بحران ساختاری کنونی ایران و چشم انداز آینده_عباس میلانی
متن پیاده شده سخنرانی عباس میلانی
تعریف بحران ساختاری در جمهوری اسلامی
آیا این بحران ویژگی منحصربهفرد دارد؟
چشمانداز آینده چیست؟
بحران در ذات جمهوری اسلامی نهفته است و از روز اول بوده […] این بحران با تمام بحرانهای پیشین فرق دارد، برای اینکه در واقع نتیجۀ همۀ آن بحرانهاست و در یک لحظهای دارد اتفاق میافتد که جهان درگیر یک تناقضات و تحولاتی است.
راههای احتمالی برای خروج از بحران ممکن
سوال: چرا این دستگاه / رژیم دچار این بحران است؟
وضعیت ایران شبیه به یک ماشینی است که یک موتوری بر آن سوار شده و این موتور توان حمل این ماشین را نداشته از روز اول. ایران برای این رژیم لقمهای به مراتب پیچیدهتری بوده. دلیلش هم آن است که آنها سعی کردهاند از روز اول با یک ایدئولوژی که متعلق به 1400 سال پیش است و در یک جامعهای [بوده] که مثلاً شهر بزرگش 4000 نفر [جمعیت داشته]، جامعۀ پیچیدۀ امروزی را اداره کنند […] این ماشین از اول پت پت میکرده و در نتیجۀ بیکفایتی اینها این ماشین هم پت پت دارد میکند، یعنی دچار رکود است، هم جوش آورده، یعنی دچار تورم است، هم ترمز بریده، و هم دچار سرازیری و سربالائی است و راننده نشسته ماشینی که هم جوش آورده هم پت پت میکنه هم ترمزش بریده میگوید هیج اشکالی ندارد و با فرمان قدیم من میخواهم بروم و برسانم من این [ماشین] را به سرمنزل مقصود. این بحران ایران است!!
چرا این موتور به این ماشین نمیخورد؟ انقلاب ایران به گمان من یک انقلاب دموکراتیک بود. خواست مردم ایران ولایت فقیه نبود. از همه بهتر خود آیتاللهخمینی این را میدانست، به همین خاطر در چند ماه آخر مهاجرتش حتی یکبار واژۀ ولایت فقیه را استفاده نکرد. آنچه که به ایران نوید داد یک جمهوری بود و قانون اساسییی هم که اول تدوین کردند دقیقاً ترجمۀ قانون اساسی جمهور پنجم فرانسه بود. وعدههائی هم که به آمریکائیها دادند در مذاکرات مفصلی که با آمریکا کردند و اسنادش الآن بیش و کم رو شده، دقیقاً نوید یک چنین حکومتی دادند. و اگر بازرگان را اول سر کار آوردند، دقیقاً بخاطر اینکه بخشی از مذاکرات پشت پرده برای ایجاد یک ایران بیش و کم دمکراتیک با بیش و کم رهبری جبهۀ ملی بود. حتی امریکا آشکارا در پایان 1978 […]
آیتاللهخمینی هم این را نوید داد، شکی در این نداشته باشید، با کمک آمریکا ارتش ایران خنثی شد، و تفویض قدرت انجام شد. منظور من به هیچ وجه این نیست، آنچنانکه طرفداران سلطنت میگویند که انقلاب را آمریکائیها کردند، انقلاب را ملت ایران کردند، انقلاب را روشنفکران کمک کردند، انقلاب را خود شاه کمک کرد، برای اینکه حاضر نشد اون وقتی که میشود تغییر داد و رژیم را حفظ کرد، یعنی در1975، تغییرات لازم را ایجاد بکند، وقتی شروع کرد به تغییرات که دیگر دیر شده بود و آنوقت بود که آمریکائیها آمدند و برای پیدا کردن یک آلترناتیو شروع کردند به مطالعه! و آنوقت بود که تصمیم گرفتند کسی که میتواند هدف آنها را در ایران برآورده کند، یا سه هدف آنها را، یعنی حفظ ایران، فروش نفت ایران، و جلوگیری از کمونیسم. یعنی آیتاللهخمینی. و اگر در آن زمان آمریکائیها به این نتیجه رسیدند و این کمک را کردند بخش عمدۀ تقصیر متوجه رژیم شاه بود، که فکر میکرد خطر عمده کمونیسم است، و فکر میکرد بهترین راه مبارزه با کمونیسم تقویت اسلام است.
ارقامی که من میتوانم نشان دهم به شما در مورد افزایش تعداد مساجد، تکیهها، حوزهها، طلاب، در 10 سال پایانی دوران شاه شگفتانگیز است. هیچ کس توجهی نمیکرد اگر هم میکرد فکر میکردند که امر مثبتی است چون خطر عمده را کمونیسم میدانستند و روحانیت هم از همان دوران 28 مرداد، از کاشانی تا بروجردی، کاملاً میدانستند که اگر همدلی آمریکا را بخواهند باید ضدیتشان را با کمونیسم به رخ آمریکا بکشند. مذاکرۀ محرمانۀ کاشانی با نمایندۀ سیا یا سفیر آمریکا در ایران دقیقاً محورش همین است. آنها کاملاً میدانستند که چگونه باید خودشان را ارائه بدهند برای اینکه تبدیل به یک آلترناتیو بشوند. شاه هم همین را میخواست. اگر آلترناتیو میانهای وجود نداشت در آن زمان، برای اینکه آلترناتیو میانه از بین برده شده بود. و آیتاللهخمینی هم با زیرکی خودش را در یک جائی قرار داد که آمریکائیها او را بعنوان بدیل انتخاب کردند. دوباره فقط نادانی آمریکائیها نبود؛ اسنادی که در مورد آنچه روشنفکران ایران، سیاستمداران ایران، در خلوت به سفارت آمریکا میگفتند در مورد آیتاللهخمینی، الآن هم هست، جبهۀ ملی یا چپیها در ایران، یا چپیها در کنفدراسیون به چه زبانی از آیتاللهخمینی یاد میکردند. اینها کمک کرد که تصویری از آیتاللهخمینی ایجاد بشه […] شخصیتی شبیه بن بالله! شخصیتی شبیه بن بالله نبود آیتاللهخمینی! آیتاللهخمینی حرفهایش را زده بود و میخواست یک حکومت ولایت فقیه ایجاد بکند. و آنرا ایجاد کرد. ولی جامعۀ ایران برای آن نجنگیده بود و از همان روز این تنش ایجاد شد. یعنی اولین تنش ساختاری 37 سال ادامه پیدا شده پیدا کرده، تنش بین خواست ملت ایران برای یک حکومت دمکراتیک و سوار شدن یک حکومت استبدادی مذهبی که نه تنها به ملت ایران در مفهوم کلی پشت کرده بود بلکه به اقلیتهای داخل ایران هم به طور روزافزونی پشت کرد. اهل تسنن را به طور روزافزون تحت فشار قرار داد. زنها را بخش نیمی از جامعۀ ایران هستند از همان آغاز سعی کرد منقاد بکند، به خانه بفرسند، از تحصیلشان جلوگیری بکند. از همان آغاز اقلیتهای مذهبی و قومی دیگر را تحت فشار قرار داد. و این تضاد، این بحرانهای ساختاری هر روز بیشتر ادامه پیدا کرد. مفهوم اساسی، اساسیترین بحران ساختاری در جمهوری اسلامی وحود دادر بین مفهوم حاکمیت ملی است و مفهوم حاکمیت الهی. این در ذات قانون اساسی جمهوری اسلامی است و این تضاد لاینحل است. از یک طرف میگویند حاکمیت به الله تعلق دارد، از یه طرف دیگر میگویند حاکمیت به مردم هم تعلق دارد. این دو تا را نمیشود با هم ترکیب کرد. یکی پدیدۀ دوران قرون وسطی است که حکومت ضلاللهی بود، یکی پدیدۀ دوران تجدد است که حاکمیت مردم اصل است. یکی میگوید قانون آن چیزی است که در کتاب مقدس آمده، عهد عتیق عهد جدید، یا قرآن یا هر کتاب دیگری. یکی میگوید قانون برحاسته از رای مردم است، امروز رای این است فردا رای عوض میشود قانون را میشود عوض کنیم. اگر در قانون 500 سال پیش میگفتند مرد حق زدن زن را دارد ما امروز میگوئیم مرد غلط میکند زن را میزند، میبریمش دادگاه میبریمش زندان، فلان بلا را … اگر 10 سال 20 سال پیش در آمریکا میگفتند همجنسبازی گناه است، در سی و چند ایالت، در همان سی و چند ایالت میتوانند قانون را عوض کنند. با حکومت ضلاللهی نمیشود این کار را کرد. این در قانون اساسی ایران این تضاد وجود دارد. تجلی بیرونی اش نهاد ولایت فقیه است که بخش اعظم قدرت را دارد به هیچ کس هم جواب نمیدهد الآن نزدیک 40 % از اقتصاد کشور دستش است. در نهادهای مختلف. حسابهایش را هم باز نمیکند، و خود مجلسی که خودشون کمک میکنند انتخابش بکنند، اجازه نگاه کردن به دفترها نمیدهد، مالیت هم نمیدهد، میگوید این ملک الله است من هم نمایندۀ الله هستم هر جوری که دلم بخواد حلش میکنم. هر کاری هم که نخوام به حکم حکومتی لغوش میکنم. این یک حکومت مطلقۀ فردی است. در کنار این، نهاد جمهوری هم است که رای مردم است با انتخاب مستقیم مردم قرار است انتحاب بشود و اصل جمهوریت در آن است. و از یک طرف آیتالله خمینی میگفت ما تمام قوانین موجود را داریم در شریعت اسلام، از یک طرفی مجلس درست کردند که قانونگذار است. این دو تا با هم نمیخواند. یا شما همۀ قوانین را دارید، یا آنچه که اینها درست میکنند، به قول آقای خمینی، دستورالعملهای مدیریتی برای مسائل جزئی است. این تضاد بین رئیس جمهور و ولایت فقیه تضادی است که در 39 سال اخیر در همۀ موارد وجود داشته. تنها رئیس جمهوری که به نوعی به عنوان آپوزیسیون یا تبعید نشد، یا حبس نشد، یا ممنوع التصویر نشد، یا جاسوس بینالمللی تلقی نشد، خود آقای خامنهای است!! همۀ روسای جمهور دیگر در یک مقطعی برخورد پیدا کردند. از جمله خود آقای خامنهای وقتی که رئیس جمهور بود، با آقای خمینی مسئله پیدا کرد و آقای خمینی هم محکم زد، گفت اصلاً صحبتش نکن در حد این سؤالها نیستی برو پی کارت.
این دو پدیده یعنی این دو تضاد این بحران ساختاری به محض اینکه روحانیت بر اوضاع مسلط شد یک گام بیشتر هم برداشت، این اصل جمهوریت را یک جور دیگر محدود کرد، نظارت استصوابی. گفت من تصمیم میگیرم که شما به چه کسی میتوانید رای بدهید. در چند سال اخیر یک گام بیشتر هم گذاشته است، میگوید من تصمیم میگیرم چه کسی رای بدهد. بعد از آنکه آمدم در مجلس اگر دیدم درست رای نمیدهريال نظارت استصوابی به من حق میدهد که او را هم برکنار کنم. این دیگه جمهوریت نیست خیال ما را راحت بکنید، بگوئید هر چه که روحانیت بخواهد اون است، بقیه اش تعارف است. ولی مردم دارند مبارزهشان را میکنند. و این چالش، یعنی چالش بین حاکمیت مردم و حاکمیت ضلاللهی، بین یک نهاد جمهوری که برخاسته از رای مردم است و یک نهاد، نهاد دولت اسلامی که برخاسته از ادعای من درآوردی آیتالله خمینی است در مورد اینکه روحانیت باید حکومت بکند چون شریعت بلد اند. در میان خود اهل تشیع هم، در میان خود روحانیت تشیع هم این یک نظر اقلیتی است. کتاب آقای نائینی حکمت حکومت در اسلام شرح داده چطور در تشیع هم این مفهوم یک مفهوم…این یک بحران ساختاری عظیمی ایجاد کرده به تنش دائمی میانجامد. و چون در کنار این مردم ایران هم بودند و دائم در کار مبارزه بودند این تنش به شکل تنش سیاسی بیش و کم دائم در آمده.
در میان این تنشها مهمترین و ماندگارترین آن مبارزاتی است که زنان داشتند زنان از روز اول به شکل ممتد یک جنبش نافرمانی مدنی علیه این رژیم راه انداختند. جنبش زنان ایران در مفهوم نافرمانی مدنی اش به گمان من همسنگ جنبش سیاهان در آمریکا ست در مقابله با نژادپرستی. و یکی از علل اصلی بحران سیاسییی که امروز در ایران وجود دارد نقش ممتد زنان است. هیچ کدام از خواستههائی که رژیم در مورد زنان داشت، هیچکدام از محدودیتهائی که ایجاد کردند نتوانست جلوی مقاومت مبارزه و ایستادگی زنان را بگیرد. گفتند زنان باید بروند خانه، بهشان پیشنهاد خرید تمام خدماتشان دادند، آنها انجام ندادند، دانشگاه را سعی کردند محدود بکنند، هنوز هم میکنند، هنوز در ایران علیه زنان سهمیههای منفی وجود دارد. شصت و چند درصد از فارغالتحضیلهای ایران الآن زنها هستند. سال قبل تعداد دانشجویان درجه یکی که شاگردهای اول دانشگاه رفتند، بجز مریم میرزاخانی. منظور کل حرکت زنان است که در همۀ سطوح آمدند جلو. دو سال پیش برای اولین بار در تاریخ ایران تعداد زنانی که کتاب چاپ کردند در ایران بیشتر از مردان است. پرفروشترین رمانهای 10 سال اخیر مردان نوشتند، نه فقط در ایران، درخارج هم. موفقترین کتابهای نوشته شده به زبان انگلیسی، و فرانسه و آلمانی و سوئدی، مهمتریناش موفقتریناش زنان نوشتند، زنان ایرانی نوشتند!!!
این یک حرکت عظیم است. شما وقتی جامعهای به این پویائی دارید، جامعهای که این همه زن درخشان و یل در آن است، و حاکمیت در دست مردهای 90 سال است که فکر میکنند زنها محلی از اعتنا ندارند. به تصویر رهبری نگاه بکنید در هرگروه حزبی حاکم در ایران، اصلاحطلبها هم که تصویر خودشان را میگذارند، [تصویر] 12 مرد میگذارند، اگر هم یک زن است، یک گوشه ایستاده مثل اینکه اضافی است. جلساتی که آقا خودش میگذارد، متوسط سن همه بالای 70 است، یک زن هم در آن نیست. وقتی 64% فارغالتحصیلان زن هستند، و یک نفر در سطح مدیرینی کشور کاری ندارد، نمیشود، این قابل دوام نیست. آن یکی از چالشهای ساختاری است.
از روز اول یک تنش ساختاری دیگری در این رژیم وجود داشته که هنوز نتوانستنه اند آن را حل بکنند: کار را باید به کاردان سپرد یا به مومن. 70 ستا پیش، حدود 1944، نواب صفوی در کتابی [که فکر نمیکنم 95% شما خوانده باشید و خیلی متاسفم که نخواندید چون یکی از مهمترین کتابهای جمهوری اسلامی است] میگوید ما باید کار را از کاردان بگیریم و بدهیم به مومن. میگوید اقتصاد مملکت را اگر میخواهیم راه بندازیم، آن را از اقتصاددانها بگیرید، بدهید به بقال محله. بقال مومن محله. 39 سال است مهمترین کارهای مملکت را داده اند به بقال و چقال و از کاردان گرفتهاند. کاردانها را در حد امکان تبعید کردهاند، آقای مهندس تبریزی که در مسائل نفت تسلط کامل دارند میگقتند که صنعت نفت را دادند دست کسی در یک مقطع طولانی، که تنها تخصصاش این بود که تعویض روغن داشت، در یکی از جزائر جنوب، از کاردان گرفتند، دادند به کسی که مومن. مومنها همه دزد از آب درآمدند، کاردانها هم فرار کردند، آمدند تورنتو برج ساختند. هنوز دعوای عمده در درون رژیم دعوای بین مومن یا کاردان است. گاهی رفسنجانی سعی میکند به یک طرف بکشد، بعد احمدینژاد میاد همۀ آنهائی که رفسنجانی آورده برکنار میکند، و یک طرف کاملاً متفاوتی آن را میبرد.
تضاد دیگری که دوباره از روز اول تا به امروز حل نشده، تضاد بین اقتصاد آزاد است با اقتصاد دولتی. آقای خامنهای از آن بعنوان اقتصاد مقاومتی یاد میکند. اقتصاد مقاومتی وقتی که میخوانید هیچ چیزی به غیر از شعار در آن نیست. جز شعار و اینکه به خودمان تکیه بکنیم. ولی وقتی که مکان تکیه به خودتان نیست، وقتی که دانشگاههاتان امکان ایجاد نمیکند، وقتی که هر کس در ایران میخواهد فعالیت اقتصادی آزادانه بکند، یا سپاه جلویش میآید، یا یک امامزاد/آقازاده جلوش میآید. وقتی که حوزۀ علمیۀ اصفهان وارد معدن سازی شده، و معدنسازها یا تبعید شدهاند یا اجازه کار ندارند، این بحران بحران ساختاری است و تاکنون نتوانستهاند حلش کنند. الآ ن تخمین زده میشه که بین حسابهائی که دست آقای خامنهای است، بخشی که در دست سپاه است، شرکتهای وابسته به سپاه، بخشی که دست نهادهای اوقاف است، چه آستا قدس رضوی چه بقیه. حداقل سه چهارم اقتصاد ایران دست کسانی است که با هیچ قانونی بازی نمیکنند. اگر یک قراردادی نگیرند، مانند قرار داد نفت با ترکیه، قرارداد را به هم میزنند، فرودگاه را میگیرند. مالیات نمیأهند، گمرک خودشان را دارند، ماشین خودشان را وارد میکنند، بخش خصوصی که یکی از توانمندترین بخشهای خصوصی خاورمیانه است…
ببینید اینها چه بلائی بر سر شرکتهای ایران آوردهاند، همی هفته پیش سیاوش امیرارجمند فوت کرد. شخص کذا و دو تا از برادرانش از هیچ شروع کردند و یکی از موفقترین شرکتهای صنعتی خاورمیانه را ساختند، داغون کردند شرکتشان را و همین چند وقت پیش زمین شرکت هم مال خود کردند. شرکت هپکو در زمان انقلاب 7000 کارمند داشته، تعداد کارمندان را به 600 رساندند، و پول 600 نفر هم نمیتوانستند پرداخت کنند، کارمنئان اعتصاب کردند. صنعت ماشین ایران را نگاه کنید، صنعت ماشین ایران [از مصاحبه ایشان با آقای خیامی چنین دادهای گرفته اند] در 75 نا رقابت میکریدم با کرده الآت صنعت ایران ناسیونال ببینید چه شده.
آن صنعت را داغون کردند بخش خصوصی را داغون کردند، در مقابلش یک بخش عمومی آوردهاند، میخواهید ببینید وضع از چه قرار است؟ مذاکرات استیضاح ربیعی را ببینید، بلائی که بر سر اقتصاد ایران آوردهاند، را از زبان خود آقایان گفته میشود.
یکی دیگر از تضادهای بسیار مهمی که ایجاد کرده اند و یک چالش ساختاری است، چالش بین تشیع و دیگر اقلیتهای مذهبی است. چه آنهائی که ادیان رسمی هستند چه آنهائی که دین هستند، 300/400 هزار نفر مردم به آن اعتقاد دارند، و اینها هیچکدام را به رسمیت نمیشناسند. اینها چالشهائی نبوده که مردم در زمان شاه به خاطرش با شاه مقابله میکردند، برعکس دوران شاه از لحاظ آزادی برای افلیتهای مذهبی دوران طلائی بوده، هیچ دورانی در تاریخ معاصر ایران که ما میشناسیم هیچ دورانی، در آن اقلیتهای مذهبی، یهودی، مسیحی، بهائی، حتی زرتشتی که خیلی مورد حمایت بودند و مورد فشار بودند، به آن اندازه آزادی اقتصادی نداشتند، به آن اندازه شکوفا نشدند و به آن اندازه کمک نکردند که اقصاد مملکت شکوفا بشود. همۀ آنها الآن در تبعید هستند، شرکتهای اغلب ورشکسته برای اینکه در آنجا به جای اینکه کار را به کاردان بدهند، به مومن دادند، و مومن دزد از آب درآمدند، و شروع کردند تخلیۀ شرکت، شروع کردند وام گرفتن، شرکتهای یکی بعد از دیگری رانتخوار دولت هستند.
تضاد آخری که به آن اشاره خواهم کرد، تضادی است که بین داخل و خارج ایجاد شده. رژیم جمهوری اسلامی یک ویژگی عجیبی دارد. تا جائیکه من میدانم تنها رژیمی است که میگذارد نخبهها آزادانه از مملکت خارج بشوند. هر رژیم مستبد دیگری که نگاه بکنید جلوی خروج مغزها را میگیرد. برای اینکه خروج مغزها بهای اقتصادی دارد. هر وقتی که یک دکتر از ایران خارج میشود با خود 4 یا 5 میلیون دلار از بیتالمال ایران میآورد بیرون. آن مقدار مبلغی است که خرج تربیت آن دکتر شده. اگر در اینجا به دکترها کارت اقامت دائم میدهند، عاشق تخصص شما هستند. شما یا پول نقد میآورید، یا یک دکتر هم میآورید. این رژیم اجازه داده اینها خارج بشوند، برای اینکه میدانسته این نخبگان در ایران بمانند، نخالههائی که بر ایران حاکمند، نمیتوانند حاکم باشند. حتی مخالفین سیاسیشان هم به آزادی و به راحتی اجازه داده که از ایران خارج بشوند. در خیلی از موارد در زندان به افراد میگویند، که اگر میخواهی پاسپورت بدهیم برو! فرض آنها بر این بود که اینها میآیند در خارج جذب تجربۀ غربت میشوند، چندماهی سروصدا میکنند، بعد فراموش میشوند. ولی خارج ایران الآن تبدیل به یک فطب ایران شده. ایران پهناور امروز در مفهوم جغرافیائی جای نمیگیرد. 10% جامعۀ ایران در خارج زندگی میکنند. و این 10% الآن بخشی اجتنابناپذیر از جامعۀ ایران هستند. بخشی از آن چیزی هستند که ما در علوم سیاسی به عنوان جامعه مدنی از آن یاد میکنیم. جامعۀ مدنی بخشهای مستقل از دولت هستند که در واقع رابطۀ دولت با مردم را تنظیم میکنند. جلوی اجحاف دولت بر مردم را میگیرند و به مردم امکان میدهند که نظراتشون را اعلام بکنند به مردم قواعد شهروندی میدهند، جلوی قانون شکنیهای دولت را میکیرند، جامعۀ خارج از ایران امروز به یک قطب جامعۀ مدنی تبدیل شده. اگر شما در داخل نمیگذارند کتاب چاپ کنید، در خارج ما میتوانیم چاپ بکنیم، چون جمهوری اسلامی گفت به کتاب سه شاه اجازه چاپ نمیدهیم آقای احدی [یک خارکستۀ دیگر] گفت غلط کردید، ما چاپش میکنیم و هر کس در ایران میخواهد آن را میتواند بخواند. فضای جامعۀ مدنی دقیقاً این کار را میکند. وقتی که شجریان را ممنوعالکنسرت کردند، کافی بود شجریان سه ماه بیاد خارج از کشور یک چرخی بزند، خرج یک سالش را در بیاورد. بقیه هم همینطور. جامعۀ مدنی دقیقاً این کار را میکند. مستبد مردم را در مقابل خودش میخواهد بدون پشت و پناه. استبداد مطلق استبداد توتالیتر استبداد استالینیستی مردم را مثل زندان میخواهند. در زندان جامعۀ مدنی وجود ندارد. شما هستید تنها در مقابل زندانبان. مستبدین همین را میخواهند به درجات مختلف. جامعۀ خارج الآن به بخشی از جامعۀ مدنی ایران تبدیل شده. و چون به غایت موفق بوده و بخش اجتناب ناپذیری از جامعۀ مدنی ایران است.
جامعۀ ایران در مهاجرت حتماً نقشی در آیندۀ ایران باید داشته باشد. نقش تعیین کننده نیست، نقش تعیین کننده در داخل ایران است، آیندۀ ایران را داخل ایران باید رقم بزند نه آمریکا نه اسرائیل نه عربستان میتوانند آیندۀ ایران را رقم بزنند. جامعۀ ایران جامعۀ به غایت پیچیدهتر از آن است. نه میتوانند و نه به گمان من باید! و نه به گمان من باید به آنها اجازه داد. ما باید آیندۀ ایران را خودمان تعیین کنیم. نه باید به مستبدین اجازه بدهیم آیندۀ ایران را تعیین بکنند، نه باید آنچنان وضع را تنگ بدانند که فکر کنیم با پول آمریکا یا سرباز آمریکا میشود در ایران دموکراسی ایجاد کرد. […] تنها راه پیدا کرده یک راه حل برای آیندۀ ایران است. و من نسبت به آیندۀ ایران خوشبین هستم. همۀ اینهائی که عرض کردم چالشهای جزئی هستند. چالشهائی ساختاری که در نتیجۀ این سوء مدیریتها در یکی دو سال اخیر هر روز دارد ابعاد جدیدتری از آن بروز میکند، این بحران را به یک بحران منحصر به فرد تبدیل کرده. بحرانی که در داخل هم یک اکثریتی حتی از کسانی که درون رژیم هستند منهای حرفهای آقای خامنهای که حرفهائی است که بهدل به آنها باور دارد، یک اقلبت بسیار کوچکی است از کسی که متوجه نشده که بازی در مفهوم سنتی 37-38 سال اخیر تمام شده. دیگر بازی جدیدی لازم است. منظور از بازی واژه انگلیسی آن است. برای اینکه برای 80 میلیونی که در ایران هستند بجز چند میلیونی که رانتخوار هستند به جز آن چند میلیونی که ثروتهای افسانهای دارند، زندگی مشفت بار است. 50% از ملت ایران زیر خطر فقر زندگی میکنند، 60% دختران تحصیلکردۀ ایران حداقل بیکار هستند. بقول یکی از دوستان رقم واقعی بالاتر است به این خاطر بعضی از زنها بعد از یکی دو سال که کار پیدا نمیکنند از بازار کار خارج میشوند با شوهرهایشان از بازار کار خارجشان میکنند. بچهدارشان میکنند. تحمیلشان میکنند که در خانه بمانند. در این وضعیت هر کس واقعیتها را ببیند، بجز کسانی که سر در برف دارند، متوجه هستند که آن ساخت سنتی دیگر جواب نمیدهد. آن ساخت سنتی به یک بحران جدی ساختاری اساسی برخورده است، فقط با یک تغییر جدی میشود بحران را حل کرد.
من به چند وجه کوچک این بحران اشاره میکنم. بعضی از اینها را ما در پروژهای که در دانشگاه استنفورد داریم، به اسم ایران 2040، که یکی از فرزندان برومند ایران که خود مدتی آنجا زندگی میکرده و الآن در کانادا زندگی میکند، مدیریت آن را به عهده دارد. اینها در مورد جنبههای مختلف اقتصاد ایران مقالاتی نوشته اند. توضیحات تفصیلی آنچه من به آنها اشاره کردم، با ارقام دقیق، آنجا مشاهده خواهید کرد. برخی از جنبههای بحران کذا مربوط به مقالات این دوستان نیست، کسانی که آن مقالات را نوشتهاند، نشان آن طراوت و قوت این جامعۀ مهاجر هستند، چندین و چند از بهترین دانشجویان ایران، فارغالتحصیلان ایران، دکترای اقتصاد، دکترای مهندسی، بدون کوچکترین چشمداشت اقتصادی ماهها وقت گذاشتنهاند و این مقالات را نوشتهاند و در بالاترین سطح علمی این مقالات نوشته شده. هیچ بار سیاسی هم ندارد. هدفش فقط توضیح از منظر اقتصادی و ارائه چشماندازها از منظر اقتصادیاست.
این مسائل در شرایطی پیدا شده، شدت یافته، این بحرانهای ساختاری هستیخطرانداز که جهان در یک حالت انقلابی خطرناکی است. یک انقلاب بسیار مهم است که ابعادش واقعاً شناخته شده نیست. به گمان من تنها دورهای که با الآن از این منظر قابل قیاس است، دوران عصر رنسانس است که کل جهان به نوعی دگرگون شد. در اروپا کل جهان دگرگون شد. صنعتی آمد که دگرگون کرد همه چیز را. اسمش صنعت چاپ بود. سواد را در یک سطح غیرقابل تصوری در اختیار مردم گذاشت. بدون صنعت چاپ پروتستانیسم در مسیحیت اتفاق نمیافتاد. تجدد اتفاق نمیافتاد. ما الآن در عصرِ، بقول یک مورخ درجه یک دانشگاه ام آی تی، در عصر پدیدهای هستیم به اسم انقلاب ماشین دوم. شما این کتاب را اگر مطالعه کنید، این دو نفر میگویند که زیر و روی جامعه، معرفت، دانش، پژوهش، کی میتواند دانش داشته باشد، به چه سرعتی عوض شود، زیر و رو شده است!!!
دانش به شکلی قابل دسترسی است، نه فقط دانش، کذب هم، [بهشکلی] که قابل تصور نبود. حرکت دانش به شکلی قابل تصور است که پیشتر میسر نبود. سانسور به شکل قرن بیستمی دیگر شدنی نیست. چین هم نتوانسته این کار را بکند. ایران هم نمیتواند این کار را بکند. این کل نظام لیبرال به اصطلاح دموکراسییی که در پایان قرن18م و آغاز قرن 19م بعنوان نظام وست فارین 16:58 درست شد که کشورها حاکم خودشان هستند و کشورها بازیگران اصلی عرصۀ بینالمللی هستند، کشورها هستند که تعیین میکنند پول چگونه حرکت بکند، یا شهروند کجا حرکت بکند. چه کسی امکان حضور در حوزۀ فعالیت خودش را داشته باشد. همۀ اینها دارد تغییر میکند. آن مفهوم کاملاً از بین رفته. 30% حداقل در کشورهای سرمایهداری پیشرفته یک بیکاری ساختاری است که هیچ راه حلی برای آن وجود ندارد. در آمریکا این تعداد حداقل به این مقدار است و امکاناً بیشتر خواهد شد. اگر artificial intelligence بیاید و عرصههای مختلقی مانند رانندگی و کارخانه و فلان را درست بکند که میکند ما با یک پدیدۀ جدیدی در سطح بینالمللی روبرو هستیم. با این بیکاری ساختاری چه کار میخواهید بکنید. با این ناامیدی چکارمیخواهید بکنید؟ اگر به پدیدۀ ترامپ در آمریکا نگاه بکنید که چرا اتفاق افتاده، کافی است نفشۀ آمریکا را نگاه کنید ببینید ترامپ کجاها رای آورده، جاهائی که فقر بیشتر بوده، سواد کمتر بوده، امکان تغییر کار کمتر بوده، از دل این ناامیدی مطلق یک نوع پوپولیسم درآمده. این امکان تغییر در این جهانی که انقلاب دوم شده، شگفتانگیز است. اگر دانش 20 سال پیش 10 سال طول میکشید تا تغییر بکند به دانش جدید الان گاهی 10 روزه تغییر میکند. و هر روز این شتاب دارد بیشتر میشود. یعنی هم رژیم در ایران با این پدیده مواجه است که در دوران این بحران داره اتفاق میافتد، اطلاع مردم از بحران هر روز بیشتر است توان رژیم در سرکوب خبر بیشتر است. اگه قبلاً میتوانستند اراذل و اوباش را بفرستند که مردم را سرکوب کنند، کسی هم خبردار نشود، الآن هر کسی در آن محله که یک تلفن دارد میتواند ضبط بکند و بفرستد یوتیوب که چه اتفاقی اقتاده. یعنی در فضائی که امکان خطر خیلی شتابآمیزتر شده و در فضائی است که در نتیجۀ این تغییرات در نتیجۀ این بحرانی که در جهان وجود دارد پدیدههائی مثل دانلد ترامپ ظهور کرده، پوپولیسمی که در اروپا است، که در آمریکا است. تغییری که در ترکیب جمعیت اتفاق افتاده در تاریخ 1300 سال تاریخ اسلام و مسیحیت بیسابقه است. هرگز در طول 1300 سال تعداد مسلمانانی که در وادی کفر زندگی میکردند یا در اروپا زندگی میکردند کمتر از مسیحیان و یهودیانی بود که در اسلام زندگی میکردند، مسیحیان و یهودیان همیشه تعدادشون در عثمانی و ایران و اندلس بیشتر بوده. الآن 50 میلیون مسلمان در اروپا است. 7-8 میلیون اینجا هستند، کانادا، و این 57 میلیون مهمترین روایتی که از اسلام دارد بهشان تزریق میشود، یا تشیع رادیکال آقای خامنهای است، یا وهابیسم عربستان سعودی است. این رادیکالیسم به اسلام ستیزی دامن میزند. و از دل ان اسلام ستیزی پدیدههائی مثل دانلد ترامپ بیرون میآید. در این فضا پیدا کردن یک راهحل برای آیندۀ ایران دوچندان دشوار میشود. دوران ملتهب تاریخی است. و در دوران ملتهب تاریخی هم امکان تغییر بیشتر است ولی هم امکان تغییر معقول کمتر میشود. امکان اشتباه بیشتر میشود.