به خودت می‌آورد و این‌گونه به درون می‌رسی، اهل درون می‌شوی و به آن جمعیت چند میلیارد نفری که در درون‌ت زندگی می‌کنند، دسترسی پیدا می‌کنی. برو به اتاق‌ت، لامپ‌ها را خاموش کن و در سکوت مطلق به هیچ‌چیز فکر نکن، خالی شو از ذهن‌ت، حالا حتی صدای سرخ‌پوست‌ها را می‌شنوی، صدای چینی‌ها، ژاپنی‌ها و آفریقایی‌ها و… را هم همین‌طور، تو همه‌ی این صداها را می‌شنوی. در واقع تو همه‌ی این‌ها هستی و این‌ها همه به تو مربوط‌ند. پس شاد باش، چرا که تو یک جمعیتی، اصلن خود جهانی، خدا رو کی می!؟ همه‌چیز مال توست، و نیازی نداری این‌قدر تلاش بکنی تا یک ماشین بخری. وقتی در ایران بودم دلم می‌خواست پاجیرو داشته باشم، بعد که رفتم فرانسه، متوجه شدم ماشین در این کشور اهمیتی ندارد. هر چند من آن‌جا یک ماشین عالی خریدم و سه ماه نگه‌اش داشتم، اما بعد فکر کردم تا وقتی که مترو و اتوبوس هست، چه نیازی به ماشین دارم؟ متاسفانه ما را به فرهنگ مصرفی عادت داده‌اند. مثلن در ایران همه با موبایل مدل بالا به هم پز می‌دهند، اما در کشورهای پیشرفته چنین پزهایی مسخره است. ما جامعه‌ای آرزومحور و الکی خوش هستیم، جامعه‌ی مصرفی و مشنگ! به این دلیل می‌گویم در ایران بایدیک انقلاب ساختاری اتفاق بیفتد تا سرتان کلاه نگذارند و مهمل تحویل‌تان ندهند. الهی قمشه‌ای در تلویزیون این حرف‌ها را می‌زند، اما آیا می‌گذارند حرف‌های من هم در رسانه‌ها منعکس شود؟ قطعن اگر حرف‌های منطقی و علمی‌ام در این‌باره به گوش مردم برسد، آن‌ها حرف‌هایم را قبول خواهند کرد. ولی امثال من در ایران اعدام می‌شوند و به زندان می‌روند و حتی در خارج از کشور هم سانسورچی‌ها برای سانسور من کمین می‌کنند. بی‌بی‌سی و تلویزیون‌های دیگر نیز فرهنگ سانسور را پیش می‌برند و فرقی با صدا و سیما ندارند. همیشه در جهان معاصر آن جناحی برنده‌ی جنگ است که از گفتمان برتری برخوردار باشد. ما در ایران با یک حکومت غیرانسانی مواجه‌ایم، و علتش هم این است که مغلوب یک گفتمان احمقانه‌ شده‌ایم؛ چون تولید گفتمان نکرده‌ایم و زاویه‌ی گفتمان هم مشخص نیست. تلویزیون‌های برون‌مرزی (بی‌بی‌سی، من‌وتو، صدای آمریکا و…) نیز گفتمان جمهوری اسلامی را به تولید انبوه می‌رسانند و بر آن تاکید می‌کنند. شیوه‌ی بحث، رفتارزنی‌ها و تمام اصول این تلویزیون‌ها در راستای پیش‌برد گفتمان حکومت‌ست. همین الهی قمشه‌ای هم‌سو با تفکرات پدرش حرکت می‌کند، درست است که کراوات زده و شکل ظاهری‌اش را تغییر داده، ولی مسیرش فرقی نکرده‌ست و در واقع پدر و پسر از یک گفتمان پیروی می‌کنند. گفتمان تلویزیونی مثل بی‌بی‌سی را با گفتمان الهی قمشه‌ای و خامنه‌ای مقایسه کنید، آیا فرقی می‌بینید؟ همه‌‌ی این‌ها از یک استتیک برخوردارند. استتیکی که بیش‌تر خِیرمآب است نه خودِ خیر. یعنی درون شر دارد با ظاهر خیر، و این ظاهر خیر را باید با درون شر نابود کرد. در بیوگرافی الهی قمشه‌ای نوشته شده: حسین محی‌الدین الهی قمشه‌‌ای عارف، فیلسوف، حکیم، متأله، متکلم، ادیب، مولوی‌شناس، مدرس دانشگاه،شاعر، مترجم، نویسنده، مفسر قرآن و سخنران درزمینه عرفان، ادبیات و فلسفه است!
وقتی تخصصی در کار نباشد، با کلاه‌برداری همه‌چیز را قالب می‌کنند. این عناوین هر کدام معانی خاصی دارند و اگر این معانی خاص را بررسی کنیم، می‌بینیم آقای الهی قمشه‌ای لایق هیچ‌کدام از این عناوین نیست. مثلن اگر عارف را بر وزن شناخت بگیریم و از نظر شناخت‌شناسی بحث بکنیم، می‌توانیم بگوییم که قمشه‌ای از مولوی و.‌.. حرف می‌زند، اما چه چیزی می‌تواند نشان دهد که او عارف است؟ عارف یک وجه عملی دارد و آن وجه عملی ثابت می‌کند که الهی قمشه‌ای عارف نیست، چرا که اگر او واقعن عارف بود هرگز در تلویزیون جمهوری اسلامی ظاهر نمی‌شد، با ملاها هم‌کاری نمی‌کرد و سعی در استوار کردن باورهای احمقانه نداشت.
بر چه اساسی الهی قمشه‌ای فیلسوف است؟ فیلسوف باید تزی ارائه بدهد، ما حتی کسی را که کل فلسفه‌ را خوانده، فیلسوف تلقی نمی‌کنیم. البته ظاهرن در ایران به اشخاصی که دکترای فلسفه دارند، فیلسوف گفته می‌شود. اما فیلسوف کسی‌ست که اهل فلسفه باشد و تولید و خلق فلسفه بکند، نه کسی که فقط دانشِ فلسفه دارد. هر دکترا و استاد فلسفه‌ای فیلسوف محسوب نمی‌شود و بر این اساس ما در ایران با کمبود فیلسوف مواجه‌ایم. برای مثال به «عبدالکریم سروش» فیلسوف می‌گویند در حالی‌که او ابدن فیلسوف نیست، و کارش بیش‌تر گِل لگد کردن است. سروش تز و ایده‌ی خاصی ندارد و اگر هم تزی ارائه داده، آن را از جای دیگری برداشته. مثلن نظریه‌ی«قبض و بسط شریعت تشیع» او، ایده‌ای تقلیدی‌ از «قبض و بسط دین مسیح» است و هیچ بستری ندارد. پس طبق این تعاریف، الهی قمشه‌ای فیلسوف هم نیست. در بیوگرافی قمشه‌ای کلمه‌ی«حکیم» هم به چشم می‌خورد، در قدیم به پزشکان حکیم می‌گفتند، البته واضح است که این‌جا منظور از حکیم، پزشک نیست و بیش‌تر می‌خواهد بگوید الهی قمشه‌ای سوفیست و اهل حکمت است و در کل به درکی از سوفیسم رسیده! اما اگر او درکی از سوفیسم و حکمت ایرانی داشت کاری با تلویزیون حکومت ملاشاهی نداشت و این مهملات را به اسم فلسفه به خورد مردم نمی‌داد.
«متأله» یعنی کسی که بر علم الهیات واقف‌ است، او آیت‌اللهی‌ست که بسیار مطالعه کرده و در این زمینه کتابی هم نوشته و تنها در صورتی می‌تواند در حوزه‌ی علمیه و جاهای دیگر تدریس کند که تسلط کامل بر الهیات داشته باشد. در کل متأله به کسی می‌گویند که شغل‌ش الهی‌شناسی و الله‌شناسی است و بر این حوزه تسلط کامل دارد. آیا الهی قمشه‌ای در دانشگاه، الهیات درس می‌دهد؟ آیا او مدرک آیت‌اللهی گرفته و کاملن به این حوزه اشراف دارد؟
متکلم کیست؟ متکلم کسی‌ست که بر علم کلام چیره باشد، این صفت از صفات عملی خدا نیز هست. متکلم می‌خواهد شبهاتی را که در رابطه با دین وجود دارد، از بین ببرد و باورهای دینی مردم را عمیق و استوار کند. آیا الهی قمشه‌ای به طور کامل می‌تواند شبهات را رفع بکند و در محکم شدن اعتقادات مردم، نقشی داشته باشد؟ چطور ممکن است یک نفر، هم متکلم باشد و هم فیلسوف؟ متکلم برای سوال بزرگ پاسخ دارد و با یک خدای موهوم هر سوالی را با اوی خدا خاموش می‌کند و علاوه بر این‌که سعی در عمیق کردن باورهای دینی مردم دارد، خودش نیز فردی باورمند محسوب می‌شود؛ ولی فیلسوف مملو از سوال بی‌جواب است و به شناخت هستی و حقیقت آن می‌پردازد و اگر به باوری رسیده باشد، باور به سرانجام‌های شناخت‌شناسیکی‌ست که با عقلانیت به دست آمده. در واقع فیلسوف پیروی از پژوهش‌های عقلی می‌کند و پژوهش‌های عقلی یعنی آن‌چه که علمی‌ست و مدام از طریق علم به حقیقت‌های جهان می‌رسد.
با توجه به این تعاریف امکان ندارد کسی هم‌زمان فیلسوف، متکلم و متأله باشد؛ زیرا این‌ها در تضاد باهم‌اند. در بیوگرافی الهی قمشه‌ای«مولوی‌شناس» هم دیده می‌شود! در حالی‌که مولوی‌شناس در ادیب، فیلسوف، حکیم و متأله مستتر است، و نیازی نبود که بر آن تاکید شود. ظاهرن الهی قمشه‌ای مدرس دانشگاه نیز هست، اما این چه معنایی دارد؟ اگر فیلسوف هستی قطعن مدرس دانشگاه هم می‌توانی باشی و در حال حاضر اره اوره شمسی کوره، همه مدرس دانشگاه هستند. البته شاعر، مترجم، نویسنده و مفسر قرآن هم در بین این عناوین دیده می‌شود، وقتی نام خود را متکلم می‌گذاری یعنی قطعن تفسیر قرآن را هم می‌دانی، پس اساسن آوردن مفسر قرآن این‌جا ضرورتی ندارد (به این علت می‌گویم زبان فارسی را انبار کرده‌اند).
«سخنران در زمینه‌ی عرفان» هم یعنی به من پول بدهید تا در مجالس شما درباره‌ی عرفان سخنرانی بکنم و طبیعتن چون در تلویزیون برنامه دارم نرخ کاری‌ام بالاست! مثل خاتمی که برای عقد یک زوج، دوازده میلیون پول می‌گیرد و مردم هم افتخار می‌کنند که  سید محمد خاتمی‌ آن­ها را عقد کرده! همه‌چیز حشو است، در واقع همه‌چیز یک چیز است و این همه‌چیز، هیچ‌چیز نیست؛ چون حرفه‌ای نیست، و نوعی کلاه‌برداری‌ محسوب می‌شود. شخصی خودش را به آب و آتش می‌زند و می‌گوید من در سیستم الیگارشی جمهوری اسلامی جا می‌گیرم چون درس خواندم و آیت‌الله شدم، یک نفر هم این درس‌ها را نخوانده و چون پدرش آیت‌الله بوده، خودش هم ادعای آیت‌الله بودن می‌کند! اگر دقت کنید الهی قمشه‌ای فرقی با پدرِ آیت‌الله خود ندارد. یعنی ظاهرن علم هم به ارث رسیده! این‌جاست که بحث ژن برتر مطرح می‌شود. البته الهی قمشه‌ای آدم‌خوبه‌ی ماجراست، او را به لندن هم دعوت می‌کنند تا در مسجدی که جمهوری اسلامی در آن‌جا ساخته، سخنرانی کند! متاسفانه جماعتی متحد شده‌اند تا مدام مردم را فریب دهند، فراموش نکنید که آن‌ها در جهت تحمیق مردم از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کنند.

اشتراک بگذارید!