(یکی از سخنرانی های علی عبدالرضایی در گروه تلگرامی حزب ایرانارشیست که اخیرن در کتاب شرلوژی منتشر شده و توسط یکی از ادمین های فعال گروه بدل به متن شده است)
چهار و نیم سال بیشتر نداشتم که مادرم بچهای به دنیا آورد، و آن بچه بعد از سه یا چهار روز جانش را از دست داد. دوستش داشتم و هنوز هم حسم را به خاطر دارم. در روز خاکسپاری، وقتی داشتند دفنش میکردند، با خودم فکر کردم که آیا این مرگ زیر خاک هم ادامه خواهد داشت؟ و بعد به آن ادامه رفتم، ادامهای که یک چاه ویل بود، یک هیچی محض! همان لحظه سکته کردم، مادرم مرا در آغوش گرفت و سوار یکی از تاکسیهای موتوری شدیم، باد به صورتم میخورد و من تا به بیمارستان برسیم از آن حالت رعشه و لرز درآمدم و دکتر نیز بعد از معاینه، سکته کردنم را تایید کرد. هنوز هیچی محض را به یاد دارم، بعد از آن ماجرا فکر کردن به مرگ و زندگی وقت بیشتری را از من میگرفت. زمانی که هجده سالم بود فکر میکردم آدمها با سن مشخصی پا به دنیا میگذارند و هر روز که از عمرشان میگذرد، آن سن مشخص کمتر میشود، مثلن کسی که قرار است هفتاد سال عمر داشته باشد، هفتاد ساله به دنیا میآید و با زندگی در این دنیا، هفتاد سال سنش به سمت سن صفر حرکت میکند. در همین سن با تخلص «آرمان لنگرودی» غزل مینوشتم و با اینکه مدام کتاب میخریدم اما عطش مطالعه و عدم دسترسی به بعضی از کتابها، عشق به داشتنِ کتابفروشی را در من زیاد کرده بود. دلم میخواست کتابفروشی داشته باشم تا بتوانم تمام کتابها را مطالعه کنم. حاصل این حس من، شعری به نام «نئون» شد، من با توجه به تابلوهای نئون که مدام نورشان کم میشد و در نهایت به خاموشی مطلق میرسیدند و مرگ تابلو اتفاق میافتاد، شعری با سطرهای اینچنینی نوشتم:
مثل مرگ نئون در کتابفروشی آرمان
تاب فروشی رمان
اب فرو ش ان
ب فر و ش
ر و ش
پت
پت
پت
و آن را برای مجلهی «گردون» که «عباس معروفی» سردبیرش بود، ارسال کردم و به نام آرمان لنگرودی منتشر شد. آن روزها من شاعر خاصی نبودم ولی با انتشار این شعر، «آدم خاص» تلقی شدم، البته آدم خاص بودن، انتخاب من نبود. من معمولی بودم، یک آدم معمولی که فکر میکند و آن شعر، اولین شعری بود که از من منتشر میشد. رسیدم به کتاب «تنها آدمهای آهنی در باران زنگ میزنند» و همان روزها «محمد حقوقی» دربارهی این مجموعه شعر حرف زد و گفت: «علی عبدالرضایی شاعر خاصیست.» بعد از آن با «پاریس در رنو» شاعرِ شاعران نام گرفتم و بعدتر هم شاعری آوانگارد محسوب میشدم. همه میگفتند من آدم خاصی هستم، ولی من هرگز آدم خاصی نبودم و سعی در خاص بودن هم نداشتم، فقط پدیدهها در نگاه من هیات فرم داشتند، در اصل پدیدهها را با فرمشان کشف میکردم و سعی داشتم اینها را طوری به بیان دربیاورم که به فرم طبیعیشان نزدیک باشند. شاعری در نگاه من کشف فرم بود و اگر شیوهی بیان تمام میشد، دیگر چنین شعرهایی برایم جذابیتی نداشت، به همین دلیل در شعرهای من هزاران سبک میبینید؛ چون هر لحظه در گوشهای بودم و در شاعری یک تنوعطلب محض هستم.
وقتی طی فراخوانی از شاعران و شاگردان قدیمیام خواستم تا در «حزب ایرانارشیست» به ما کمک بکنند، چند نفری با من تماس گرفتند و گفتند کاش دوباره کالج شعر را راه بیندازیم و فعالیتمان در حیطهی شعر و ادبیات باشد. وقتی دلیل این خواسته را جویا شدم، جواب دادند که کار سیاسی، سر و کله زدن با عوامست، ما خاص هستیم و نمیتوانیم با عوام سر و کار داشته باشیم. گفتم شما که خودتان قبل از کالج عوام بودید و در کالج یاد گرفتید که اینگونه حرف نزنید، حالا با خواندن چند کتاب خاص شدهاید؟ آدمها در ایران با خواندن چند کتاب خراب میشوند، همهجای دنیا کتاب میخوانند که بفهمند و به باور انسان برسند و قدمی در جهت گسترش آن فهم و باور بردارند؛ ولی ما ایرانیها کتاب میخوانیم و دورههایی را میگذارنیم که خاص باشیم! ایران پر از انسانهای خاصست. شاخهای تلگرامی، اینستاگرامی و توییتری را ببینید. هرکدامشان در حیطهای خاص فعالیت میکنند! یکی با زیاد ازدواج کردن، آنیکی با زیاد سکس کردن! یکی با ادا درآوردن و دیگری با عملهای زیبایی مختلف! و در این میان عدهای با بالا رفتن تورم زمین میخورند. گرسنگی با خاص فاصله دارد، گرسنگی دارای ریتم نیست، فرم گرسنگی، فرم فریاد است. وقتی به آن به ستوهآمدگی میرسی، خاص بودن از نرخ میافتد و ضد مد میشوی، یا بهتر است بگویم در اصل واقعی میشوی و از خاص بودن دوری میکنی. ما با سیطرهی خاصها مواجهایم، رپر خاص، شاعر خاص، نقاش و فیلمساز خاص، حتی دزد و ملای خاص هم داریم! اینکه در ایران اتفاق بنیادین و مهمی نمیافتد، دلیلش خاص بودن اکثریت است!
دوستی دارم که گاهی با هم تماس میگیریم، آدم باشعوریست، سالها تئاتر کار کرده و بیش از بیست سال است که در حیطهی موسیقی جاز فعالیت میکند، اما در عینحال گمنام است و کسی او را نمیشناسد. واقعن آدم خاصیست و هوش بالایی هم دارد، ولی مثل عوام رفتار میکند و شغلش مسافرکشیست. در کارهای پارتیزانی و عملیاتها شرکت دارد و با اینکه آدم خاصی محسوب میشود، ضد خواص بیخاصیت عمل میکند. او یکی از بهترین پارتیزانهای ماست، و اگر هنر و هنرمند در ایران جایگاهی داشت، این بهترین پارتیزان ما باید معروفترین هنرمند ایران میشد. ولی او به حقش نرسیده؛ چون تصمیم گرفته بود در این شرایط خاص نباشد. او میگفت وقتی درحیطهی تئاتر کار میکرد، دختران و پسرانی برای یادگیری بازیگری میآمدند که علاقهای به این هنر نداشتند و اساسن عشقِ به بازیگری در آنها دیده نمیشد؛ این دسته فقط میخواستند با بازیگری، به نوعی خاص بودن برسند و اسم واقعی این خاصیت، بیخاصیتیست. وقتی اینکاره نیستی، یعنی نیستی و این امریست واقعبینانه. در ایران اغلب کسانی که پا به دانشگاه میگذارند خودشان را خاص میبینند. غافل از اینکه در این کشور همه به دانشگاه میروند و بیشتر افراد در دانشگاههایی فکستنی لیسانس و فوق لیسانس گرفتهاند. این عده وقتی دانشجو میشوند با خودشان میگویند: «ما خاص هستیم و با عوام فرق داریم، گرسنگی درد ما نیست! پس چرا باید انقلاب کنیم و به خیابان برویم؟ ما براندازی این رژیم را میخواهیم ولی باید خاص بمانیم! چرا که در تلگرام و توییتر و اینستاگرام شاخ هستیم!» ایران دچار اپیدمی سرطان خاص شده است؛ سرطان آدمهای بیخاصیت! چرا همه در ایران خاص هستند؟ طبقهی خاکستری بیتفاوت را در نظر بگیرید، اگر چند کلمه با هر کدامشان صحبت کنید، متوجه میشوید که آنها خوب بلدند بحث سیاسی بکنند اما بحثهای مطرح شده توسط این عده، با نقششان در جامعه، مطلقن اینهمانی ندارد. مثلن بعضی از بازیگران فقط خوشچهرهاند و قطعن ربطی به هنر و هنرمند ندارند، ولی معروف شدهاند و هرازگاهی هم چند جملهی بسیجیوار و سانتیمانتال نطق میکنند تا محبوبیتشان بیشتر شود. در غرب اگر بر سر خواستهی جمعی، تظاهرات اعتراضی شکل بگیرد، اغلب هنرمندان مشهور در صف اول تظاهرات میایستند. سوال اینجاست که اگر مثلن در چهارراه ولیعصر تظاهراتی برگزار شود، بازیگران ایرانی کنار مردمی که حلقهی اول تظاهرات را تشکیل میدهند، قرار خواهند گرفت و بین مردم شعار خواهند داد؟ آیا از مردم طوری حمایت خواهند کرد که اگر یک بسیجی این چهرههای مشهور را ببیند، به خاطر آنها هم شده دست از آزار مردم بردارد؟ آیا نوبازیگرانی که بهتازگی مشهور شدهاند و در صفحات مجازیشان مدام به حکومت میتازند، در تظاهرات مردمی حضور خواهند داشت؟ جواب خیر است، چون آنها آدم خاصی هستند! آدمهای خاص، وقتی کسی در میدان نیست و خطری تهدیدشان نمیکند، صدای بلندی دارند. آنارشیستند، خواننده، نویسنده و بازیگر معترضند، ولی زمانی که همه در میدان باشند، جای این آدمهای خاص پشت در خواهد بود و اساسن اینجاست که خاص بودنشان را به خاطر میآورند و خودشان را از عوام دور میکنند. این دسته از ایرانیها معمولن خودشان را طرفدار عام و عامی میدانند! اما دقیقن در چنین موقعیتهای خطرناکی بدل به آدمهای خاص میشوند.
آدمهای خاص در ایران افرادی بیسواد، احمق و اپورتونیستند که با تقی به توقی و در یک چشم بههم زدن معروف شدهاند و این موضوع در تمام سطوح رواج پیدا کردهست. چند سال پیش «مهران مدیری» سریالی به نام «شبهای برره» ساخت که «پیمان قاسمخانی» و چند نفر دیگر، نویسندگان این سریال بودند. در شبهای برره ما با یک وضعیت روبهرو هستیم، روستایی عقبافتاده میخواهد بدل به بخش بشود، و مردم این روستا دقیقن مثل ایرانیها، تمام تاریخ جهان را به اسم خودشان سند میزنند. مثلن ایرانیها فکر میکنند «قلیان» متعلق به آنهاست و ریشهی ایرانی دارد و میگویند ما قبلن قلیان میکشیدیم، ولی نمیدانند خود کلمهی قلیان غلط است و عربها به آن «شیشه» میگویند و در اصل ایرانیها آن را از اعراب گرفتهاند و تقریبن در همهجای دنیا قلیان را به اسم «شیشه» میشناسند، این در حالیست که ایرانیها اصطلاح شیشه را برای نوعی مواد مخدر بهکار میبرند. حتی کبابی که هر ایرانی فکر میکند برای ایرانست، ریشهی عربی دارد. در سریال شبهای برره تمام کشفیات جهان بررهایست (مثلن شطرنج). در برره همه فکر میکنند خاصند و روستایشان هم روستای خاصیست! این روستا در واقع دهات پیشرفتهای به نام ایران است. در ایران همه مثل بررهایها خاص و باکلاس هستند! وقتی باکلاسی، پا به خیابان نمیگذاری تا مشتی بلند کنی و فریاد بزنی: «مرگ بر خامنهای»، باکلاس شعارنویسی نمیکند و دست به عملیات هم نمیزند! باکلاس یعنی مفتخور، یعنی خوانندهها و مطربهای سطح پایین، شاعران و نویسندگان کیچ و هنرپیشهها و کارگردانهای بیخاصیت، که اساسن هیچ تاثیری ندارند و منفعلند. اگر منوتو تیوی را تماشا کنید، مشتی آدم سطحی میبینید که دور هم میرقصند، ولی همه باکلاسند! مثلن یکی از مجریهای این شبکه تیپی بسیجیوار دارد و با جملاتی کثیف و سکسیستی با ایرانیهای مقیم خارج برنامه اجرا میکند. فکرش را بکنید چنین آدم بیپرنسیبی مجری برنامهای خاص و مثلن باکلاس است! همهچیز را پشت پرده میتراشند و در نهایت کمرباریکها و آنهایی را که عملهای زیبایی مختلفی انجام دادهاند، جلوی دوربین میفرستند. در ایران هرکسی که عامیترست، معروفتر هم هست. نمونهی بارز انسان خاص ایرانی همین مجریهای برنامههای تلویزیون منوتو تیویاند. این تلویزیون یک مجری دارد که خودش را ترانهسرا میداند و مدام راجع به تبعید و افراد تبعید شده و از این دست مسائل مستند و فیلم میسازد و آثاری بسیار سطح پایین ارائه میدهد. این عده خاصهای بزکدوزکی هستند، در واقع ماجرا همان ماجرای سریال برره است، در ایران اتفاقی نمیافتد چون همه فکر میکنند آدم خاصی هستند و خاص به عوام نمیپیوندد و تظاهرات نیز، صحنهای برای هنرنمایی عوامست، خاص تظاهرات نمیکند و فقط چند خط سوسولی، آن هم در حد یک «من مخالفم» مینویسد و عوام هم در این لحظه برایش کف میزنند. تلویزیونی مثل منوتو فقط اشاعهی مخصوص بودن میکند و شما با چند بزکیِ عملکرده طرف هستید که مدام میگویند: «ببین من چطور رژیم میگیرم»، «ببین من چطور میرقصم»، «ببین چندبار بدنم را عمل کردهام!» پیش نیامده یکی از این عملکردههای سکسی از شعور حرف بزند و یا چند کتاب شعوری معرفی کند. مثلن گاهی میزگردهای فمنیستی برگزار میکنند که وقتی این میزگردها را با نمونهی غربی آن مقایسه میکنی، از این حجم بزک و سطحی بودن، بالا میآوری. عدهی دیگری هم خودکشی کردهاند تا اسم چند کارگردان و موزیسین خارجی را حفظ کنند و خاص بودنشان را به نمایش بگذارند. مثلن برای مدتی «دیوید لینچ» مطرح شده بود و بیشتر مردم فیلمهای دیوید لینچ را میدیدند؛ چون دیدن فیلمهای او نشانهی باکلاسی بود! بعضی از شغلها هم در ایران وسیلهی پز دادن و جداسازی هستند. طبیعیست که هر شخصی در رشته و زمینهی کاری خود حرفهای باشد، اگر هر کسی به حرفهاش پز بدهد، سنگ روی سنگ بند نخواهد شد.
انقلاب، اکتی ورای خواص و عوام است و تنها، شعوریترینها انقلابیترین هستند و در میدان حاضر میشوند. مثلن در میان پارتیزانهای ما، شعوریترینها دست به اجرای عملیات میزنند. اکثر پارتیزانهای ما افرادی تحصیلکردهاند، فلسفه خواندهاند و درک تئوریک دارند، اما چرا در حالیکه واقعن خاص هستند از منطق ایرانی پیروی نمیکنند و خاص باقی نمیمانند؟ چرا نمیگویند ما خاص هستیم و نباید کاری بکنیم؟ چرا شاخ تلگرامی و اینستاگرامی نمیشوند و مدام از اتحاد و همدلی حرف میزنند؟ این شعور از کجا آمده؟
جامعهی بیفرهنگ، کثیف و مریض نشانههایی دارد و اگر سمیولوژیست باشید، این نشانهها را پیدا خواهید کرد. من به روشنفکرهای کشور ترکیه علاقه دارم، آنها اهل ادا و اطوار نیستند، در هر فستیوالی هم که شرکت کردهام، تاپترینها از لحاظ شعوری، همین روشنفکرها و نویسندههای ترکیه بودهاند. هر وقت در ترکیه تظاهراتی علیه اردوغان شکل میگیرد، علاوه بر روشنفکرها، بازیگران درجه یک ترک نیز در صف اول تظاهرات میایستند. مثل این است که شما در میدان انقلاب تظاهرات بکنید و «پرویز پرستویی» هم در تظاهرات حضور داشته باشد! پرستویی اگر خودش را بازیگر طراز اول سینمای ایران میداند، چرا جای نوشتن در اینستاگرام، بین مردم و در تظاهرات دیده نمیشود؟ تا بهحال اتفاق افتاده پرستویی یا بازیگران دیگری را که در تلگرام و اینستاگرام مدام اظهار فضل میکنند، در تظاهرات ببینید؟ آنها همه مخالف حکومتند ولی چرا این مخالفت را در عمل نمیبینیم؟ پاسخ واضح است، چون این عده خاص و باکلاسند و جزو عوام نیستند و معتقدند که انقلاب و تظاهرات مختص عوام است! آیا «رضا کیانیان» که افتخارش اینست، قبل از ورود به سینما طلبه بوده و حالا خودش را مخالف نظام نشان میدهد، تا بهحال در تظاهراتی شرکت کرده است؟
چرا در اکثر کشورها سلبریتیها و سینماگران در صورت مخالفت با سیستم حاکم، همگام با مردم تظاهرات میکنند، ولی سلبریتیهای ایرانی را هرگز در تظاهرات نمیبینیم؟ لابد چون باید با خاص و باکلاس بودن به مردم پز بدهند! چرا که این جماعت کاری جز این بلد نیستند. در ایران خیلی از چیزها در حد شعار و حرف است، وقتی جامعه و فرهنگی خودش را در شوآف خلاصه میکند، مردم مدام تنها گذاشته میشوند. اصلن به همین علت مردم ملازدهاند؛ لااقل ملا در مسجد کنار مردم است و آنها را به هیئت و عاشورابازی دعوت میکند. آنها اول در هیئت، چرندیات ملا را میشنوند و بعد به دختربازی در عاشورا مشغول میشوند. روشنفکرنمای ایرانی ضد جمعیت است؛ چون در جمع معنای خودش را از دست میدهد، او در تنهایی هم هیچ نیست و در اصل به جمع نیاز دارد، ولی جمعی که از دور تماشایش کند و خودش هرگز در میان جمع نباشد؛ چون معتقد است اگر خیلی به جمع نزدیک شود و بهراحتی در دسترس باشد، عظمت و خاص بودن خودش را از دست میدهد.
دوستی دارم که پزشک فوقتخصص در ایران است؛ گاهی با من تماس میگیرد و در این تماسها تاکید میکند که خطرناک شدهام! یک بار از او پرسیدم: «تو در ایران چهکار میکنی؟ آیا درگیر مسائل سیاسی هستی؟» جواب داد: «من در ایران روزی هشت الی نه تا عمل دارم، و اصلن حوصلهی بحث سیاسی را ندارم.» دوست من زمانی علاقه به فلسفه داشت و مدام فلسفه میخواند، ولی حالا در جواب من میگوید که فوق تخصص دارد و به مردم خدمت میکند! فکر میکند انجام دادن یک عمل جراحی که چند میلیون پول بابتش میگیرد، خدمت محسوب میشود!
خلاصه اینکه در کشور ما، هر شاعر و نویسنده و هنرپیشه و مهندسی فکر میکند خاص و باکلاس است. این خواص را با خیابان کاری نیست، انگار همیشه باید طبقهی بهستوهآمده و خسته در خیابان بجنگد و سودش را همین خواص ببرند و موقع تقسیم غنائم سر و کلهشان پیدا شود و لابد چون معتقدند که خاص هستند، سهمشان هم باید بیشتر باشد و وزیر، نمایندهی مجلس و رئیسجمهور بشوند! چرا آنهایی که هیچ کاری نکردهاند، همهچیز را در دست دارند و مشغول تقسیم غنائمند؟ چرا فلانی از همین حالا میگوید برای من اهمیتی ندارد شاه باشم یا رئیسجمهور؛ در حالیکه هیچ کاری نمیکند و اساسن اکتی ندارد؟ این توهم خاص بودن در ایرانیها آنقدر بالاست که مثل بررهایها مدام سرشان کلاه میرود! کاراکتر کیانوش (با بازی سیامک انصاری) در بین اهالی روستای برره نفهم به نظر میرسید، در واقع کیانوش تمثیلی از افراد متفکر در کشورمان بود، زیرا در ایران هر چقدر فرهنگیتر و شعوریتر باشی، احمقتر جلوه میکنی! شیرفرهاد (با بازی مهران مدیری) هم خانزادهایست که با تمام بلاهتش، نقشها و وظایف مهمی در این روستا دارد. شما اگر ایران را از دید یک خارجی نگاه کنید، متوجه خواهید شد معروفترین آدمها در آنجا چقدر خندهدارند. روحانی را خوب نگاه کنید، او ملای خاصیست! کلاه مردم را برمیدارد و بر ضدشان عمل میکند. کشور در دورهی ریاستجمهوری او، فجیعترین وضعیت دلار را تجربه کرده، خامنهای خیلی وقت پیش میخواست خزر را به روسیه بدهد ولی خاتمی زیر بار نمیرفت و حتی احمدینژاد مشنگ هم چنین چیزی را قبول نکرد. اما روحانی، همان ملای حاذق و باکلاس که کفش هفتهزار یورویی میپوشد، به دستور خامنهای برای امضای توافقنامه به روسیه میرود. همان روحانیای که کثیفترین و دزدترین کابینهی نولیبرالیستی مذهبی را در ایران تشکیل داده است. میبینید؟ این وضعیت آدمهای خاص ایرانیست، ملای خاص هم کثیفترین ملاست. باید شاشید به خاص، به خاصیت، به خاصیتمندهای بیخاصیت، به خاص سنتی و به خود سنت. این چه خاص بودنیست که به سمت بیخاصیتی میرود؟
موضوع فقط ایران نیست، فرهنگ حاکم در آنجا این کار را میکند! همان فرهنگی که میگوید با اعتقادات مردم کاری نداشته باشید. اساس در همان فرهنگست، چنین فرهنگی باید عوض شود. چه فرقی میکند؟ مگر مجریهای منوتو از ایران به این تلویزیون پست نمیشوند؟ آزادی کامل هم در اختیارشان گذاشته میشود و میروند عملهای زیبایی انجام میدهند تا مخاطب بیشتری را جذب کنند، آدمهایی بزکی که حتی نوع رقصیدنشان هم حالتان را بههم میزند. میدانید رقص چیست؟ رقص بازی خطوط اندام است و هر اندامی به تناسب شخصیتش، رقص خاص خودش را دارد. ایرانیها معمولن شبیه بههم میرقصند و رقصشان شخصیت ندارد و حتی در رقص هم تیپسازی میکنند. «محمد خردادیان» با توجه به منش آنیمایی خودش رقص ایرانی را طراحی کرده و حالا اکثر مردم شبیه خردادیان میرقصند! این عده خطوط بدن و درهم تنیدگی خطها را از یاد بردهاند و رقصشان دیگر کاراکتر ندارد، چرا که بر اساس تیپ عمل میکنند. در واقع ایرانیهایی را که میرقصند، میتوان از لحاظ تیپسازی طبقهبندی کرد و از نوع رقصشان فهمید که چگونه شخصیتی دارند، نه از روی رقصی که محصول شخصیتشان است. رقص وقتی زیباست که شما چند تکنیک یاد بگیرید و بعد بر اساس شخصیت خاص خودتان برقصید. وقتی نوزده ساله بودم، رقصیدن را دوست داشتم و خوب هم میرقصیدم، اما به من میگفتند شبیه زنها میرقصی، مرد نباید برقصد، چرا که رقص مخصوص زنهاست! هر وقت میرقصیدم همه چپ نگاهم میکردند و چون شبیه بقیه نمیرقصیدم، اغلب فکر میکردند رقصم خارجیست، اما رقص من متعلق به تن خودم بود. من شخصیتم، خطوط بدنم و شعورم را میرقصیدم، برای همین رقصم با بقیه فرق داشت. عدهای به کلاس رقص میروند تا آموزش ببینند، درست است که باید یک سری تکنیکهای رقصیدن را یاد گرفت و فرم رقص را شناخت اما قرار نیست همه یکجور برقصند. کسانی که به کلاس رقص میروند، از رقص شخصیتزدایی میکنند و به سمت تیپسازی میروند. در واقع ما با تیپ روبهرو شدهایم. در منوتو تیوی، تیپها و آدمهای سطحی در حال رقصیدن هستند.
به من میگویند در کالج شعر و داستان آدمهای خاصی شاگردانت بودند، اما حالا با عوام کار میکنی. در حالیکه اصلن اینطور نیست، همین الان کسانی که با من همکاری میکنند از شعوریترینها هستند. گاهی همین بچهها روی بحثهای من مطالب مهمی را مطرح میکنند؛ چون بحثهایم با زندگی آنها سروکار دارد. جوانانی که اغلبشان حاشیهنشین، بیپول و به زخم رسیدهاند و همینها حیطهی سوبژکتیو و ابژکتیوشان اینهمان میشود، و با شنیدن بحثها دست به عملیات میزنند، در واقع اینجاست که عمل و تئوری همزمان اکت میکنند.
ما یاد میگیریم که زندگی کنیم! ما زندگی میکنیم که یاد بگیریم، ما در خطرناک زندگی میکنیم چون زندگی خطرناک است، اصلن نفس زندگی در خطر است. کسی که در زندگی دنبال امنیت میگردد، اتلاف وقت میکند. فقط یک کارمند زندگی امنی دارد، او صبح ساعت شش بیدار میشود، و بعد از نماز و صبحانه میرود سر کار. ظهر هم در سلف سرویس اداره غذایش را میخورد و پنج بعد از ظهر به خانه برمیگردد، همسرش شامی درست میکند، و اگر حالش را داشته باشند هر دو هفته یکبار آنهم شب جمعه (چون اسلام گفته شب جمعه ثواب دارد)، سکس میکنند. این کارمند با خودش میگوید: «جمعه بشه، سرم خلوت میشه» اما پنجشنبه و جمعه دست و پایش دراز میشود و نمیتواند در خانه دوام بیاورد، او سرسام میگیرد، به کافه میرود چون تنها ماندن در خانه برایش غیرممکن است. تنهایی او را با خود تنها میکند، در تنهایی دیگر کارمند اداره، مهندس کارخانه و آقای دکتر نیست و لقبش معنایی ندارد. در تنهایی فقط خودتی و خودت و هیچچیز نداری. تو یک آدم روتین، بیخطر و امن هستی، در نتیجه وقتی در خانهای، تنهایی را تاب نمیآوری، حال کتاب خواندن را هم نداری و از تنهاییات میترسی. تو باید در جمع باشی و تو را صدا بزنند تا فکر کنی چون آقای دکتر و آقای مهندسی، پس خاص هستی، اما در واقع تو هیچچیز نیستی، برای همین به کافه میروی تا جمع تو را ببیند و بگوید فلانی با دوستش آمده! لب دریا میروی که با جمع باشی اما آنجا هم حتی نمیتوانی لخت شوی، اگر مرد باشی باید بین مردها بروی و زن هم اگر باشی باید مشتی فاطیکماندو از پشت پرده تو را دید بزنند. شما آدمهای خاص هیچ اختیاری ندارید اما مدام شوی خاص بودنتان را اجرا میکنید، خاصهای بیخاصیت! شما حتی از تنهاییتان استفاده نمیکنید و اغلب، خودتان را در طول هفته تلف میکنید تا تعطیلات آخر هفته برسد، ولی بلد نیستید استراحت بکنید؛ چون از تنهایی لذت نمیبرید! حوصله ندارید و حتی سکس هم برایتان لذتی ندارد. در سکس جلق میزنید، و در عرض ده دقیقه ارضا میشوید. شب میخوابید، و روز دوباره همان ملال و خستگی باز به سراغتان میآید!
شما در خلوت خودتان هیچچیز نیستید چون خاص هستید، خاص یعنی کسی که به جمعیت نیاز دارد. شما در خطرناک زندگی نمیکنید، شما در یک امنیت کثیف اسلامی هستید و امنیت هیچ ربطی به آزادی ندارد، امنیت در زندان است. بروید زندان، غذایتان به موقع میرسد، میتوانید مفت بخورید و نیازی نیست حتمن کار کنید، فقط نباید زیاد با لاتهای زندان وارد بحث و جدل شوید.
شما آدمهای خاص دنبال زندانید، و اساسن آزادی را نمیفهمید. چرا کمرباریکها و شاخهای اینستاگرامی باید فرق داشته باشند و خاص تلقی شوند؟ احمقانه نیست؟ چنین خاص بودنی برای همه قابل دسترس است، هرکسی بیشتر لخت شود و پیج سکسی بزند، سریعتر شاخ میشود و طرفدار پیدا میکند! خاص بودن در ایران ربطی به شعور، دانش و استعداد ندارد، تو باید تیپ باشی، یک تیپ بدون مغز! خاص در ایران و خارج از ایران یعنی مشتی آدم اهل معامله و بیسواد! همانهایی که سطح کارشان ویکیپدیاییست. متوسطها و میانمایههایی که کار سیاسی برایشان مساوی با شوآف است. افرادی که فقط حرفش را میزنند، ولی وقت عمل صحنه را ترک میکنند. اگر جنگ شود، هیچ خبری از خواص نمیشود؛ چون جنگ برای عوام است و عوام باید بجنگند. همان بهزخم رسیدهها و بهستوه آمدهها. معمولن بهستوه آمدهها فرصت فکر کردن ندارند، یک در و پنجره ساز، یا یک معلم که با پیکانش تا شب مسافرکشی میکند در نهایت فرصتِ پنج ساعت خواب را دارد؛ و فردا باید دوباره به دانشآموزانش درس بدهد، معلمی خیلی مهم است و آیندهی بچهها دست آن معلم است، ولی او خستگی و عصبانیتش را برای دانشآموزان میبرد و جامعه به این شکل دفرمه و خراب میشود.
میگویند عبدالرضایی مودب نیست! نمیدانند که من ناگزیرم فرق داشته باشم، من نسبتی با خواص بیخاصیت، خواص اپورتونیست، خواص کمونیست، خواص سوسیالیست و خواص برده ندارم، روسیه خسارتهای زیادی به کشورمان زده، اما ندیدم هیچکدام از این وبسایتهای سوسیالیستی و کمونیستی راجع به ماجرای خزر چیزی بنویسند و حتی خبرش را هم منتشر نکردند، ولی اگر خبری از فرانسه و آمریکا برسد، آن خبر مدام در بوق و کرنا میشود! چرا باید تمام ثروت کشورمان را به روسیه بدهیم؟ من رفیق کمونیست انگلیسی و فرانسوی دارم، آنها مطلقن توجهی به روسیه ندارند. این در حالیست که کمونیستها و سوسیالیستهای ایرانی مدام به روسیه باج میدهند! چرا این عده مزدوری کردن برای روسیه را شرط اول کمونیست بودن میدانند؟ این را چه کسی به آنها یاد داده است؟ طرف نوکمونیست است و خوب فکر میکند، اما به فرانسه میرود و با چند تن از کمونیستهای قدیمی که حالا پیر شدهاند ملاقات میکند و تحت تاثیر حرفهایشان قرار میگیرد و نوچهی روسیه میشود، این موضوع واقعن چندشآور است.
به من میگویند پرویز پرستویی آدم خوبیست، کاری با او نداشته باش. این چه آدم خوبیست که از یک سفاک و دژخیم دفاع میکند؟ او خود را مرید ابراهیم حاتمیکیا میداند! پرویز پرستویی ابژه و سوبژهی توأمان نظام است و در این شکی نیست، چرا از او دفاع میکنید؟ اینکه گاهی برای محبوبیت بیشتر مردم را فریب میدهند، برای روز مباداست. باید دید در روز مبادا چه گاردی میگیرند، همان روزی که هیئت و ساختار نظام به خطر میافتد. حالا هم نظام به خطر افتاده و اینها هیچ گاردی به جز گاردهایی که برایشان تعیین شده، نمیگیرند. باید جدیتر به قضیه نگاه کرد، الان وقت اتحاد است، باید خاص و عام را کنار بگذاریم و به نفع کشور و آیندهی مردم متحد شویم تا اتفاقات بهتری در ایران بیفتد. ملاها آمادگی معامله با آمریکا را دارند. وقتی گنجی مثل دریای خزر را مفت به روسیه میدهند، پس میتوانند با آمریکا هم وارد معامله شوند. سرمایهی ملاها انفعال و بیتفاوتی شماست و اگر انفعال شما از بین برود، ملاها همهچیز را از دست میدهند! گرسنهگی و فقر شما برای ملاها مهم نیست، آنها همیشه میگویند امام زمان در اوج فقر مردم ظهور میکند. به این دلیل روی در و دیوار نوشتهاند که «یکی از علائم ظهور امام زمان، همهگیر شدن فقر و گرسنگی مردم است.» ببینید چگونه در قرن بیستویکم طعمهی بلاهت شدهایم.
یک بار شخصی به من گفت: «من عاشق شما هستم، اما خواهش میکنم به امام حسین توهین و بیاحترامی نکنید!» کدام امام حسین؟ چشمهایتان را باز کنید، مگر میشود آدم در قرن بیستویکم بیسواد باقی بماند؟ این آدم یکی از خواص مذهبیست و خودش را بهشدت خاص میداند، سالها برای حسین قمه زده و فکر میکند حسین حاجتش را داده، فکرش را بکنید او زیر دست بنا کار میکند و به همراه همسر و سه فرزندش در یک اتاق کوچک زندگی میکنند و از پس مخارج خانوادهاش برنمیآید، اما معتقد است حسین حاجتش را برآورده کرده، چرا؟ چون از گرسنگی نمردهاند! این نمونهای از عادت و اعتیاد به «وحشتناک» است. ملاها مردم را احمق و ابله بار میآورند. یک ملا قدرت نابود کردن یک شهر را دارد، او میتواند به مردم بگوید امام حسین خواسته همه را بکشید و با چنین حرفهایی قاتل بسازد؛ اساسن ملا روی فکر طبقهی بیسواد کار میکند، طبقهای که فرصت فکر کردن ندارد و اصلن نمیداند فکر کردن یعنی چه. معمولن روشنفکران از این طبقه میترسند و میگویند اینها به زخم رسیدهاند و بهتر است کاری به اعتقاداتشان نداشته باشیم. اما این کار اشتباه بزرگیست زیرا ما ناگزیر از نجات آنهاییم، بهتر است آن پدر بفهمد که هر کدام از بچههایش باید اتاقی جداگانه داشته باشند و این حق طبیعی آنهاست، چنین پدری با بیسوادی به سه فرزندش ظلم میکند و آن کودکان در اتاقی خمیده بزرگ میشوند و چون از نظر فرهنگی رشد نمیکنند، در نهایت تن به زندگیِ محدود میدهند. در واقع آنها قبول میکنند که از اصول انسانی برخوردار نباشند و وحشی بودن را میپذیرند، این معضل کمی نیست. باعث و بانی تمام این کثافتکاریها ملاست. من با امام حسین کاری ندارم، مشکل من ملاها و لکچرشان است. ملاها دلیل بدبختی این پدر هستند و پدر نیز به سه کودک بیگناه که باید فردای ایران را بسازند، ظلم میکند.
عدهای در کالج تا به درکی از مولفهها میرسیدند، بلافاصله کالج را ترک میکردند و کارگاه شعر میزدند! (با اینکه اصلن در آن حد نبودند). اغلب ایرانیها تلاش میکنند استاد شوند و اوج لذتشان اینست که مردم آنها را استاد صدا بزنند. وقتی هم استاد میشوند دیگر کتاب نمیخوانند، چون لقبشان را گرفتهاند! در حال حاضر ایران پر از استاد شده است! در کشور ما استاد هم به ابتذال کشیده شده و اغلب آدمهای سوءاستفادهگر و نوچهپرور را استاد صدا میزنند. مثلن شاعری به کشور دیگر رفته و کل خرج خانهاش را مریدانش میدهند. او چند جمله میگوید و اطرافیانش (معمولن چپ هستند) فکر میکنند با آدم چیزفهمی طرفند که فلسفهی سیاسی را خوب میفهمد! این شاعر، شعرهای سطح پایینی مینویسد و حرف تازهای در مقالاتش نمیزند. سنتزده و بدبخت است و تنها مثل خیلی از آدمها دانشگاه رفته و چند واحد پاس کرده، بعد مدرک دکترا گرفته و بدل به استاد شده، اما همه میدانیم که فهم و درک با دکترا گرفتن بهدست نمیآید. دکتر و استاد شدن، ملاک خاص بودن نیست. این روال غلط است، خاص اکت دارد، اصلن خاصیت در عمل خودش را نشان میدهد. خواص بیعمل چه فایدهای دارند؟ وقتی من میگویم تز ایرانارشیسم در خیابان و میدان نوشته میشود، کسی که هیچ اکت و عملی ندارد نباید ادعا کند که بحث من را فهمیده، زیرا درک بحثهای من مشروط به اکت داشتن است. برای ایرانارشیست شدن گوش دادن به چند سخنرانی از من کافی نیست، باید با اکت ایرانارشیست شوید و در خیابان ایرانارشیسم را خلق کنید. خواص بیخاصیت را نمیتوان ایرانارشیست تلقی کرد، در واقع ایرانارشیستهای واقعی پارتیزانها هستند، همانهایی که دست به عملیات میزنند و شعار مینویسند و حلقهی اول تظاهرات را تشکیل میدهند. اکت شما نشان میدهد که به تفکر رسیدهاید، باید در میدان باشید و خطر کنید و متفکر بودنتان را نشان دهید؛ چرا که تفکرات حزب ایرانارشیست و ایرانبانی در اکت و عمل نمایان میشوند و در اصل شما با عمل، بخشی از این تز را مینویسید. محوریت بحث من در ایرانارشیسم ایران است، و اگر هزار جایگاه برای این بحث در نظر بگیرم، ایران تا جایگاه نهصد و نود و نهم را به خودش اختصاص داده و جایگاه هزارم به آنارشیسم تعلق دارد! ما در قرن بیستویکم هستیم، در عصر مارشال مکلوهان، و از همهی ساختارهای سیاسی به نفع انسان استفاده میکنیم و اساسن ایرانارشیسم ربط دوری به آنارشیسم دارد. آدمهای مقلد از مدلها پیروی میکنند، ولی ما مدلها را تولید میکنیم. ایرانارشیسم مدل تولید میکند تا بقیه تقلید کنند، آنها باید از ما یاد بگیرند و دور نیست روزی که یک انگلیسی و یا یک اروپایی ایرانارشیست شود. من مثل چپهای ایرانی نیستم و از زاویهی دیگری قضیه را میبینم، من معمولن در هر فستیوال شعری و روشنفکری که شرکت میکردم، نفر اول بودم. حتی زمانی که مترجم داشتم، باز از همه برتر بودم. آن نگاه احمقانهی ملایی (منظورم نگاهی از موضع پایین به بالاست) را فراموش کنید، آن نگاه از وقتی وارد ایران شد که ملاهای ایرانی دوست داشتند عرب باشند، برای همین سید را اول اسمشان آوردند. در عربستان ایرانیان را به غلامی میگرفتند و به آنها تجاوز میکردند و ملای ایرانی میخواست عرب باشد تا نوکری و غلامی نکند. البته همین سنت ملایی به تودهایها نیز سرایت کرده، تودهایها دوست دارند روسی باشند و به عنوان یک ایرانی به غربیها از پایین به بالا نگاه میکنند. من حالم از این ضعف و حقارت بههم میخورد، ایرانارشیستها چنین نگاهی ندارند؛ چون اهل اکت و عملیاتند و زحمت میکشند. ما منتظر فرصتیم، استعمار عربی، ملاها و روسیه ایران را نابود کردهاند و دیر نیست روزی که از اینها انتقام بگیریم.
تودهایها از پوتین غول ساختهاند، یک بار در توئیتر علیه پوتین توئیتی نوشتم و او را نیز منشن کردم، یکی از همین تودهایها به من گفت علی، توئیتی که علیه پوتین در توئیتر زدی و مستقیم منشنش کردی، خطرناک است و ممکن است پوتین و [1]KGB (بماند که نمیدانست KGB سالهاست باطل شده است) اذیتت کنند! در جوابش گفتم آنها عددی نیستند. ایرانارشیست یعنی جرات، یعنی خشم، یعنی کسی که تعارف ندارد. وقت چیزی رسیده که هرگز وقتش نبود، وقتش رسیده بفهمی اگر روزی خاص بودی، الان هیچچیز نیستی! تو نه خاصی و نه عام، پس برو شعار بنویس و مزدورآزاری کن، همهچیزت را از تو گرفتهاند، روسیه و انگلیس به کشورت دستبرد زدهاند. کی میخواهی خودت باشی؟ با یک مشت اصلاحطلب و کانالهای مشکوک اطلاعاتی که مشخص نیست از جانب چه کسانی هدایت میشوند، نمیتوانیم کاری را پیش ببریم. تمام کانالهایی که از دریای خزر چیزی نگفتند، مشکوک هستند. حرکت مردمی باید از دل مردم پدید بیاید و قهرمان و هنرمند واقعی نیز باید در میدان ساخته شود. بهتر است طرفداری از هنرمندانی را که توسط ملاها معروف شدهاند، کنار بگذارید. ملاها میتوانند در کوتاهترین زمان یک نفر را معروف کنند و در عینحال با یک دشمنی ساده او را از عرش به فرش بکشانند. قهرمانتان را در میدان پیدا کنید، لیدرهای میدانی و محلی باید بهستوه آمده و از جنس شما باشند. آزادی دور نیست، آزادی دیر نیست، اگر همه زود باشند و احساس مسئولیت کنند، نزدیک شدن به آزادی آسان است. خیلیها سخنرانیهایم را گوش میدهند تا چیزی یاد بگیرند، حتی ممکن است یک دانشجوی حزباللهی، برای یادگیری سیستمها حرفهایم را گوش دهد و با کپی از این حرفها مقالهای برای پز دادن بنویسد! این عده همان طبقهی خاکستریاند، همانهایی که اکت ندارند و بی اینکه حرفهایم را بفهمند فقط یادداشتبرداری میکنند. جملههای خاص را مینویسند تا در جایی از آن استفاده کنند. اما شما پارتیزانها، ایرانارشیستها، ایرانبانها و ایرانمانها باید زود باشید، هر ایرانارشیست، هر ایرانبان و هر ایرانمانی حکم یک حزب را دارد، در واقع ما سه حزب هستیم که مجموع این سه حزب جنبشی شعوری را تشکیل میدهد. جنبش ما شعوریست، چون انقلاب اول در مغزمان اتفاق افتاده و حالا این مغز در کشوری به نام ایران منفجر میشود
و این تثلیث انقلابی که منجر به تشکیل چنین جنبشی شده، باید در کل ایران اتفاق بیفتد و سراسری شود. اگر زودتر بجنبیم و تکتکمان مسئول باشیم، این شعور سرتاسری خواهد شد و دیگر کسی پز خاص بودنش را نخواهد داد؛ زیرا خاصیت به عمل، اکت، تاثیرگذاری، کمک کردن و فکرساز بودن مربوط است. ما از آدمهای دستساز و فیک خسته شدهایم، چرا باید افراد سطحی و بیسواد معروف شوند؟ تا کی باید نخبهها را کنار بگذارند؟ نخبهها در سینما، تئاتر، شعر و ادبیات، نقاشی و… کنار زده شدند. تنها بلاهت در ایران معروف میشود؛ چون حکومت فقط بیسوادها را مطرح میکند. شاگردان من اگر فکر میکنند خاص هستند بهتر است با حزب ایرانارشیست همکاری نکنند، ما خاص و عام نداریم و فقط فرد اکتور و میدانی با ما میماند. هر ایرانارشیست یک متفکر عملیست. گاهی اوقات پیشنهادات و انتقاداتی توسط پارتیزانهای گمنام مطرح میشود که شگفتزده میشوم، من فقط به خاطر این زیبایی اراده، زیبایی هوش و عشقی که در میدان افتاده و آتشی که شعلهور شده، این راه را ادامه میدهم و میدانم اگر این آتش فراگیر نشود، ما بازندهایم.
[1] مخفف نام اداره اطلاعات و امنیت اتحاد جماهیر شوروی سابق