این مطلب مربوط به سخنرانی علی عبدالرضایی در گروه تلگرامی حزب ایرانارشیسم است که توسط یکی از اعضای فعال گروه پیدا شده است.
وجه اشتراک ایرانارشیسم با تمام نحلههای آنارشی در ایدهی رهبرستیزی و مخالفت با حکومت مرکزی قدرتمندیست که استعداد توتالیتر شدن دارد. در واقع ایرانارشیسم معرف ساختاری سیاسیست که دولت مرکزی در آن پتانسیل رفتن به سمت دیکتاتوری را نداشته باشد. درست است که ایرانارشیسم به کمونالیسم نزدیک است و من پیشنهاداتی از کمونالیسم موری بوکچین گرفتهام، اما کمونالیسمی که من از آن حرف میزنم با کمونالیسم بوکچین متفاوت است و در نهایت به نوکمونالیسم ختم میشود. من با موری بوکچین در ایدههای دیگر کمونالیسم نظیر فضای سبز و توجه به طبیعت اشتراک نظر دارم. به همین دلیل ایرانارشیسم توجه ویژهای به طبیعت و زندگی دارد و من این مسئله را با توجه به شرایط اقلیمی ایران در نظر گرفتهام. ظلمی که در دهههای اخیر از نظر ژئواکونومیکال به ایران شده، این است که تمامی روستاها در ایران نابود شدهاند. علت این نابودی چیزی جز تمرکز قدرت و مدرنیزاسیون در شهرها و بیتوجهی به روستاها نبوده است! در این چند دهه روستاها را بخشی از شهر در نظر گرفتهاند، زیرا هیچ درکی از مدرنیزاسیون روستا ندارند. روستا باید کاملن مستقل و در قالبی مدرن ارائه شود. در فرهنگ ایرانی، مدرنیزاسیون برای روستایی که به کشاورزی مشغول بوده؛ پایان کشاورزی معنا شده و چنین تعریفی فاجعه است.
ما چهطور میتوانیم مدرنیزاسیون و کشاورزی را کنار هم تعریف کنیم؟ یعنی چهکار کنیم که در روستا تمامی امکانات شهری وجود داشته باشد ولی در عینحال شاهد تولید و کشاورزی هم باشیم؟ چگونه ساختار بدوی در روستا را مدرنیزه کنیم؟ یکی از اصلیترین بحثهای ایرانارشیسم همین مسئله است. مثلن ما در گذشته فلسفهی کدخدا را در روستاها داشتیم. قسمتی از کاراکتر این کدخدا ظالم بود؛ ولی در واقع شما در کنار این ظلم، نوعی ارتباط مستقیم هم با کدخدا داشتید. این موضوع در قالبی مدرن میتواند تحت عنوان «شورا» نام بگیرد. در تعریف شوراهای محلی، ما دولتهای محلی را هم تعریف میکنیم. دولتهایی با کارگردانی مردم؛ یعنی مردم هر لحظه توانایی تغییر دولت را دارند. مثلن شهری مثل لاهیجان را در نظر بگیرید، لاهیجان از روستاهای متعددی تشکیل شده که مدیریت آنها در مرکز لاهیجان قرار دارد. در تقسیمبندی جدید، کاراکتر کدخدا از روستا گرفته شده و یک نمایندگی تحت عنوان نیروی انتظامی، نقش کدخدا را ایفا میکند، با این تفاوت که وجههی مردمی ندارد و مردم نمیتوانند در آن ایجادِ تغییر کنند؛ چون نیروی انتظامی زیرشاخهای از دولت محسوب میشود و مطمئنن اتوریتهی حکومت را در روستا اعمال خواهد کرد و همه میدانیم که دولت فعلی کشور ما قرار نیست دولتی صالح باشد. اما چگونه میتوانیم دولت را مردمی کنیم و چگونه میتوانیم مردم را بدل به دولت بکنیم؟ این دو مقوله ساختارهایی هستند که ایرانارشیسم را با تمام نحلههای آنارشیستی متفاوت میکنند و در واقع آنارشیسم را به نوکمونالیسم پیوند میزنند. یعنی آنارشیسمی داریم که با توجه به خصایص ژئواکونومیکال و ژئوپلتیکِ ایران پیش میرود. اما برای اینکه ایران را به سمت خودِ واقعی ایران ببریم، باید به بعد فرهنگی ایران هم توجه کنیم.
نوکمونالیسم چیست؟ برای درک نوکمونالیسم باید در ابتدا به کمونالیسم بپردازیم. تابهحال در ایران تعریفی مشخص از کمونالیسم ارائه نشده، درست است که اشخاصی در نقد و نقض آن مقالهها نوشتند، ولی هیچ ترجمهای از بحثهای جدی و تئوریک موری بوکچین با محوریت کمونالیسم در دست نداریم. موری بوکچین با توجه به مدرنیته و عقلخدایی، قسمتی از نظرگاههای مارکس را تحلیل میکند و کمونیستها در مواجه با این نقد، بهجای اینکه حول کمونالیسم گفتمان تولید کنند؛ به نقد کلیت کمونالیسم میپردازند و از کنار آن رد میشوند. من با توجه به شرایط اقلیمی ایران، جو جدیدی به کمونالیسم دادهام و از حدود سال 2006 تحت عنوان نوکمونالیسم، دربارهاش بحث کردهام. در این بحثها اول به این موضوع پرداختهام که کمونالیسم چه نوع نگاهی به سیاست، فرهنگ، استعمار و استبداد دارد. در حالی که اغلب شما بحثهای من را دربارهی ایرانارشیسمی که مربوط به قبل از براندازیست، شنیدهاید، حالا میخواهم به تز «ایرانارشیسم بعد از انقلاب» بپردازم. اساسن استعداد ایرانارشیسم در مواجه شدن با فن کشورداری، بعد از براندازی مشخص خواهد شد. در این برههی زمانی متوجه خواهید شد که ما چگونه با نوکمونالیسم برخورد میکنیم و چگونه روستاها بدون اینکه خصلت تولیدی خودشان را از دست داده باشند، مدرن میشوند. مثلن قسمتی از زمینهای زراعی گیلان بدل به کارخانهجات و مناطق مسکونی شده؛ اما این رویکرد برای روستا کاملن احمقانه است. ما میتوانستیم این مناطق را به شهرهای دیگر یا قسمتهای غیر زراعی گیلان انتقال بدهیم تا به قسمت تولیدی روستاها ضربهای وارد نشود. این مسئله نشان میدهد که در ایران درکی از ژئواکونومیکال وجود ندارد. ما در ایرانارشیسم، علاوه بر اینکه به طبیعت و زیست توجه میکنیم، نزدیکی خاصی هم با حزب سبز (green party) داریم. در این برهه از زمان، با توجه به مسائل محیط زیستی و فاجعهی دفن زبالههای اتمی روسیه در ایران و نقش جمهوری اسلامی به عنوان بانی اصلی تخریب محیط زیست، نقش ایرانارشیسم میتواند کاملن حیاتی باشد. ما تابهحال در ایران حزبی مثل ایرانارشیسم نداشتهایم، پس نگهداری از آب، خاک و هوا بدل به یکی از بزرگترین پروژههای ما میشود و موضوعات و موارد اینچنینی بعد از براندازی در قانون اساسی هدفگذاری خواهند شد. اما چگونه باید هدفگذاری کنیم؟ اساس هدفگذاری ما بر آزادی، رفع تبعیض و آزادی مطلق بیان است. ما نباید حد و مرزی برای آزادی بیان در نظر بگیریم. در کمونالیسمی که روژاوا آن را تجربه میکند، با آزادی مطلق بیان طرف نیستیم و این بزرگترین ضعف آنهاست! مثلن اگر کسی قصد چاپ کتابی را در کوبانی داشته باشد، باید از هیئتی مجوز چاپ بگیرد. پس در آنجا نیز با نوعی سانسور مواجه هستیم. ولی نوکمونالیسمی که من از آن در ایرانارشیسم حرف میزنم، به آزادی بیان بدون هیچ حد و حصری معتقد است. در این ساختار سیاسی هر کسی میتواند بازی دلخواه خودش را داشته باشد؛ به شرطی که مزاحمتی برای بازی آندیگری ایجاد نکند. مثلن ما نمیتوانیم مسلمانی را از روزهداری منع کنیم؛ چون او بازی خودش را دارد. ولی اگر این مسلمان روزهداری را به شخص دیگری تحمیل کند، با او مقابله خواهد شد چون مزاحم بازی آندیگری شده است.
مهمترین قسمت ایرانارشیسم که این ایده را بدل به یک ایدهی اولترانامارکسی میکند، نگاه ایرانارشیسم به انترناسیونالیسم مارکسیست. در نظریهپردازی مارکس، شما ردی از وطنستیزی نمیبینید و در این میان با امر گلوبالیزیشن همراه هستید. دنیاوطنی یعنی زمین خانهی ماست. اما اگر زمین خانهی ماست، کشور خانهتر است و همینطور استان و شهر خانهترین! در اصل کسی که وطن خودش را دوست نداشته باشد، طبیعتن به جهان هم اهمیتی نمیدهد. ما در این ایده، به جهان بهعنوان زمینی مسطح نگاه میکنیم. برای مثال وقتی تلفن من در لندن اشکالی پیدا میکند، مشکل من را شخصی در دهلی هندوستان حل خواهد کرد؛ پس من در کنار یک هندوستانی زندگی میکنم. در این مورد با زمین مسطح روبهرو هستیم و مفهومی تحت عنوان نوگلوبالیسم را تعریف میکنیم. ایرانارشیسم قصد دارد با این ایده، نگاه طبقاتی و جو تبعیض (که از تبعیض جنسیتی به تبعیض قومیتی و انواع تبعیضها منجر میشود) را از میان بردارد تا جامعه به سمت آزادی مطلق حرکت کند. به حرفهای من دقت کنید. ما با چند گزاره طرف هستیم، گزارههایی که زنجیروار بههم متصل هستند: از جهانوطنی به سمت وطندوستی، از وطندوستی به سمت نوعدوستی و از نوعدوستی به سمت رفع تبعیض و در نهایت آزادی! اولین بار است که در ایران با سیاست برخوردی مینیمالیستی میشود و آن را به کلیتی به نام ایران میرساند؛ یعنی با ایرانارشیسم همهچیز تحت عنوان ایران نام خواهد گرفت و از نگاههای طبقاتی و نژادی و… دور خواهیم ماند. باید بیشتر دربارهی نوکمونالیسم بحث کنیم و تغییراتی را که من در نظریات موری بوکچین دادهام، مثل ایرانارشیسم که ثبت جهانی شد، آن را ثبت کنیم.
محوریترین بحث ایرانارشیسم، برخورد جزئی آن نسبت به مردم است و این مسئله منجر به تفاوت اساسی ایرانارشیسم با تمام حزبهای ایرانی شده، در واقع سرمایه و سیستم ایرانارشیسم برخورد آن با مردم است؛ اما نه مردمی شعاری که احزاب و ژورنالیستهای ایرانی از آن صحبت میکنند. ما در اصل خودِ مردم هستیم. مثلن اگر در گروه تلگرامی حزب ایرانارشیسم عضوگیری شود، یعنی گروه توسط خود مردم ساخته میشود و مردم نیز هر لحظه بخواهند میتوانند گروه را خراب کنند. در ایرانارشیسم مردم کارگردانند و با توجه به تخصص خودشان از طریق شوراهای تخصصی، منطقه را کارگردانی میکنند. پس هر زمانی که بخواهند میتوانند ایرانارشیسم را کنار بگذارند؛ چون ایرانارشیسم خودشان هستند. اصلیترین دلیل برای مخالفت دیگران با این ایدهی صرفن مردمی، این است که راهی برای بازی با مردم در آن نمیبینند و مردم مستقیمن در جریان سیستم سیاسی قرار دارند و خود آنها این سیستم را شکل میدهند. شرایط ایرانارشیسم برای ایران رهاییبخش است؛ زیرا چهل سال تجربهی خفقان، معنای ارتباط را نابود کرده و حالا با بازیهای جدید، جمهوری اسلامی در حال افشا شدن است. اگر شرایط به این اندازه بحرانی نبود و میتوانستیم جمهوری اسلامی را نادیده بگیریم، تلاش میکردم تا علت اصلی شرایط فعلی ایران را به همه بشناسانم و آن علت هم چیزی جز سنت هزاروچهارصد ساله نیست. در واقع به آیینی باور داریم که ایرانی در آن به مثابه برده تعریف شده و دلیل سیدسالاری در ایران کنونی هم همین مسئله است. در اصل علت اصلی سیستم طبقاتی در کشورمان ملاها هستند. مثلن در دورهی پهلوی، رضا شاه خواستار یک جمهوری دمکراسی بود اما همین ملاها در آن دوره به دلیل حفظ ساختار طبقاتی و خرافهپرستی که اکسیژن زنده ماندنشان محسوب میشد، با این مسئله مقابله کردند. پس در نهایت به این نتیجه میرسیم که تا امروز، با دخالت مستقیم مردم در حکومت مخالفت شده و اگر این روند ادامه پیدا کند، آن جامعه همچنان بیمار خواهد ماند. وقتی در حال حاضر سیاستِ فریب نقشی جدی را ایفا میکند و ما را به این شرایط رسانده، بهتر نیست به سمت سیاست صداقت حرکت کنیم؟ سیاستی که در حال حاضر راه حل مناسبیست و یکی از اساسیترین مباحث ایرانارشیسم محسوب میشود.
در بسیاری از مواقع که من موضوعی را با توجه به مولفههای ایرانارشیسم بررسی میکنم، مخاطبان بحث من را به آن مولفهها (سوسیالآنارشیسم، پستآنارشیسم و..) نسبت میدهند، اما در اصل من پیرو هیچکدام از این مولفهها نیستم، ایدهی من ربطی به ذهنیتی که ایرانیها از آنارشیسم دارند، ندارد. ما در ایرانارشیسم ابتدا ایران را بیان میکنیم؛ یعنی با یک ایرانشهری مواجه هستیم. اما قبل از آن باید سوالاتی را مطرح کنم. شما چقدر ایرانویچ را میشناسید؟ چقدر از ایران و «خطهی خیر» شناخت دارید؟ هویتی را که توسط اسلام تحریف شد، میشناسید؟ آیا با زبان و تاریخچهی یونان آشنا هستید؟ عدهای میگویند ما هرگز فلسفه نداشتیم، اما آیا واقعن به این موضوع باور دارید؟ جملهی «هرگز فلسفه نداشتیم» به هیچوجه نمیتواند منطقی باشد. چهطور ممکن است که در دوران داریوش، ما فلسفه نداشته باشیم ولی برای حمله به آتن، ارتش بزرگی داشته باشیم و مردم آتن هم بهجای وحشت و فرار، به تماشای عظمت این ارتش تکنیکال و مدرن بنشینند؟ چگونه میتوان در صنعت به این اندازه پیشرفت کرد، آن هم بدون وجود فلسفه؟ اصولن شاخههای مختلف علمی بههم مرتبط هستند، و شما بدون داشتن ذهنیت، نمیتوانید در عینیت پیشرفت کنید. چهطور ممکن است افلاطون و ارسطو از یونان برای مطالعهی فلسفه به منطقهای به اسم اِراک (ایران) سفر کرده باشند، ولی ما فلسفهای نداشته باشیم؟ پس ما به نسبت صنعتی که در آن دوره داشتیم، قدمهایی هم در فلسفه برداشتهایم. اما دلیل این بحثها چیست؟ در اینجا ما با خرد روبهرو هستیم، خردی که من آن را سوف مینامم و حالا این خرد گم شده، خردی که شخصی مثل شمس تبریزی را ساخته است. به نظر من این گمشدن سازندهی یک خیر و شر است، یک برخورد دوآلیستی که جهان را برای ما دو تکه میکند و غرب و شرق را در ذهن ما میسازد. اغلب به این مسئله دقت نمیکنند که خطهی بین ایران و عراق، کاربردی جز تقسیمبندی نفت هم دارد و اینکه چرا آمریکا در اولین حمله به عراق، بهجای هدف گرفتن وزارت دفاع که در مقابل مرکز قدیمیترین اسناد تاریخی این کشور، یعنی کتابخانهی ملی عراق قرار دارد، خود کتابخانه را هدف میگیرد؟ در مقابل این حمله، هیچ تریبونی خبر مورد نظر را پوشش نمیدهد. اما عدهای از باستانشناسهای آمریکایی، با این کار مخالفت میکنند و برای اینکه روشنگری کرده باشند، در اینباره چند مقاله مینویسند. در اصل ما با این بحثها به دنبال تاریخ گم شدهی خودمان میگردیم. تاریخی که با خرافات جایگزین شده و نتیجهی این خرافات، ایران فعلی را برای ما رقم زده است. البته ما تا دورهی صفوی و ورود شیخ کرکی تلاش کردیم که توسط سوفیستها، اسلام را تحریف کنیم و این تلاش موثر بود. اهمیت ایرانارشیسم و نوکمونالیسمِ در دل آن، توجهیست که نسبت به تاریخ دارد. در واقع ایرانارشیسم با نگاهی تاریخی و زبانمحور مسائل مختلف را بررسی میکند. در تاریخ یونان نگاه فلاسفهی ایرانی نسبت به زبان را سفسطه نامیدهاند زیرا اساسن فیلسوفان یونانی از درک چنین مقولهای عاجز بودند. مقولهای که در عصر معاصر کسانی چون دریدا با آن معروف شدند. اینها بحثهایی هستند که ارتباط ایران با جهان را تعریف میکنند و چگونگی برخورد با آن را برای ما مشخص میسازند.
گارد ما قبلن در مواجهه با جهان مدرن، گارد احمقانهای بوده؛ چون هیچکس اشارهای به این دیسکورسهای تاریخی نکرده و در اصل کسی شناختی از ایران نداشته که توانایی حل این مسائل را داشته باشد. پس در این میان نقش ما مهم خواهد بود و اساسن نگاه ما به این مسئله به هیچوجه ناسیونالیستی نیست و جنبهی روشنگرانه دارد. مثلن غربیها مرکز فلسفهی غرب را تاریخ یونان میدانند و اهمیت ویژهای به آن میدهند. در واقع تاریخ یونان همان تاریخ ماست چون همانطور که گفتم فلاسفهی یونانی در بینالنهرین آموزش میدیدند. در اصل یونانیها بیشتر از اینکه غربی باشند، شرقی هستند و این مسئله را میتوان از انطباقی که با فرهنگ یونان داریم، استنباط کرد. مثلن سوفیسم در یونان بسیار رواج دارد و شیخ گیلانی در آنجا دارای طرفداران زیادیست. ما تفاوتهای بسیاری با غربیها داریم؛ ولی تقریبن هیچ تفاوتی با یونانیها نداریم. و اگر عدهای از ما فکر میکنند که با یونان متفاوت هستیم، دلیلش عدم درک ما از جهان است و این مسئله، نتیجهی تلاشهای جمهوری اسلامی بوده تا ما در زیرزمین جهان زندگی کنیم. قبل از جمهوری اسلامی، فرهنگ ایرانی در مرکز قرار داشت و انیرانیها در حاشیه بودند. ولی حالا تمامی منش جمهوری اسلامی بر پایهی انیرانیت است و تلاش کردهاند ایرانی را به فراموشی بسپارند. فیلسوفهای یونان باستان چون نمیتوانستند زبانمحوریِ فلاسفهی ایران را درک کنند، با تحقیر از این باب که فیلسوفهای ایرانی در ازای تدریس پول میگیرند، به نقد آنها میپرداختند. غافل از اینکه فیلسوفان ما باورشان بر سفر و زیست بود و راهی جز تدریس برای گذران زندگی نداشتند. قبلن هم اشاره کردم، سفسطه در واقع ایراد نیست و متاسفانه کسی هم این مهم را ریشهیابی نکرده است. عدهای به خاطر این موضوع، فلسفهی ایران را ضعیف در نظر میگیرند، در حالی که همین نگاه زبانی یا سفسطه، بعدها توسط اشخاصی مثل دریدا، دوباره در فلسفه احیا میشود و یا در پستمدرنیسم وقتی که با مقولهی زبانخدایی مواجه میشویم، رد پای این نگاه به چشم میخورد. اگر بخواهیم همین مقوله را ریشهیابی کنیم؛ باید به ادبیات کلاسیک در جهان برگردیم. در ادبیات کلاسیک با نوعی موهومخدایی روبهرو هستیم و در هر گوشهای از جهان، تفکری دربارهی وجود نوعی خدا در آثار ادبی رخنه کرده بود. آلمان بعد از جنگ جهانی دوم، با توجه به اینکه مجبور بود سبک معماری خاصی را برای پناه گرفتن مردم اِعمال کند، جریانی را رقم زد که به پستمدرنیسم در ادبیات بدل شد. آلمان در آن برههی زمانی، شروع به ساخت خانههایی مثل قوطی کبریت کرد و ساختار معماری کلاسیک را بههم زد. در این میان، با توجه به شرایط جوی آن دوره، آمار خودکشی در این کشور بالا رفت. بعد از گذشتن از این برههی زمانی، آلمانیها برای احیای زندگی شروع به احیای سنت کردند و در این بازسازی، دست روی زبان گذاشتند و این جریان دقیقن جریان سفسطه در ایران باستان است که بعدها در فرانسه توسط اشخاصی مانند دریدا و در آلمان دوباره شکل گرفت. بیشک اگر مخاطب خلاقی خوانندهی این بحث باشد؛ در نهایت با پیگیری متوجه خواهد شد که چرا عبدالرضایی ایران را به آنارشیسم پیوند میزند و چرا قدیمیترین آنارشیست را منصور حلاج میپندارد. حلاجی که برای «انا الحق» و اهمیت «من» کشته شد و آنارشیسم را در ایران معرفی کرد. همانطور که روش فکری در ایران با مانی آغاز شده بود. مانیای که بر یونانیان هم اثر گذاشت و شما میتوانید نتیجهی این تاثیر را با آتشکدههای مانویت در یونان ببینید. اگر دقت کنید بعد از ادیان ابراهیمی، تمامی روشنفکرها اعم از مانی و زرتشت بدل به پیامبر میشوند. اصولن مقام زرتشت بالاتر از یک پیامبر است که بخواهند مذهب را به او نسبت بدهند. پس چهطور میتوانیم در آن دوره زرتشت را داشته باشیم، ولی فلسفه نداشته باشیم؟ بعدها که ملاها وارد ایران شدند، با نسبت دادن حکمت و خزعبلات دیگر، امثال ملاصدرا را که بویی از فلسفه نبرده و دیسکورسهای ظاهرن سنگینش را در پایهی دیپلم تدریس میکنند، به عنوان فیلسوف ایرانی معرفی کردند. بحث اصلی ما بازنویسی ایران و ایرانیست. وقتی من از گذشته حرف میزنم، یعنی باید آن را دوباره نوشت و به مثابهی یک شعر، آن را کشف و از آن گرهافکنی کرد. زمانی که من اهریمن را «اندیشهی بد» معنا میکنم، از برتری ایران باستان نسبت به شیطانسازی و پرداختن به شیطان به عنوان یک ابژه حرف میزنم. ما با پرداخت به همین مسائل است که کوروش و اهورامزدا را معنا میکنیم؛ مواردی که بعد از استعمار عربی به ابتذال کشیده شده و مخفی شدهاند. بعد از این استعمار، با «صوفیسم» مواجه شدیم که بازنویسی «سوفیسم» بود. مثلن علی را جایگزین مهر کردند! در اصل صوفیسمی که ما در ایران و مجاورت ایران با آن مواجه هستیم، ورژن اسلامی سوفیسم و خرد ایرانیست که منشأ آن را به ابتذال کشاندهاند. به همین دلیل باید همهچیز را از نو بازنویسی کنیم. در این دوره ما با کوردهایی صوفیمآب مواجهایم که از «حق» و «هو» حرف میزنند. البته در اصل این اشخاص از مهر و میترائیسم میگویند اما به دلیل اسلام حاکم بر جو حکومتی ایران، خودشان هم درکی از پیشینهی این مسائل ندارند. برای مثال شمشیر دو لبه چرا دست علیست؟ هیچکدام از سنی مسلکها که تاریخ حقیقی اسلام را نوشتهاند و با اینکه علی را به عنوان خلیفهی چهارم میشناسند، باور ندارند که او شمشیر دو لبه داشته است. تمامی این شباهتها بازی سوفیستهای ایرانی بود. مثلن آنها شاهزادهای ایرانی را به عنوان زن حسین صحرای کربلا معرفی میکردند، در صورتی که صرفن فقط یک زن زیبای ایرانی همراه حسین بوده نه شاهزاده، و یا حسین را به تقلید از سیاوش، بزرگ جلوه میدادند. سوفیستها همچنین در تعریفی که از امام دوازدهم ارائه میدهند، در اصل سوشیانت را به تصویر میکشند، البته بعدها مسیحیت نیز این خصلت سوشیانت را به عیسا میدهد. تمامی این تعاریف یعنی ما نگاهی تاریخی به مفاهیم داریم و بر این باوریم که برای شناخت و اشراف بیشتر نسبت به مسائل مختلف، باید به گذشته برگردیم و خردی را که از آن حرف میزنیم، قبل از تمام این بازیها پیدا کنیم. امروزه ذهنیت (subjectivity) از بین رفته و تنها بُعد عینی (objective) باقی مانده است. ما به دنبال نوعی احیا و نو کردن گذشته هستیم، یعنی قصد داریم گذشته را احضار کنیم اما علاقهمند به گذشته نیستیم، بلکه تنها مایل به نو کردن آن هستیم و در پی ساختن آینده. میخواهیم دیروز را کشف کنیم و خوب میدانیم چیزی که در حال حاضر داریم مشتی خزعبل است که افتخاری برای ما ندارد. ما به دنبال حکمت ایرانی هستیم؛ حکمتی که شمس تبریزی را ساخته، حکمتی که فلاسفهی یونان را به شهرت رساند. اگر کسی بخواهد ریشهی تاریخی ایرانارشیسم را بشناسد؛ باید به مباحثی چون میترائیسم اشراف داشته باشد و من فکر نمیکنم روشنفکرهای ایرانی به درکی از این موضوع رسیده باشند. حتی شاعر ایرانی هم ادبیات کلاسیک را نمیشناسد و وقتی از غزل و سبک هندی حرف میزند، بنیادیترین مباحث این نوع شعر را نمیداند. در چنین شرایطی چهطور میتوان انتظار داشت معرف علوم انسانی این کشور اشخاصی مثل زیباکلام و اللهکرم نباشند؟ دو نفر که جز نخبهکشی و تخریب استعدادهای ایرانی از پس هیچ کاری برنمیآیند. البته نمیتوان این موضوع را نادیده گرفت که بخش عظیمی از ورودیهای دانشگاه اسم و رسمداری مثل دانشگاه تهران، از بدنهی نظام و خانوادههای پاسدار و بسیجی هستند؛ ولی مطمئنن بین این افراد، استعدادهایی هم وارد دانشگاه میشوند و در نهایت با ظاهرن اساتیدی که نام بردم، راه به جایی نمیبرند. وقتی شخص فالانژی مثل زیباکلام در دانشگاه تهران علوم سیاسی تدریس میکند، نتیجهاش میشود همین مجلس و نمایندهها، مجلسی که هیچ تفاوتی با باغی که مورد هجوم گاوها قرار گرفته، ندارد (به یاد بیاورید نمایندهی مجلسی را که در مواجهه با دو کلمهی «موزهی لوور»، کلمهی «لوور» را نمیتوانست بخواند). فکرش را بکنید نمایندگان مجلس یک کشور، هاج و واج به آسمان خیره شدهاند تا خدا تالاپی بر فرق سرشان پیاده شود. بهراستی آیا این نمایندگان ایرانی هستند و با ما هموطناند؟
ما کسی را به جنگ دعوت نمیکنیم؛ بلکه همه را به عیاشی فرامیخوانیم. از همه میخواهیم شادی کنند و به شعف برسند؛ چون در این صورت است که توان فکر کردن خواهند داشت. ذهن غمگین، ذهنی که از انواع و اقسام نیازهای اجتماعی دچار محدودیت شده، چگونه میتواند تفکری داشته باشد؟ در آن دورهای که ایران بودم یک آموزشگاه کنکور را مدیریت میکردم، و با اینکه رفتار قاطعی داشتم، ولی صداقت در روابط با دانشآموزانم همیشه برقرار بود. در آن زمان من از رفتار دانشآموزان متوجه شدم که اکثر آنها به خودارضایی اعتیاد دارند. در واقع خانوادههای این دانشآموزان فکر میکردند که فرزندانشان در حال آماده شدن برای کنکور هستند، در صورتی که آنها همهچیز را کیر و کوس میدیدند و در ذهنِ خود آزاد نبودند. این بند را ملا و ملائیسم با رواج جاکشی و لذتفروشی بهوجود آورده و زن را به کالا تبدیل کرده است. همین ملاها با شرمگاه نامیدن کوس، زن را از زنانگی شرمگین کرده و زندگی را از ایران گرفتهاند. تمامی مواردی که اشاره کردم یک دلیل دارد؛ آنهم چیزی جز عدم شناخت ما از سنت ایرانی و ایران باستان نیست. عدهای در این میان فقط مینویسند که ایرانیها قومی آدمکش بودهاند! که اگر اینگونه است پس چهطور کوروش توانسته قوم چموش یهود را نجات دهد؟ کوروش از دل چه فرهنگی بیرون آمده که یهودیان و کل جهان او را ستایش میکنند؟ چرا ما دیگر حرفی از آن فرهنگ و دین و میترائیسم نمیزنیم؟ ما مهرداد و مهران و میترا را صدا میزنیم ولی اینها برای ما چیزی جز اسم نیستند. واژهی «مهر» را مقلوب کرده و «رحم» را به جایش تعریف کردند، رحم را بر وزن فعلان بردند و تبدیل به «رحمان» شد و به ما گفتند رحمان همان «مهران» است! «پارسی» و «پِرسی» نیز به «فارسی» و «فارت» تبدیل شدند و هر چه فحش به زبان عربی وجود داشت، بدل به اسم فارسی کردند. من با داستانی به نام «شتر گاو گوسفند» که در هر دو کتاب «بدکاری» و «تختخواب میز کار من» است، آن را آوردهام؛ به صورت طنز به نقد اسامی عربی که جز تحقیر و نگاههای سکسیستی به زن و مرد چیزی ندارند، پرداختهام. ما در ایران فردی مثل شفیعی کدکنی را داریم که عربی را خوب میداند و خود را مستقل تلقی میکند؛ اما در اینباره سکوت کرده است. چرا؟ چون یک تودهایست و تودهای فعالیتی جز نخبهکشی ندارد! مثلن فاشیستی مثل مشایی را در نظر بگیرید که تلاش میکند تا مهدی موعود را به سوشیانت پیوند بزند و البته آنقدر احمق است که نمیداند سوشیانت آمدنی نیست! سوشیانت در ذهن اتفاق میافتد و در واقع همان خرد و تفکر است. سوشیانت به مثابهی انسانیت است و اگر انسان به معنای واقعی، به کمال برسد یعنی به سوشیانت رسیده. اما ملاها این مفهوم را بدل به مهدی موعود و منجی جهان کردهاند! به نظرتان نجات جهان توسط یک نفر ممکن است؟ چنین ایدهای بیش از اندازه دور از ذهن است. حتی ملاها درکی از اهریمن هم ندارند. اهریمن همان اندیشهی بد است. مثل ریاکاری، دزدی و دروغگویی که سمت بدی دارد! اگر ما همهی این مفاهیم را درست بشناسیم و مطالعه کنیم، به ایرانیت و در اصل به انسانیت نزدیک خواهیم شد. ما باید ایران و ایرانی را تحلیل کنیم. اول باید بدانیم که آیا اشخاص ساکن ایران، ایرانی هستند؟ تنها چیزی که ساکنین فعلی ایران به آن ربطی ندارند، ایرانیت است! اگر بدانند که گذشتهی ایران چه چیز بوده و آنها در کجا سکونت دارند؛ باید به گذشته برگردند و خودشان را بازیابی کنند. مثلن وقتی ما از ایرانویچ حرف میزنیم، با نشانهها و زبان و تاریخ طرف هستیم. ولی ضعف ما اینجاست که تاریخ را به یاد نمیآوریم! برای مثال شما نمیتوانید تاریخ انگلیس را از یک شخص انگلیسی سلب کنید و یا نمیتوانید فیلسوفهای فرانسه را از فرانسویها بگیرید. اما در عوض وقتی ترکیه به راحتی مولوی را تُرک میکند، کسی در کشور ما حرفی نمیزند! ملا که درکی از این موضوعات ندارد، او فقط باید حسین و علی را زنده نگه دارد تا گرسنه نماند. جالب اینجاست که ملاها حتی علی را هم نمیشناسند. علی لات و چاقوکشی بیش نبود و با اینکه داماد محمد بود ولی خلافت را از او گرفتند و در آخر هم وقتی خلیفه شد، همهچیز را خراب کرد. ملاها هر چیزی که از علی میگویند، مربوط به همان مهر است. این اشتباهات و اعتقادات مردم است که کشور را میسازد و مردم هستند که به ملت منجر میشوند و اساسن جملهی «با اعتقادات مردم کاری نداشته باشید» اشتباه است. مردم ایران حتی نفس کشیدن را هم بلد نیستند. ما باید سراغ یادگیری مسائل اصولی برویم و آنها را در خودمان درونی کنیم. در حال حاضر چیزهایی که نباید، در ما درونی شده و باید آنها را دور بریزیم. در هر فرهنگ و سیستمی وظیفهی اساسی مدیا، آموزش است ولی متاسفانه آموزش در مدیای ایران جایی ندارد. در حالت کلی ایرانارشیسمی که من از آن حرف میزنم؛ دارای ساختاری فلسفی و کاملن ایرانیست. من با توجه به رویکرد پستمدرنیستی و احیای سنت، بخش مهم سنت را برداشتهام. جای کدخدا تعریف شورا را ارائه دادهام و نشان دادم که چگونه ما میتوانیم یک کانتون برای ادارهی روستا داشته باشیم و روستا را درست مدیریت کنیم. یک روستایی چرا با آنهمه اهمیت و عظمت نقش خودش، باید به شهر مهاجرت کند؟ باید جای سنت کارگری، برزهگری را تعریف کنیم. ما کشور حاصلخیزی داریم، اما حالا به خاطر سیاستهای احمقانهای که جمهوری اسلامی در پیش گرفته، کشاورزی ایران نابود شده است. مثلن در گیلان که برنج کالای تولیدی محسوب میشود؛ بهجای اینکه با مدرن کردن کشاورزی از هر متر مکعب، هجده کیلو برنج دریافت کنیم، فقط یک کیلو برنج بهدست میآوریم و از طرف دیگر هم جمهوری اسلامی به ایران برنج و گندم وارد میکند! آیا این کار نشان از خصلت جاکشی این سیستم ندارد؟
ما باید این ایرادات را در کشاورزی رفع کنیم و همانطور که شاهد تولید در روستا هستیم، پیشرفت اقتصادی هم داشته باشیم. خیانتهایی که ملا در این چهل سال به ایران کرده، به هیچوجه قابل بخشش نیست و تنها راه پاک کردن این کثافتها از ایران، آتش است.
در ایرانارشیسم تمامی مباحث تاریخی، زبانی و فلسفی اِعمال شده و قسمتهایی را هم با توجه به شناختی که از میترائیسم داشتهام و البته توضیحاتی هم که از فرهنگ ایرانی در دست داشتیم، اضافه کردهام. هیچکدام از مباحث فرهنگ عربی نیز، در این تز جایی ندارند. ما باید آزاد فکر کنیم و آزاد انتخاب کنیم و در نهایت آزادانه فرهنگ عربی را کنار بزنیم، همان فرهنگی که مثلن قرار بود در این چهل سال تمامن در ایران و ایرانی درونی شود!
منبع کتاب ایرانارشیستها از فردا آمدهاند