این متن مربوط به سخنرانی علی عبدالرضایی در گروه تلگرامی جزب ایرانارشیسم است که توسط یکی از اعضای فعال حزب پیاده شده است.
عدهای وقتی با کلمهی «ایرانارشیسم» مواجه میشوند، بی آنکه درکی از نگاه ما به «ایرانمانی»، «ایرامان»، «مان» یا «من» به عنوان فرد انسانی و «من» در خرد ایرانی داشته باشند، و یا اصلن به «من» در «اناالحق» که منصور حلاج (اولین آنارشیست ایرانی) آن را طرح کرد، توجه کنند و بدانند که «انا» صوریست و به «من» در ملامتیه و یا «من» در نوسوفیسمی که ما تعریف میکنیم، ربط دارد؛ در رابطه با کلمهی ایرانارشیسم نظر میدهند! اما ما چگونه در زبان خودمان پل میزنیم و چه نوع ارتباطاتی را برقرار میکنیم؟ وقتی که از «من» در «من اندیشنده» حرف میزنیم و یا زمانی که میگوییم «من» در فارسی یعنی «اندیشیدن»، دنبال چه چیزی هستیم؟ آیا این من فارسی همان mind انگلیسی نیست؟ آیا زمانی که دربارهی «مان» بحث میکنیم، منظورمان همان پسوند ment نیست؟ اساسن نگاه ما به این موضوع چگونه است؟ آیا مان به معنای «مانندگی»ست؟ وقتی که از «ایرانمان» حرف میزنیم، باید آن را خوب بشناسیم و بدانیم که ایرانمانی یعنی چه، زیرا از طریق ایرانمان میتوانیم به شناختی از «مانی» هم برسیم و در نهایت نوع تقابل زبانیای که با برساختهی ایرانمان خواهیم داشت، گارد ما را مشخص خواهد کرد. چرا ما با زبان، جهان را مینامیم؟ چرا نامها مهمند؟ اگر ما آنارشیست هستیم چه فرقی با آنارشیستهای دیگر داریم و چرا در بسیاری از موارد به آنها ربطی نداریم؟ چرا شعور و تفکر، اصل اساسی هر آنارشیستیست؟ اصلن چرا ما اساسن گارد کمونیستی نداریم؟ خیلیها آنارشیسم را درک نکردهاند و با رفتارهای چیپ کمونیستی اسم خودشان را آنارشیست میگذارند و در کل دیدگاهشان نسبت به این مقوله سطحیست. آنها حتی به کارگر هم نگاهی مارکسی و کمونیستی دارند و هیچ درکی از کارگر به عنوان یک برسازهی جدید ندارند. البته بحث من این نیست که یک ایرانارشیست به کارگر چگونه نگاه میکند. عدهای ادعای ایرانارشیست بودن دارند اما از دید پستآنارشیستها به مسئلهی کارگر نمیپردازند، مثلن آنها فردی مثل کروپوتکین را مانند یک کارگر نمیبینند و چون بیش از اندازه به کارگر به مثابه یک برسازهی مارکسی توجه دارند، در پسزمینهی ذهنشان کارگر فردیست که باید دیکتاتوری پرولتاریا را دست او داد. آنارشیسم یعنی چپ نامارکسی، اما در این میان گاهی قرائتهای دیگری را میبینیم و از لحاظ مرامی بوی توطئه به مشام میرسد، برای مثال وقتی بحث دربارهی آنارشیسم را شروع کردیم، تودهایها دست به کار شدند. یعنی درست زمانی که حجاب را کنار زدیم، آنارشیسم واقعی را بهطور عملی به نمایش گذاشتیم و در نهایت نیروهای زیادی را تربیت کردیم و بحثها مورد استقبال قرار گرفت، حاشیهها شروع شد.
ایرانمان یک پیشنهاد است، و من خیلی علاقه دارم که اسم حزبمان را از ایرانارشیسم به ایرانمانی تغییر دهیم و نیروهای عملگرِ ما را با عنوان ایرانمانها بشناسند، ولی دوستانی هستند که به شدت به ایرانارشیسم معتقدند و آن را موثر میدانند و به همین دلیل با این پیشنهاد مخالفت کردند. اما ایرانمان چه کسیست؟ ایرانمانیسم چیست؟ ایرانمانی چه معنایی دارد؟ ما برای اینکه به معنای ایرانمان برسیم باید از زوایای مختلف به این نامیده بپردازیم. شما اگر پسوند «مان» را به بن حال و یا بن گذشته وصل کنید، از آن یک مصدر میسازید، مثلن مان را در «ساختمان» و «سازمان» در نظر بگیرید. «ساخت» بن ماضی ساختمان و «بساز» بن مضارع سازمان است و ما از این دو به ساختمان و سازمان میرسیم. در واقع مان در اینجا به عنوان پسوند، نقش ment را در انگلیسی دارد. پس کاری که ment میکند همان کاریست که مان در فارسی انجام میدهد و از لحاظ گویشی هم این نزدیکی وجود دارد؛ زیرا انگلیسی و فارسی دو زبان هندواروپایی هستند. در نتیجه با جرات میتوان گفت که مان در ساختمان و سازمان همان نقشی را دارد که ment در انگلیسی ایفا میکند. کلمهی «خانهمان» را در نظر بگیرید، در این کلمه ما با مان به مثابه یک خانه طرف هستیم و مان به تنهایی معنای خانه هم میدهد. وقتی میگوییم ایرانمان یعنی «ایران خانهی ما» و ساختار این کلمه مثل همان کلمهی خانهمان است که به معنی خانه و اثاثیهی خانهی ماست. اساسن زمانی که از مان حرف میزنیم و میگوییم ایرانمان، منظور ما فقط نقشه و خاک ایران نیست، محتویات ایران هم مدنظر ماست که ایرانی هم جزوی از آن است. یعنی ایران و ایرانی میشود ایرانمان و این نکتهی بسیار مهمیست. مان در فارسی هم معنای خانه و هم معنای اثاثیه و متعلقات خانه را میدهد. از طرفی همین مان یا من، به معنای منش، ذهن و ذهنیت هم هست و ذهن با منِ اندیشنده نزدیکی دارد، پس میتوان گفت مان در زبان فارسی نقش mind را در زبان انگلیسی دارد و mind هم یعنی ذهن و ذهنیت. اینجاست که میگویم ازدواج بین زبان سامی و زبان فارسی غلط است و اساسن کلماتی که از زبان عربی وارد فارسی شدهاند، این زبان را دفرمه کردهاند. مثلن اگر بهطور ریشهای روتها را بررسی کنید، متوجه میشوید که هیچ نسبتی بین روتهای کلمات فارسی و کلمات عربی نیست. کلماتی هستند که به عنوان مترادف بهکار میروند، اما از لحاظ صوری هیچ ارتباطی با هم ندارند. اساسن مان به معنای من، منش و ذهن است. مثلن وقتی میگوییم فلانی شادمان است، شادمان یعنی مانندگی، ذهنیت و منش شاد داشتن، و این یعنی مان بیهوده به شاد نچسبیده. پس اینجا مان همزمان که ment هست mind هم هست، یعنی هم معنای پسوند ment را میدهد، و هم معنای منش mind را. mind معنای مواظبت کردن هم میدهد. از طرفی معانی دیگر مان: ماننده کردن، مانستن، مانایی، ماندگاری، ایستادگی و ماندن است (کلمهی «بمان» نیز همین معنی را میدهد و حتی بعضیها اسم دخترشان را «بمانی» میگذارند) ما از مانا هم در بعضی جاها استفاده میکنیم، البته مان علاوه بر اینها به معنی «سنجش» هم هست، مثلن شما وقتی که «فرمود» را سمت «فرما» ببرید، ناگهان «فرما» بدل به «فرمان» میشود، اینجا با سنجش برتر بودن و سنجش «فر» طرفیم و این نیز یکی دیگر از ریشههای مان است. در ایرانمانی، ایرانخانگی، ایرانخانی، بهخصوص در ایرانمانی نوعی حس خانگی در ایرانی بودنت وجود دارد و این ایرانی بودن همیشه با تو و روی شانههای توست. وقتی ایرانی هستی به این معنا نیست که فقط متعلق به یک سرزمینی، این یعنی تو از فلسفهی ایرانی بودن برخورداری. در واقع وقتی از مان حرف میزنیم، منظورمان خانه و اثاثیهی آن است و در اینجا اثاثیهی خانه به متعلقات ذهنی برمیگردد. در زبان پهلوی، مان دقیقن به معنی مسکن و خانه است. در پارسی باستانی به «مانیا» میرسیم که به معنای «خانهسرا» و یا «سرای خانهی توست» و در زبان اوستایی با «مانیشن» و «مانیشت» مواجه میشویم که معنی منزل را میدهد و از مان میآید. مانپان، مانیستن یا مانیشتن، مانیشتن در واقع فعل است که به معنای منزل کردن و ماندن است. مانیشتن و ماندن مثل هماند و در اصل ما با یک فعل طرفیم. مثلن فردوسی وقتی میگوید:
که شاه جهان است مهمان تو/ بدین بینوا میهن و مان تو
منظورش از مان، میهن و خانه است.
همه پادشاهیم بر مان خویش/ نگهبان مرز و نگهبان کیش
در این بیت هم مان به معنای خانه است.
یا منوچهری میگوید:
تا در این باغ و در این خان و در این مان منند
منظورش از «در این مان منند» یعنی در خانهی منند.
اسدی میگوید:
چو آمد بر میهن و مان خویش/ ببردش به صد لابه مهمان خویش
اما مان در این مصرع چه نقشی دارد و چگونه باید آن را بشناسیم و این نامیده را چهطور بدل به یک برسازهی واقعی بکنیم؟ چرا ما این توجه ویژه را از مان (به مثابه خانه) گرفته بودیم وچرا به «سلمان ساوجی» توجه نداشتیم که میگفت: چه بود و چه افتاد اینچنین ناگه/ به اختیار جداگشتهای ز خان و ز مان
مان اینجا نیز به معنی خانه، مسکن و منزل است و همانطور که گفتم در خانهمان هم با چنین معنایی مواجهایم.
متاسفانه ما ریشهی فکری مان را نمیشناسیم. اگر زبان اوستایی را مطالعه کنید با «منه» مواجه میشوید. از منه در زبان اوستایی به «منیتن» در زبان پهلوی میرسیم. منیتن یعنی اندیشیدن، و اینجاست که با مان به مثابهی من انسانی طرفیم و در واقع «خانه» همان «من» است. وقتی میگوییم من یعنی اندیشیدن و اهریمن یعنی اندیشهی بد، ناگهان میبینیم من با مان برابر شده، و این یعنی من خانهی خودم هستم، یعنی من در حالیکه «خانه و کاشانه» است، ذهنیت و یا ment هم هست و همانقدر که در کلماتی مثل سازمان، سازندگی، دوختمان حس تعلق میآورد، به همان اندازه، حس تخریبی را در «ریدمان» ایجاد میکند و علاوه بر این کلماتی با بارهای حسی متفاوت، مثل پشیمان، پژمان و قهرمان را هم با خود دارد. اما این سازوکارها را چگونه باید بشناسیم؟ ما چگونه از «منیتن» در پهلوی و «منه» در اوستایی به «من» رسیدیم؟ نقش نریمان و زایمان چیست؟ در زایمان یک بن حال (زای، بزا) داریم که به مان وصل میشود. زاییدن همان اندیشه یا اندیشنده است، وقتی بچهای زاییده میشود، در اصل زایشی برای من اندیشنده اتفاق میافتد. این موضوع اولین بار است که در فارسی مطرح میشود و میدانم که احتمالن مد خواهد شد و اشکالی هم ندارد، اما گاهی اوقات بهصورت سطحی از چنین موضوعاتی استفاده میکنند و در نهایت آن را به نام خودشان سند میزنند! مثل همین برخورد با آنارشیسم، ما برای اولین بار در تاریخ ایران گفتیم که آنارشیست هستیم، اما در این میان عدهای به قصد خراب کردن ایدهی ما آمدند نه درست کردن آن. اساسن قدرت، پول، حزب توده و اطلاعات سپاه همهچیز را به گند میکشند. زمانی که مفهومی تازه در زبان فارسی مطرح میشود و آن را سطحی و چیپ میکنند، حس انزجار من بیشتر برانگیخته میشود. مثلن وقتی از مردمسالاری دینی و فمنیسم اسلامی میگویند حالم به هم میخورد، مگر مردمسالاری میتواند دینی باشد؟ مگر در اسلام برابری بین زن و مرد وجود دارد؟ چندشآور است که حالا هم قرائتهای آنارشیسم را به شکلی چیپ و سطحی، ایرانی میکنند. اگر ما از ایرانارشیسم حرف میزنیم، بستر تولیدی ما مشخص است. ما به سراغ شمس تبریزی، حلاج و هدایت میرویم، و تحلیل خاص خودمان را در اینباره داریم. ما دلایل ایرانارشیست بودن این افراد را توضیح میدهیم و میگوییم که دلیل ارجحیت این سه نفر بر پرودون چیست. یکی از ضعفهای ما ایرانیها این است که مانیفستساز و مانیفستنویس نیستیم. حتی شعرمان بوطیقا ندارد و وقتی چیزی کشف میشود، دربارهاش توضیح نمیدهیم. در واقع ما فرهنگ تفسیر نداریم و کسی نیست که دانش و سواد داشته باشد و در عینحال فارسی را آنقدر بلد باشد که بتواند دربارهی اینها توضیح بدهد.
سالها پیش وقتی از وجه تخریبی زبان عربی و از بلایی که ملاها سر زبان فارسی آوردند، حرف میزدم، خیلیها انتقاد میکردند و میگفتند این نگاه غلط است، چون زبان فارسی غنی شده و کلماتی وارد آن شدهاند. اما فارسی غنی نشده، در واقع ما فقط کلمات مترادفی را بی هیچ کنش تازه، وارد زبان فارسی کردهایم. «جمیله» یا «جمیل» فرقی با «زیبا» ندارد. چنین کلماتی وجهی به زبان اضافه نکردهاند. زبان فارسی را انباری از کلمات مترادف کردهایم، کلماتی که فقط ظاهر و تلفظشان با هم فرق دارد، اما معنایشان یکیست. به خاطر همین میگویم ازدواج یک زبان سامی با یک زبان هندواروپایی ممکن نیست. ما این روتها و ریشهها را در زبان انگلیسی، آلمانی و فرانسه میبینیم. مثلن فرانسویها argument را arguman میخوانند و در واقع ment را به مان تبدیل میکنند. ment نیز همان مان فارسیست، زیرا همانطور که گفتم این دو زبان هندواروپاییاند و چنین پسوندهایی بازمانده از تاریخ هستند. کلمهی «گفتمان» را در نظر بگیرید؛ استادان و زبانشناسانی که مدرس زبان فارسی بودند و در عینحال هیچ درکی از این زبان نداشتند، میگفتند کلمهی گفتمان غلط است و نمیتواند فارسی باشد. در حالیکه گفتمان از برسازههای بسیار زیباییست که در زبان ما اتفاق افتاده و نه تنها فرانسوی نیست؛ بلکه کاملن فارسیست. چون شما «گفت» یعنی یک بن ماضی را به مان یا همان ment وصل میکنید که فرانسویها آن را مان تلفظ میکنند. (همان مثالی که دربارهی argument زدم). بحث مان به همینجا خلاصه نمیشود و ما با واژههای کهنتری که برسازههای متفاوتی دارند و به بخشهای دیگری از مان توجه شده، مواجهایم. واژههایی مثل سامان، دامان، درمان، آرمان و… در گویش گنابادی، کلمهی «منه» معنای «مال من» را میدهد، ایرانمان نیز به معنای «ایرانِ من» و یا از منظر دیگر «ایران ما»ست، ایرانی که مال ما و در مالکیت ماست. اما این مالکیت چگونه است؟ این مالکیت در ما عجین شده، و در حالت کلی یعنی ایرانی که در ما، با ما و بر ماست. در واقع ما محیط و محاط در ایرانیم، اما آیا چنین چیزی ممکن است؟ بهتر است وارد یک هندسهی فضایی شویم؛ ایرانمان در اصل، ایرانیست که در محاصرهی ماست و در عینحال ما نیز در محاصرهی آن هستیم. اینجاست که ما از ایرانمان به اندیشهی ایرانی میرسیم. اگر بررسی گویش گنابادی را کنار بگذاریم و به بررسی زبان پهلوی بپردازیم؛ میبینیم که در این زبان، مان در آن واحد، هم معنای خانه و هم معنای اثاثیهی خانه را میدهد و در عینحال بدل به منش و اندیشه هم میشود. منه در اوستایی، منیشتن در پهلوی، مانیشتن در ماندگاری و در نهایت منش، اما ریشهی منش کجاست؟ منش ریشه در من و مان دارد. وقتی از منش کسی حرف میزنیم در واقع از من، وجه اندیشندگی یا اندیشهی او میگوییم. مان چگونه به مرحلهی خلق میرسد؟ به زایمان، سازمان و ساختمان فکر کنید، اینها همه برسازهای از مان هستند. البته در کلماتی مثل «کشورمان» و «خانهمان»، مان حالت ملکی دارد.
وقتی از پارتیزان ایرانبان صحبت میکنم؛ باید توجه کنیم که پسوند «بان» ریشه در کلمهی «نگهبانی» دارد و از نوعی «محافظت» خبر میدهد. ایرانبان یعنی محافظ ایران و پارتیزان ایرانبان، یک ایرانمان است. اما چگونه از پارتیزانی و ایرانبانی به ایرانمانی میرسیم؟ چگونه از فلسفه به ایرانمان میرسیم و در چه شرایطی ایرانمان بدل به خود فلسفهی سیاسی میشود و دیسکورس تازهای را در جهان شروع میکند؟ دیسکورسی که مدام دفن شده. اگر ایران مهم است، به خاطر حکمت ایرانمانیست و ملاها مدام با تبلیغ اسلام سعی بر دفن این حکمت داشتند. ادیان ابراهیمی مطلقن بویی از این حکمت نبردهاند، البته اگر نگاهی به تاریخ این ادیان بیاندازیم، میبینیم که هر کدام از پیامبران در زمان خودشان گلهای خوشبویی بودند و قدمهای مثبتی در جهت انسانیت برداشتهاند؛ اما این گلها دیگر پلاسیده شدهاند زیرا متعلق به همان دورانند و دیگر رشد نمیکنند و طبیعیست که حالا بوی بدی بدهند؛ چون آب و نور تازه ندیدهاند و به مثابه یک زامبی دفن شدهاند. ولی ایرانمانی اینگونه نیست و با اینکه دفنش کردند، در هر زمان و پروسهای دوباره زنده میشود. ایرانمانی از دین حرف نمیزند، از دئنا، دا و دانایی میگوید، از فلسفه هم نمیگوید، بلکه پای سوف و سوفسطا را به میان میکشد. متاسفانه دربارهی تمامی این مفاهیم به ما دروغ گفتهاند. باید با بیل به دل کلمات برویم و آنقدر حفاری کنیم تا به واقعیت خودمان، یعنی همان حکمت ایرانی برسیم. ما ادعا نمیکنیم که فرق داریم، از همه بهتریم و بر جهان هستیم؛ ولی میخواهیم بدانیم چرا به ما دروغ گفتهاند؟ منبع اصلی برای یافتن این واقعیت کتاب ابن عربیست. ابن عربی مینویسد که افلاطون و ارسطو و… در منطقهی بینالنهرین که همان اِراک (ایران) است، فلسفه میخواندند، و این یعنی فیلسوفان یونانی در ایران آموزش فلسفه دیدهاند، اما چه کسی به آنها آموزش میداد؟ این سوال را هیچکدام از استادان بیسواد ایرانی نمیپرسند! یا باید این واقعیت را رد کرد و پا روی مستندات تاریخی گذاشت، یا اگر این استنادات را قبول داریم باید به دنبال پاسخ این پرسش باشیم. بهراستی چه کسانی در بینالنهرین فلسفه درس میدادند و چرا اثری از آنها نیست؟ با پیگیری پاسخ این سوال مثل همیشه جماعت بیسواد و تودهای به تمسخر، برچسب ناسیونالیست بودن به ما خواهند زد، همانهایی که اسم خودشان را کمونیست گذاشتهاند و در عینحال کمونیسم را درک نکردهاند. تنها روشنفکر باهوشی که در طول تاریخ داشتیم «صادق هدایت» بود که او را هم آزار دادند. هدایت شخصیتی مطیع و مقلد نداشت و بسیار باهوش و پرسشگر بود.
در واقع ما میمون روسیه شدیم و اسم این نگاه را «چپ» گذاشتیم، البته نمیتوان منکر وجود چپ در ایران شد، مثلن ما آنارشیستهای بزرگی نظیر منصور حلاج و شمس تبریزی را داشتهایم. حلاج ایرانی بود و مجبور بوده به عربی بنویسد، ولی وقتی به زبان عربی هم نوشت روی «من» تاکید کرد، در واقع «اناالحق» هستی شاعرانهی منصور حلاج را ساخت. اما حالا عدهای بیسواد که درکی از تاریخ، زبان، فلسفه و سوف و فکر و خرد ایرانی ندارند، حرف از پرودون میزنند! پرودون هم مثل باکونین و اشترنر کلاسیک است، این گلها دیگر پلاسیده شدهاند. وقتی من از آنارشیسم و ایرانارشیسم حرف میزنم، دست روی تفکرات تازه میگذارم نه کتابهایی که اطلاعات سپاه از فیلتر عبور میدهد و بعد از اینکه من نگاه تازهای را پیش میکشم، سریع این کتابها را منتشر کرده و روانهی بازار میکند چرا که قصد دارد با بلاهتپیشگی این نگاه را تقلیل دهد. ما از دئنا، دا و نگاهِ ایرانی جدید حرف میزنیم. چنین نگاهی به معنای برتر بودن ایرانیها نیست، بلکه فقط این معنا را میدهد که ایرانی در سطحی پایینتر از جهان قرار نگرفته. یعنی من میتوانم شخصی مثل «سال نیومن» را با این گزارهها گیج کنم و او اقرار کند که چیزی متوجه نشده و با مقولهی عجیب و جالبی روبهرو شده است. مشکل امثال سال نیومن این است که فارسی بلد نیستند تا ریشهی این مسائل را پیدا کنند و بتوانند من را به من و مان، و مان را هممعنی با mind بگیرند و بدل به ment کنند و بفهمند که ment در زبان فرانسوی «مان» خوانده میشود و این موضوع را بسط بدهند و به گوشههای تازهی زبان ببرند و برای زباناندیشی یک ترم تازهی سیاسی درست بکنند. به این دلیل است که عدهای نمیفهمند عبدالرضایی این زبان را از کجا میآورد و چگونه آن را به کار میبرد؟ انسانهای سطحی و در کل افرادی که به جای عقل فقط از چشم خود استفاده میکنند، میگویند عبدالرضایی فحاش است. آنها نمیفهمند که «جاعش» و «مادرسید» فحش نیست؛ بلکه یک ترم و فلسفهی سیاسیست و طبیعیست که درک این موضوع برای بلاهت راحت نیست. برای همین میگویم ما با بلاهت معاصریم، و وقتی بلاهت توان مقابله با افرادی مثل من را ندارد، برای امثال من یک فیک طراحی میکند. من در بحثی با عنوان «ناشعر و ناادبیات» به تشریح این مسئله میپردازم که چرا یک شاعر واقعی(منظورم شاعران بیسواد ایرانی نیست) هرگز به شعری که میخواهد بنویسد دست پیدا نمیکند و اتفاقن آن شعری که هرگز نوشته نمیشود، همان شعر ناب است. در واقع شعر ناب، شعریست که ما هرگز نمینویسیم. یک شاعر بزرگ پس از عمری کار کردن و نوشتن شاید موفق شود یک سطر بنویسد و آن سطر مال او و معنای زندگیاش بشود. مثل همان اناالحق که قاتل حلاج شد و در عینحال به او زندگی و جاودانگی داد. در جملهی اناالحق نوع زبان اهمیتی ندارد، بلکه رفتاری که با مان شده، مهم است. اینجا اناالحق بدل به ابژهی اندیشنده میشود، در واقع حلاج میگوید حق با من است چون میاندیشم، و من همان منِ اندیشنده است.
آیا وقتی ما از ایرانبان حرف میزنیم؛ منظورمان نگهبانی از این خاک است و میخواهیم شما برای آن بجنگید؟ نه. ما مثل پانایرانیستها فکر نمیکنیم، ما تنها برای احقاق حقیقت احضار شدهایم و حقیقت ما حقیقت ایرانارشیسم است، حقیقت ایرانارشیسم نیز احیای آن حکمت گمشده است. همان حکمت دفن شده در سینههای من، سینهای که آن را به ودیعه برداشتیم و نسل به نسل حرکت کرده. شمس تبریزی را در نظر بگیرید، طبیعیست که او با آن قدرت زبانی در فارسی، فارسزبان بوده، اما عدهای در این میان خواهند گفت تبریز از ابتدا ترک بوده (ششصد سال پیش تبریز شهری فارسزبان بود)، در حالی که شخصی با این قدرت زبانی در فارسی، امکان ندارد ترکزبان باشد. مثلن آستارا و انزلی کمکم دارند ترکزبان میشوند و احتمالن پانصد سال دیگر بگویند انزلی از اول ترک بوده است. اصلن ما چرا به این مسائل دوباره نگاه نمیکنیم و به همهچیز عادت کردهایم؟
من بیش از بیست سال علیه یک دروغ در ایران جنگیدهام. هر چه کتاب دربارهی آنارشیسم ترجمه میشد، پر از دروغ بود. این کتابها که اغلب توسط تودهایها ترجمه شده، آنارشیسم را مساوی با هرجومرج طلبی و بیفکری دیونیزوسی تلقی کردهاند و هیچکدام از صفاتی که به آنارشیسم ربط میدهند ربطی به آنارشیسم واقعی و تفکرات باکونین، پرودون و کروپوتکین ندارد. طی این سالها مطبوعات و فضای روشنفکری ایران دست تودهایها بود و یکی از دلایل انزجار من از تودهایها این است که به کثیفترین شکل ممکن، تصویری پلید از آنارشیسم ترسیم کردند. جنگ اساسی دیگری که من در این سالها داشتهام، این بود که دلیل ترس جهان شرق و غرب و ملائیسم را از نمایان شدن اندیشهی ایرانی بدانم. چرا باید اندیشهی ایرانی دفن شود؟ اندیشهای که تا زمان حکومت صفوی زنده بود و بعد از آن توسط علمای جبلعامل نابود شد. زندگی من صرف جنگ با این دو دروغ شده، و تنها کسی که مدام نوشت و فریاد زد که آنارشیست است و برای تحقق آنارشیسم جنگید و در عینحال سانسور هم شد، من بودم. حالا تمامی کسانی که بحثی از آنارشیسم میکنند اغلب متاثر از بحثها و مقالات من هستند. ولی آیا آنارشیسم در مقابل بحثی که دربارهی مان و فلسفهی ایرانی میکنم، مهم است؟ البته که نه! اگر آنارشیسم برای من حقیقت باشد؛ ایران و ایرانمانی حقیقتی توام با عشق است. چون اگر در ایران طی صد سال گذشته به آنارشیسم خیانت کردهاند، به ایران و ایرانی هزاروچهارصد سال خیانت شده. یعنی طی هزاروچهارصد سال گذشته، ایران و ایرانی در ایران توسط ایرانی تخریب و دفن شدهاند و هنوز هم این زد و خورد و دفن ادامه دارد. اجازه نمیدهند ما بابک خرمدین را بشناسیم، اصلن مانی کیست؟ چرا او را نمیشناسیم؟ چرا مانویها و مانویت اینهمه در جهان قدرت دارند و تاثیر بسیاری بر مسیحیت گذاشتهاند؟ چرا مهر و میترائیسم اینقدر در ایران غریبه است؟ ما زرتشت را میشناسیم و حتی غرب هم او را میشناسد، ولی اگر زرتشت فیلسوف ثنویت است، نوع اصلی، پیچیده و عمیق او، مانیست که فیلسوفی بزرگتر از زرتشت است! چرا مانی را ایرانی نمیدانیم و تیسفون را به ایران ربط نمیدهیم؟ حتی نمیگوییم که پدر و مادر مانی همدانیاند و در اصل تیسفون متعلق به پرشیا بوده. چرا ما عمد داریم این مسائل را پنهان کنیم؟ ایرانارشیسم نوعی دفاع و حتی حمله است، و در حالت کلی احضار حقیقتِ ایران واقعیست، ایران واقعی کوروش و ارتش مدرن داریوش نیست، همان ارتشی که وقتی به یونان رفت، مردم با تعجب به آن نگاه میکردند. مگر ممکن است ما صاحب چنین ارتشی باشیم، اما اندیشهی مدرن نداشته باشیم؟ آیا کسی باور میکند که شما دارای صنعت پیشرو باشید، ولی فکرتان پیشرو نباشد. واضح است که آن فکر را دفن کرده و به اسم افراد دیگری سند زدهاند. مثلن در رابطه با ایرانارشیسم، خیلیها اینهمه سال فرصت داشتهاند تا فکر جدیدی تولید کنند، اما هیچ کاری نکردند؛ حالا میخواهند با دروغسازی، مسیر ایرانارشیسم را منحرف کنند. برای این عده آنارشیسم و ایرانارشیسم مهم نیست؛ بلکه این ظرفیت بهوجود آمده و نگاه تازه و تخریب آن اهمیت دارد. ما بحث از فرد و منجی نمیکنیم، ما ابژهی نجاتدهنده نداریم بلکه سوبژهی نجاتدهنده داریم، ما خود آزادی را به مثابه نجاتدهنده میدانیم و معتقدیم که آزادی را باید شناخت. تعریف من از آزادی با تعاریف پیشین کاملن متفاوت است. آزادی یعنی شما آنقدر آزاد باشید که بتوانید بازی دلخواهتان را انجام دهید، بی آنکه مزاحم بازی دیگران شوید. این تعریف نابترین تعریف از آزادیست و اگر تمام آدمها این تعریف ساده را درک کنند، دمکراسی و عدالت تحقق مییابد و اندیشههای دیگر سرکوب نمیشوند و در نهایت همه به حقوق خود میرسند.
به نظر من بهتر است از این بخشِ اندیشهی ملامتیه پیروی کنیم: «مسئول، خودمانیم و اگر پدرمان فقیر یا پولدار است، ربطی به ما ندارد» در واقع در این اندیشه خودت مسئول خود و تمام کارهایت هستی. ملامتیه و نقشبندیه از دستاوردهای ماست و غرب چنین اندیشههایی ندارد، ما از لحاظ زمانی لیبرو هستیم و این تاثیر همان حکمت است که کار خودش را کرده. متاسفانه روشنفکر ایرانی درکی از ملامتیه و نقشبندیه ندارد و مدام میگوید آنها عارفند و چرت و پرت میگویند! نمیداند که یک نقشبند، حیلهگر و متفکر است. نقشبند هرگز به شاگردش دستور نمیدهد و نمیگوید این کار خوب است و آن کار بد! بلکه سناریو طراحی میکند؛ چون او در اصل مثل یک کارگردان عمل میکند و به نوعی هنرمند محسوب میشود. روشنفکر ایرانی حتمن باید اسم خارجی ببیند تا شاید ترغیب به بررسی آن شود. آن خارجی هم فارسی بلد نیست که نقشبندیه و ملامتیه را بشناسد و بداند که عطار کیست. من در ادبیات جهان شخص قدرتمندی مثل عطار ندیدهام. عطار دیوانهکننده است و نمیتوان او را با صفت خاصی، وصف کرد. عطار با همه اعم از مسلمان و غیرمسلمان بازی کرده و آنها را سر کار گذاشته. وقتی از لیلی و مجنون حرف میزند یا وقتی از جنون میگوید، آن را به جای دیگری میبرد. او حتی لیلی را بدل به لیلیث (شیطان) میکند. راستی ما چقدر از عطار شناخت داریم؟ اگر از خیام تعریف کردیم، بیشتر از سیستم آپولونی او گفتیم، خیام روتین است و به راحتی حرف خودش را میزند. اما آن نگاه پیچیدهی شمس تبریزی را ندارد. نوشتههای شمس تبریزی را نمیتوانند ترجمه کنند؛ چون در صورت ترجمهی آثارش، قسمت مهمی از زبان گم خواهد شد، زبانی که حکم اندیشنده را دارد.
در دههی شصت قرن بیستم غرب به فلسفهی زبان میرسد، در آن زمان نابغهای به اسم دریدا در فرانسه ظهور کرده بود، او همه را شیفتهی خود میکند، اما دریدا واقعن چهکار میکرد؟ دریدا همان کاری را کرد که فیلسوفان ایرانی وقتی به یونان سفر میکردند، انجام دادند. سوفسطاییها به خاطر مشکلات مالی در یونان تدریس میکردند. برای امثال افلاطون و ارسطو که وضع مالی مناسبی داشتند و در عینحال فلسفه برایشان جنبهی آسمانی داشت، جدل با فیلسوفان ایرانی سخت بود؛ زیرا از نظر زبانی قدرتش را نداشتند. آنها دست به تخریب سوفسطاییها میزدند و میگفتند کار آنها سطحیست زیرا فقط روی زبان کار میکنند! به آنها برچسبهای اخلاقی میچسباندند و میگفتند سوفسطاییها وقتی فلسفه درس میدهند از مردم پول میگیرند. خب فیلسوفان ایرانی دائم در سفر بودند و باید خرج سفرشان را تامین میکردند، و اساسن شناخت جهان بیشتر از پول برایشان اهمیت داشت. در اصل سفر در فرهنگ ایرانی بسیار مهم است و سِیر داشتن ریشه در سفر دارد. زبان فارسی در ایران بسیار چرخ خورده و مباحثی که در دانشگاههای ایران با عنوان زبانشناسی تدریس میشود، مزخرف است. کسی که زبان را بهخوبی بشناسد، عشق به فارسی روز به روز در او شدیدتر خواهد شد. البته وقتی میگوییم فارسی، منظور فقط فارسی نیست، چرا که فارسی یک برآیند است، فارسی در واقع همان گیلیکی و کردی و آذریست، زیرا تمام اینها در شکلگیری زبان فارسی نقش دارند. همانطور که اشاره شد ششصد سال پیش، فارسی در تبریز قرائت داشته و در آن زمان تبریز شهری فارسزبان بوده است، البته زبان مرسوم در آن دوران در شهرهایی مثل خوزستان و بلوچستان نیز فارسی بود و حالا هم آن حال و هوای قدیمی در این شهرها باقی مانده اما زبان مدرنتر شده. در واقع ما اصلن فارس نداریم زیرا همه فارس هستیم و کشورهای دیگر به تمام کسانی که ساکن پرشیای قدیم بودند، فارس میگفتند. افرادی که دارای درکی شعوری از زبان هستند این بحث را کاملن درک میکنند و میدانند که وقتی ما از فارس صحبت میکنیم، منظورمان کل پرشیاست. کوردستان عراق به فارسی اصیل صحبت میکند و اینجاست که اوجالان در نهایت تیزهوشی دست روی احیای تمدن کوردی (تمدن مادها) میگذارد، تمدن مادها یا تمدن پرشین که در این زمینه با هم مشترکیم و آن اشتراک وقتی گل میکند، منجر به ایجاد روژاوا میشود. در ابتدا کمونیستهای ایرانی از روژاوا حمایت کردند اما تا با این واقعیت و هدف اوجالان روبهرو شدند؛ دست از حمایت برداشتند. در جریان حمله به عفرین، کمونیستها واکنشی نشان ندادند و مثل روسیه خوشحال شدند که اردوغان دارد آنجا را نابود میکند. عفرین فهمیده بود باید قلب گمشده یا در واقع دیونیزوس خود را احیا کند؛ به این دلیل برای نابودیاش اقدام کردند.
ما وقتی از ایرانارشیسم حرف میزنیم؛ یعنی به ایرانی توجه داریم، ولی چه داخل ایران باشیم چه نباشیم، ایران در ذهن و مغز ماست و مثل یک کولهپشتی همیشه همراهمان است. عراقی که عرب نیست، عراق یعنی آشوری، کورد، بینالنهرین و در نهایت پرشیا. قصد ندارم با پیش کشیدن بحث عراق، حرف از محاصره و حمله بزنم؛ من از اندیشه، سوبژه و اتحاد و همدلیای صحبت میکنم که باید در این میان باشد. این تبعیض و تفرقه نتیجهی تسلط کثیف تفکر اسلامیست. عراقی عرب نیست، ولی اعراب به تمدن آنجا غالب شدهاند. این را کوردهای آنجا که کورد باقی ماندهاند، ثابت میکنند. کوردهای عراقی ضمن حفظ کوردی، تحت سلطهی عربی هم قرار گرفتهاند. عربی زبان رسمی کشورشان است و باید به آن زبان هم تسلط داشته باشند. عراقیها اگر عرب بودند؛ آمریکا در حملهای که به عراق داشت، مستقیمن کتابخانهی ملیشان را که حاوی اسنادی تاریخیست، نابود نمیکرد. کارهای اینچنینی معنای خاصی دارند.
درست است که آثار تاریخی کشورمان به ما غرور میدهد ولی ما ملامتیه هستیم و به خاطر پدرانمان پز نمیدهیم، ما فقط میگوییم چرا شناسنامههای ما را نابود میکنید؟ چرا تاریخ ما را تحریف میکنید و به ما دروغ میگویید؟ هدف شما از اینهمه دروغ چیست؟ چرا میخواهید مدام فلسفهی یونان را به خورد ما بدهید و توی سرمان بزنید؟ تازه اگر فلسفهی یونان و زبان یونانی در کار باشد فرهنگ یونانی به فرهنگ ما نزدیک است نه به فرهنگ آمریکا و انگلیس و فرانسه. سری به یونان بزنید و بودوباش یک یونانی را ببینید، در مهمانیها و مراسم رقصشان شرکت کنید، آنجا خواهید دید که یونانیها فرقی با ما ندارند. تقریبن اغلب ما به استانبول رفتهایم و ترکها را دیدهایم، آنها چه فرقی با ایرانیها دارند؟ ما همینیم و همانیم. در واقع اینجا ما باید به فکر یک اروپای واحد باشیم، ایرانارشیسم قصد دارد یک قطب و بودوباش جدید درست کند، ما چرا باید با عراق و سوریه بجنگیم؟ مگر اینها بینالنهرین نیستند؟ اصلن چرا باید با ترکیه فاصله داشته باشیم؟ در واقع اسلام دارد تمام این منطقه را نابود میکند، تا اروپای واحد در خاورمیانه تشکیل نشود و مسئله اینجاست که ما هر چه کوچکتر شویم، بدبختتر خواهیم شد. عدهای از من میپرسند سیاست خارجی شما چیست؟ سیاست خارجی ما اِعمال روشیست که در آن شعوریتر عمل بکنیم، چرا باید عربستان چهارصد میلیارد دلار به آمریکا بدهد و سلاح بخرد؟ سلاحی که باید یک جایی خرج بشود، و چرا باید سر یمن، عراق یا ایران ریخته شود؟ حتی عراق و امارات هم سلاح خریدهاند! واضح است که این تسلیحات در اروپا استفاده نخواهد شد و نهایتن در خاورمیانه به کار خواهد رفت. چنین مسئلهای فاجعه است و فقدان شعور را نشان میدهد. این است بدبختی مردمی که در هزاروچهارصد سال پیش زندگی میکنند، ما را چه به مسلمانی و دشمنی با ملا؟ بحث اینجاست که ما طعمهی شر واقع شدیم و ادای خیر را درمیآوریم، ولی آیا میتوان علیه شر جز با استتیک شر مقاومت کرد؟ غیرممکن است. عدهای میگویند چرا با اعتقادات مردم کار دارید؟ پاسخ واضح است، ما هستیم که با اعتقادات مردم کار داشته باشیم، چون با حیله طرفیم، حیلهای که ما را مهار، منفعل و بدبختتر میکند. در واقع ما جهان عرب نداریم، چرا که جهان عرب دستساز جهان غرب است. عرب تنها یک نقطه از غرب کم دارد، و غرب ایران را هم عربی میبیند و از همهی ما یک مجموعه ساخته! عراق و مصر و ترکیه چه ربطی به عرب دارند؟ جهان عرب همان عربستان سعودی، کویت، امارات و قطر است. در اصل آنها دارند تمام خاورمیانه را عربیزه میکنند تا بتوانند به بهترین وجه ممکن کاسبی کنند و این کاسبی هر روز دارد بیشتر رونق میگیرد، چون در خاورمیانه افرادی احمق بر مسند امورند، مشتی ملا و عمامهچی. تکتکشان را نگاه بکنید، رجال حکومتی کشورهای خاورمیانه (افغانستان، ایران، عراق و…) را با رجال و نخبههای حکومتی غرب یا حتی با حکومت چین و دیکتاتور کرهی شمالی مقایسه کنید. چه میبینید؟ همهی آنها تقلبی، فیک و وانموده هستند، در حقیقیت همهشان را تنها برای ما ساختهاند، آنها یا عروسک روسیاند و یا عروسک آمریکایی و انگلیسی! متاسفانه ما خودمان را باور نداریم و روشنفکر ما روشنفکر تبلیغیست، او در دانشگاه پرورش یافته و یک سری اطلاعات و زباله را به خورد مغزش دادهاند. وقتی روشنفکر ما یک تحلیل را میخواند باید آنقدر به خودش اعتماد داشته باشد که دربارهی آن مفهوم، تحلیل ارائه دهد. ولی او جرات تحلیل ندارد؛ چون اساسن خودش را باور ندارد و حاصل چنین طرز فکری این میشود که سریع حرفهای شخصی مثل ژیژک را قبول میکند، و ناگهان یک آدم وانموده و سطحی که فقط حرفهای زیبا و توخالی میزند بدل به فیلسوفی معروف میشود و افرادی مثل «مراد فرهادپور» هم آثار او را ترجمه و تحلیل میکنند و اسمشان هم این است که فلسفه میفهمند! البته این خوب است که امثال مراد فرهادپور باشند، اما چرا نباید به فکر ساختن مرادهای واقعی باشیم و فیلسوف و فلسفهی واقعی را تولید کنیم؟ من تا به حال روشنفکری را ندیدهام که ادبیات کلاسیک ما را خوب خوانده باشد. مثلن فردی را میشناختم که دربارهی سبک هندی کتاب مینوشت اما وزن و عروض بلد نبود، خندهدار نیست؟ اساسن بین روشنفکران ما، حتی افرادی که مدعیاند کاری بلدند، هیچ کاری انجام نمیدهند و در رابطه با تخصصشان مطالعه نمیکنند. بیسوادی در جامعهی ما نمایهای از قدرت است و هر کس که بیسوادتر باشد، صدای بلندتری دارد. در جامعهی ما مشتی آدم اپورتونیست و فرصتطلب وقتی میببینند یک نفر بدبختی کشیده و یک چیزی را به کرسی نشانده، سریع دست به کار میشوند تا با حاصل دسترنج او خودشان را مطرح میکنند. اساسن شخصی که تولید میکند روابط عمومی ندارد. او با بیبیسی و صدای آمریکا مصاحبه نمیکند و به چند خبرنگار سطحی باج نمیدهد. مثلن فردی به من میگفت «من عاشق نوشتههای تو هستم اما همه دارند تو را سانسور میکنند، قصد دارم ادبیات را نجات دهم و به تو کمک کنم!» او خودش را منجی میدانست و درک نمیکرد که من خودم چنین جایگاهی را انتخاب کردم. گوشهگیری غنای من است و در اصل غنای من فقر من است، پس طبیعی-ست که من وارد آن سیستم آلوده نشوم. او در ادامه میگفت «سیاستهایت غلط است و باید روابط خودت را تصحیح کنی، حیف ادبیات و تفکرت نیست؟ حیف تو نیست که اینهمه شاگرد میسازی و در نهایت آنها با تو دشمنی میکنند؟» هنوز نفهمیده که این مورد یکی از ارزشهای من است. من شاگردان زیادی را تربیت کردهام اما هیچکدام از شاگردانم از من تعریف نمیکنند و من برای هیچکدامشان مقدمه ننوشتم. در واقع هنوز مهمترین شاگرد علی عبدالرضایی خود علی عبدالرضاییست.
من با ایرانیها مشکلی ندارم، یکی از دوستان ترک میگفت «من از بحثهای عبدالرضایی بسیار لذت میبرم، ولی به خاطر اینکه علیه ترکهای ایرانی گارد دارد، نمیتوانم حرفهایش را قبول کنم!» احمقانه است! من چرا باید با ترکها گارد داشته باشم؟ من تنها علیه بلاهت گارد دارم. بلاهت، بلاهت است و این بلاهت میتواند از هر قومیتی باشد. میگویند علی هرگز دربارهی آزادی زبان شهرهای ترکنشین حرف نزده، در حالیکه من این را جزو حقوق شهروندی میدانم و تاکید کردم که شهروند ایرانی مهم است. معنای کمونالیسم این است که در هر کانتونی، آن کانتون تصمیم میگیرد که چه زبانی بخوانند، ولی اگر یک زبان رسمی در کشور داریم، همه موظفند آن زبان را یاد بگیرند و در کنارش زبانهای دوم و سوم هم داشته باشند. دانستن هر زبانی گشودن یک پنجرهی جدید به سمت جهان است. اینکه شما فارسی هم بلد باشید، نه تنها نشانگر ضعف شما نیست بلکه برتری شما را نشان میدهد. ولی این موضوع به این معنا نیست که شما ترکی یا کوردی را در مدرسه نخوانید، چرا که باید بخوانید، مثل انگلیس که سه زبان را یاد میگیرند ولی یک زبان کشوری برای ارتباط با یکدیگر دارند. تا وقتی ایران هستید باید بتوانید با هموطنان خود دیالوگ داشته باشید. مثلن زبان گیلکی نابود شده، و عمد دارند بگویند که گیلکی یک زبان نیست. این در حالیست که زبان گیلکی یک زبان هندواروپاییِ بسیار قویست و قواعدش هم با قواعد زبان فرانسوی نزدیکی دارد. یعنی در اصل ساختار زبان گیلکی هیچ ربطی به ساختار زبان فارسی ندارد، اما بسیاری از کلمات فارسی وارد این زبان شدهاند. مثلن «خوشگل لاکو» را در نظر بگیرید، «لاکو» گیلکیست و «خوشگل» فارسی! البته حرف من به این معنا نیست که ما با زبان فارسی بجنگیم. این خصلت زبان است، در واقع ما یک خردهفرهنگ داریم و یک فرهنگ زبانی، فارسی برای ما نقش فرهنگ زبانی را ایفا میکند. اما آیا باید خرده فرهنگها را نابود کنیم؟ البته که نه. قدرت فرهنگ مرکزی به قدرت خرده فرهنگها وابسته است، و همهی این زبانها باید در مدارس تدریس شوند، همانطور که باید انگلیسی و اسپانیایی هم تدریس شود. من با زبان عربی مخالف نیستم اما بهتر است زبانهایی را یاد بگیریم که بتوانیم با جهان ارتباط برقرار کنیم. باید قدمان را بلند بکنیم و کشورهای اطراف را برای مدتی نادیده بگیریم و به عملکرد غرب بیشتر توجه کنیم و ببینیم که آنها از چه راههایی رفتهاند؟ همیشه که نمیتوان خلاق بود، گاهی باید از راههای درست تبعیت و تقلید بکنیم. احمقانه است که ملاها میگویند ما فرهنگ خودمان را داریم، چرا که آنها هیچچیز برای ساختن ندارند. تبعیت از امروزِ آمریکا و انگلیس بهتر از این است که از دیروزِ عربها در طایفهی بنیهاشم پیروی کنیم. بسیاری از افراد بدون هیچ آگاهی و شناختی میگویند ما باید مستقل باشیم و حرفهایشان چیزی جز تقلید از عربها نیست. آنهم نه عربهای فعلی، عربهای هزاروچهارصد سال پیش! ما با عربها مشکلی نداریم، مشکل ما با استعمار فرهنگی عربیست. استعماری که تمام زندگی ما را تحتالشعاع خود قرار داده، طوری که حتی ما نمیتوانیم نفس بکشیم! این موضوع ربطی به عرب و زبان عربی ندارد، من دوستان عرب زیادی دارم که آنها نیز این بحثها را تایید میکنند.
اصل این است که خرد ایرانی را تقلیل ندهیم، ما از اینکه بگوییم با بخشی از فلسفهی متاخر آنارشیسم نزدیکی داریم و از آن خوشمان میآید، هیچ ترسی نداریم. چرا که سالهاست روی این مسئله کار شده، و خود من بیش از دو دهه دربارهی این موضوع بحث کردهام و در این رابطه کتاب نوشتهام. کار من صرفن ترجمه نبوده بلکه با قیاس و تطبیق، شخصیتهای ایرانی (از فروغ فرخزاد تا شمس تبریزی) را پیدا کردم و در اصل آنارشیستهای ایرانی را به نمایش گذاشتم. آنارشیسم را ایرانیزه کردم و نشان دادم که چرا وقت آنارشیسم است. اساسن آنارشیسمی که من از آن حرف میزنم ربطی به ترجمههای متداول از این مقوله ندارد، من از آنارشیسم متاخر و دستاوردهای جدید آن می-گویم، از کسی مثل سال نیومن که می¬کوشد با استفاده از مفاهیم تفکر پساساختارگرایی، تئوری آنارشیسم سنتی را از محدودیت خارج کند و تفکر چپ رادیکال را با افق تازهای از آنارشیسم روبهرو کند. آنارشیسم مدنظر من در قسمتهایی به نظریات کروپوتکین نزدیکی دارد که البته این نزدیکی فقط ده درصد است. مثلن در جایی که با لنین مخالفت کرده یا گاهی که جملات زیبای انسانی مثل این جمله را به کار برده: اگر جامعهی سالمی داشته باشیم و هر کسی روزانه پنج ساعت کار دلخواهش را انجام بدهد، در رفاه خواهد بود.
بیش از نیمی از ثروت جهان دست هشت نفر است، و این یعنی واضح است که زندگی در این جهان سختیهای زیادی دارد. گاهی باید برگردیم و به پشت سرمان نگاه کنیم و همهچیز را از نو بسازیم. ما درک درستی از مالکیت نداریم، دزدی و اختلاس در ایران مقدس شده و این مسئله یکی از دستاوردهای کاپیتالیسم است. اساسن کمونیستها تعریف درستی از کارگر ندارند، کارگر فقط کسی نیست که کار میکند و یک کارفرما دارد، بلکه هر تولیدکنندهای حتی یک استاد دانشگاه نیز کارگر است، او یک کارگر فکریست زیرا در حال تولید است و آقابالاسر دارد، و اگر کار نکند حقوق نمیگیرد و طبیعتن حقوق او به رییسش مربوط میشود و البته رییس نیز یک کارگر دیگر است! متاسفانه ما ایرانیها همهچیز را تقلیل میدهیم و بعد محدودش میکنیم، آنقدر محدود که همه بر سرش میزنند. مثل جمهوری اسلامی که با اعمال ترفندهایی کثیف، نگذاشت شهرهای اطراف بانه به بانه کمک کنند و در نهایت کاری کرد که بانه در کوردستان تنها بماند. کازرون را هم به همین ترتیب سرکوب کرد، اول با جداسازی این شهر از دل فارس و بعد با فراگیر کردن تفرقه و تبعیض، باعث ایجاد دشمنی بین کازرون و شهرستانهای اطراف شد. قطعن چنین کاری نتیجهی اِعمال روش سرمایهداری کثیف کلاسیک است. اساسن جداسازی خصلت سرمایهداریست. سرمایهداری مدام شما را تحقیر میکند و توی سرتان میزند. ایران بزرگ به درد آمریکا و سرمایهداری نمیخورد. ایران کوچکتر را راحتتر میتوان تحت سلطه درآورد. ما باید با آمریکا رابطه و گفتمان داشته باشیم، اما رابطه و معاملهی آگاهانه، نه اینکه مثل جمهوری اسلامی وارد معاملهی دزدکی شویم و در نهایت کلاه سرمان بگذارند. ما اهل شوآف، شعار و مخالفتهای ظاهری نیستیم و با همه وارد معامله میشویم، ولی معاملهای که به نفع ما باشد. یعنی اگر از ده معامله، در هفت جا ضرر کردیم، در سه معامله سود ببریم. غربیها این منطق را دارند، زیرا ذاتشان حیوانی نیست. این بدویت است که حیوانی رفتار میکند و مثل زالو میخواهد بمکد و مدام در حال دروغ گفتن است. خامنهای امروز به شما میگوید سفر نکنید، چرا؟ چون اگر سفر کنید میفهمید در کشورهای دیگر چه خبر است. در حال حاضر واحد پول افغانستان از واحد پول ایران گرانتر است، در افغانستانی که اینهمه کشتار اتفاق میافتد. اما آن کشتار را چهکسی انجام میدهد و طالبان توسط چه کسانی مجهز میشود؟ همین جمهوری اسلامی! ما باید نگاهمان را تغییر بدهیم و خوب فکر کنیم و مقابل این توطئهها بایستیم. گاهی اوقات با توطئه دست به فیکسازی میزنند. مثلن کسی ادعا میکند که با من دوستی دارد و کاملن مثل من حرف میزند؛ ولی در واقع او فیک و اهل معامله است. یک عده خریدنی نیستند و هنوز در ایران این موضوع درک نشده، باید بگذارند افرادی که اهل معامله نیستند کار خودشان را انجام بدهند. علی عبدالرضایی اهل معامله نیست، به قول جعفر خادم: «من این جهان شما را نابلدم». باید برای ایران کاری بکنیم، ما ایرانمانیم و ایرانمانی فلسفهی سیاسی ماست و آن¬قدر که به کمونالیستها و موری بوکچین (بوکچین پس از جدایی از آنارشیسم) نزدیکی داریم به آنارشیستها نزدیک نیستیم. آنارشیستهای کلاسیک تحقق آنارشیسم را ممکن میدانند و این موضوع را درک نمیکنند که ما به عنوان آنارشیست فقط میتوانیم بهسوی آنارشیسم حرکت کنیم. در واقع آنارشیسم، ایسمیست برای عدم تحقق، و رسیدن به آن غیرممکن است، مثل شعر ناب و آزادی مطلق که هرگز تحقق نخواهند یافت. چنین اتفاقی تنها در تخیل ممکن است و یک شاعر میتواند از آن حرف بزند. ما نمیتوانیم کشوری بدون دولت داشته باشیم و ضد دولت هم نیستیم. ما فقط میخواهیم دولت را کوچک بکنیم، و در نهایت به دولتی برسیم که استعداد دیکتاتور شدن را نداشته باشد. در بسیاری از کشورهای غربی (مثلن دولت انگلیس) که ربطی به آنارشیسم ندارند، از دستاوردهای آنارشیستها استفاده میکنند. ما نیاز به سی یا چهل سال زمان داریم تا این آرایهها و درک ما از دمکراسی، در درونمان الینه و طبیعی بشود و بتوانیم بدون اینکه سرکوب شویم دست به اعتراض بزنیم. تنها راهش هم این است که از شر وبا خلاص شویم. اوایل که به ترکیه میرفتم از مصاحبت با روشنفکران ترک بسیار لذت میبردم، اما حالا میبینم که همهی آنها در عذابند. ترکیه در واقع پیروز شده بود، ولی یک سوراخ داشت و از طریق همان سوراخ دوباره به گند کشیده شد. فعلن ترکها به این دلخوشند که از لحاظ اقتصادی در حال پیشرفتاند، ولی به زودی دچار سختیهای زیادی خواهند شد؛ چون آزادی هر روز در آنجا محدودتر میشود. ریاکاری بیزینس خود را شروع کرده و الان مردم را با اعتقادات خودشان فریب میدهند. چه کسانی به اردوغان رای دادند؟ مسلمانها! یعنی افرادی که هیچ ربطی به روشنفکری ترکیه ندارند، در واقع همان بلایی که سر ایران آمده، سر ترکیه هم دارد میآید. من بیشتر از روشنفکران ایرانی دلم برای روشنفکران ترکیه میسوزد. آنها بهشدت سرکوب میشوند و اکثرشان در زنداناند. فاجعهای اتفاق افتاده، اما چه چیزی باعث این فاجعه شده؟ اسلام! اسلامی که نمیرود در گوشهی مسجد بنشیند، اسلامی که مثل مسیحیت و سایر ادیان در خانه اتفاق نمیافتد، اسلامی که دوست دارد در خیابان باشد، در تمام امور دخالت کند، بلاهت و ارتجاع خودش را به همهچیز سرایت بدهد و در نهایت ملا را به عنوان رهبر و رئیسجمهور انتخاب کند. اردوغان کثیفتر از یک ملاست، چون از همهی خللهایی که ملاها دارند، در جهت فریب استفاده میکند. ترکیهای که در حال پرواز بود و داشت تبدیل به کشوری فوقمدرن میشد، همان کشوری که بعضی از روشنفکرانش برندهی جایزهی نوبل شدند و شاعر بزرگی مثل «ناظم حکمت» را دارد، حالا در حال نابودیست و هر روز بیشتر در این منجلاب فرو میرود. اردوغان در نهایت وقاحت و در حالی که خودش باعث مهاجرت شهروندان ترکیه به کشورهای دیگر شده، به ترکهای مقیم اروپا فتوا داده که بهتر است حداقل پنج فرزند به دنیا بیاورند تا نفوذ ترکها در جهان بیشتر شود! بیشک چنین نگاهی نه تنها در جهت احیای انسان نیست بلکه گامی در راستای نابودی او میگذارد. این ارزش رهبر ترکهاست! به راستی او چه فرقی با خامنهای دارد؟ خامنهای هم همین را میگوید، البته اردوغان کمی ملیگراست، او هرگز به ترکهای داخل کشور نمیگوید زاد و ولد بکنید، چون میداند نمیتواند از پسشان بربیاید!
خلاصه اینکه بحث ما در رابطه با ایرانمانی بحث مفصلیست، اساسن ما به دنبال احیا هستیم و احیایی که از آن حرف میزنیم دوآلیستی نیست. بحث بر سر شناخت است، ما نمیتوانیم بدون اینکه چیزی را بشناسیم آن را انکار کنیم. اگر کسی قصد دارد ایران باستان را انکار کند، بهتر است اول آن را خوب بشناسد و بعد با آن وارد مبارزه شود. مثلن همین «مان» و کاربرد آن را خوب بشناسد، زبان پهلوی را بررسی کند، به معنای «مانیشتن» پی ببرد و بداند که «من» چه معنایی دارد. او باید سراغ «اهریمن» برود و به این موضوع فکر کند که چرا در تمام ادیان برای شیطان ابژه میسازند. اما اینجا شیطان همان «اندیشهی بد» محسوب میشود و در اصل منظورش این است که اینقدر مثل ملا بداندیش نباش. ذهن ملا مریض است و نیاز به رواندرمانی دارد، ملا به زنها میگوید چادر سر کنید تا مردها تحریک نشوند. آیا این نگاه توهین به مردها نیست؟ اینجا هم باز همان جداسازی اتفاق افتاده و متاسفانه روشنفکری ایرانی به این مسئله توجهی ندارد.
وقتی از ایرانمانی حرف میزنیم، متوجه میشویم که چه دستگاههای فکری خوبی داشتهایم اما از آنها غافل ماندهایم و خودمان را اسیر و قربانی بدویت کردهایم. ما عاشق فرهنگ تازهایم و نهتنها ادعا نمیکنیم هر آن چیزی که ایرانیها دارند، عالیست؛ بلکه تنها از چیزی استقبال میکنیم که به نفعمان باشد و باعث پیشرفت ایران و ایرانی بشود. مثل آنارشیسم، که در حال حاضر بخشی از آن به درد ایران مسائل فرهنگی هم نگاهی کاملن ایرانی داریم، البته ایرانی از نوع کاملن لیبرو و رادیکال و منظور از رادیکال این نیست که چنین نگاهی اهل دیالوگ و یا علمی نیست، برعکس، کاملن علمی و فرهنگیست. ما طرفدار حکومت کوچک هستیم؛ حکومتی که مطلقن استعداد اتوریته و دیکتاتور شدن را نداشته باشد، زیرا جامعهی ایرانی امامپرست، رئیسباز و سرورطلب است و ما ضد این تفکریم و اینجاست که با بیس اصلی آنارشیسم نزدیکی داریم. البته آنارشیستها در بعضی از موارد خیلی خطرناکند، و آنارشیسمی که پرودون از آن حرف میزند، بسیار کلاسیک است و ما نسبتی با آن نداریم؛ بهخصوص نگاهی که به مسئلهی مالکیت دارد. خلاصه اینکه اگر بخواهم هدفمان را در یک جمله خلاصه کنم، میگویم هدف ما آزادی و رهایی کامل از یوغ بردگیست.
منبع کتاب ایرانارشیستها از فردا آمدهاند