انگار طی چند روز اخیر، همه دست بهکار شدهاند تا دلِ مردم را خالی کنند و آنها را بترسانند. من هم قصد سخنرانی ندارم، فقط میخواهم با بیان نکاتی، بلایی را که بر سر نسل من آمد و طی آن عدهی زیادی قربانی شدند، دوباره اتفاق نیفتد. چون که میبینم بعد از گذشت حدود چهل سال از انقلاب ایران، برای اولین بار است که یک حرکت جمعی و شعوری توسط مردم و مخصوصن طبقهی فرودست کارگردانی میشود. من از دور و نزدیک، شاهد چهار اعتراض عمومی در بیست سال گذشته بودم، یعنی از سال ۷۶ تا به امروز.
اولی دوم خرداد است که در آن همهی چپها مثل انقلاب ۵۷، دل به کارستان یک ملا بستند و خاتمی را مانند خمینی ساپورت کردند که نتیجهاش، حوادثی مانند قتلهای زنجیرهای بود. آن تجربه باعث شد نسل من، به یک بلوغ سیاسی برسد. بعد هم فاجعهی کوی دانشگاه در سال ۷۸ رخ داد که اثبات کرد همیشه در ایران، یک عده مدام روی خونِ مردم معامله میکنند و اصلن همین موجب شد از ایران خارج شوم. بعد از آن شاهد شکلگیری جنبشِ سبز بودم آن هم در حجمی بزرگ و باورنکردنی. دوباره همان جناح اصلاحطلب یعنی دوم خردادیها، قیام مردم را فروختند چون شعارهایشان باعث تقویت ایدئولوژی رژیم مذهبی ایران میشد و لیدرهای جنبش یعنی میرحسین و کروبی همزمان با قتلعام ملت، سنگِ خمینی را به سینه میزدند و به خدا و اللهاکبر گفتن بر پشتبامها پناه برده بودند. در ابتدا قرار بود قیام علیه فرهنگ نخنمای دینی باشد، اما جنبش با انتخاب شعارهایی اشتباه و از جنس اسلامِ سیاسی، از مسیر درست منحرف شد. به عبارت بهتر، آنها میخواستند که با اللهاکبر به جنگ الله اکبر بروند. در همان زمان، سه کتاب به نام «ترور»، «زخم باز» و «دوربین مخفی» دربارهی جنبش سبز نوشتم و در تکتک شعرها از هرزگی شعارها گفتم. شعار هر جنبش در واقع ویترین و نمایهی خواستهای آن است. در چهار دههی اخیر، برای نخستین بار است که شعارهای مردم با خواستهای سیاسی و اجتماعیشان اینهمانی دارد، انگار مردم سرخود رهبر شدهاند. بنابراین قیام چند روز اخیر تجربهی جدیدی بود و من برخلاف تمام تحلیلهای بندِتنبانی اصلاحطلبان و بیبیسی که دارند مینالند و میخواهند توده را مأیوس کنند، فکر نمیکنم این قیام بینتیجه باشد و نتایج و فوایدش در همین چند روزِ کوتاه، بیشتر از هر جنبشی بوده است. اگر حتی این خیزش مردمی موفقیتآمیز نباشد و سرکوب شود و بعد از آن تغییری اتفاق نیفتد، حداقل فایدهاش این است که مردم فهمیدهاند دیگر نیازی به رهبر-دلال ندارند و خودشان جلوتر و رادیکالتر از همه عمل میکنند و خوب میدانند چه شعاری را علیه چه کسی و کجا بدهند. در این میان، استمرارطلبها خودشان را بهطور کامل عقب کشیدند و به نوعی در برابر قیام صفبندی کردهاند و همین دستاورد بزرگیست. حال دیگر آنها نمیتوانند سرِ خونِ مردم با خامنهای و هستهی نظام معامله کنند و سهم بخواهند. در واقع مردم، ستونِ پنجم نظام را کنار زدهاند. حالا همه خوب میدانند که خاتمی و خامنهای، دو کپی متفاوت از محقق کَرکیاند و به تنها چیزی هم که فکر میکنند، اسلامِ سیاسیست. پانصد سال پیش، ملایی از لبنان میآید و سمت و سوی تشیّع را تغییر میدهد. یعنی از شاهاسماعیل صفوی تا پایان حکومت محمدرضاشاه پهلوی، علمای تشیع که همان نوادگان و شاگردان علمای جبلعاملی بودهاند، فقط به ده درصد از خواستههایشان رسیده بودند. اما انقلاب ۵۷ باعث شد طی این چند دهه، بتوانند نود درصد پروژههاشان را اجرایی کنند که البته دیگر دستشان رو و چهرهی واقعیشان آشکار شده. اینروزها استمرارطلبان نگرانند که اعتراضات کور است و بهزودی سرکوب خواهد شد و حداقل آزادیها نیز از بین خواهد رفت. در صورتی که این حداقل آزادی فقط برای خودشان وجود دارد نه مردم. این عده هنوز در نهایت خودخواهی فقط تنِ خودشان را میخارانند. خواستهای سیاسی اصلاحطلبان مثل جناح مقابلشان اصولگرایان بدوی و تاتاریست، فقط صورتشان را واکس میزنند تا رد گم کرده باشند. سالهاست که انگلیس و آمریکا و اتحادیهی اروپا، تمام امکانات ژورنالیستیشان را به اصلاحطلبها بخشیدهاند چون آنها را تنها اپوزیسیون نظام میدانستند، ولی طی این قیام، مردم اصلاحطلبان را بدل به بخشی از بدنهی نظام کرده نشان دادند که دیگر اعتقادی به آنها ندارند. این خود، یک پیروزی بزرگ است. استمرارطلبها از این به بعد ناگریزند سیاستهای خود را عوض کنند. مثلن دیگر پولِ مفت در جیب این جناح نمیرود یا دائمن هر لحظه در بیبیسی چهرهی منفور کسی مانند «اکبر گنجی» را نمیبینید یا صدای آمریکا مدام سراغ بعضی از مخالفخوانهای بزکی و بیسوادش نمیرود. مسألهی مهم دیگری که لو رفته، ماهیت تحلیلگرهای سیاسیست. آنهایی که تا دیروز خودشان را رادیکال میدانستند، حال جور دیگری حرف میزنند. چگونه ممکن است یک تحلیلگر رادیکال معتقد باشد که مردم دارند در خیابانها زیادهروی میکنند؟ چطور شش ماه پیش، دَم از شعور مردم میزدند که پای صندوق رفتند و به روحانی رای دادند اما حالا معتقدند مردم از شعور سیاسی برخوردار نیستند و اشتباه میکنند؟ آخر چگونه میخواهند با این تضاد فکری و نظریشان کنار بیایند؟ همیشه وقتی که کار یک دیکتاتور به آخر میرسد و مردم عرصه را به دست میگیرند، جناحهای کذایی سیاسی به هم مشکوک شده و فضایی از تردید بینشان ایجاد میشود. دقیقن همین تشتت در سال ۵۷ رخ داد؛ شاه به انگلیس و احزاب به یکدیگر مشکوک بودند، اما مردم کار خودشان را کردند. تا اینکه دوباره باز همان اشتباه بزرگ که در مشروطه هم سابقه داشت، رخ داد و به یک ملا اعتماد کردند و در تمام شعارها خمینی رهبر شد! در نتیجه همهچیز را باختند، پس وجود رهبر در جنبشهای ایرانی یعنی شکست و معامله و حراج خون مردم. نگران چه هستید؟ میخواهید رهبر داشته باشید؟ جای آن بهتر نیست به شورای رهبری متشکل از افرادی با مرامهای مختلف سیاسی فکر کنید تا بعد از سازماندهی، قیام باز ملاخور نشود؟ من نمیدانم آنها که نگران شکست قیام مردماند، دغدغهی اصلیشان چیست؟ دلواپس از دست رفتن چه چیز خوبی هستند؟ واقعن نگرانند که تلفات بالا داشته باشیم؟ هر ساله دهها هزار نخبه از ایران فرار میکنند و هرگز باز نمیگردند، اگر تفکر ملی داشته باشیم، درمییابیم که هر ساله دهها هزار کشته و قربانی داریم که اغلب از قشر الیت جامعه محسوب میشوند. حالا آقایان نگرانند که صد نفر جوان ممکن است در این قیام کشته شوند. هر قیامی مثل قمار است پس یک قمارباز باید همیشه آمادگی باخت را هم داشته باشد وگرنه برای همیشه نابود میشود. چطور میخواهید با حکومت بربرها بدون تلفات مقابله کنید؟ مگر ممکن است؟
جنس این قیام تقریبن در تاریخ جنبشهای ایرانی بیمثال است، چون شعوریست و مردم لااقل میدانند چهچیزی را نمیخواهند و درست و دقیق نشانهگیری کردهاند. میبینیم که مردم در همهی شهرها جلوتر از لیدرهای سنتی سیاسی عمل کردهاند و تمام مرزبندیهای سابق را بههم زدهاند. دیروز چند اتفاق جسورانه و شعوری افتاد؛ یکی همان خانمیست که دقیقن وسط میدان انقلاب روسریش را پرچم کرد و با آن پرفورمنسِ عجیب، تنهایی بزرگ زن ایرانی را به اکران گذاشت. این زن اگر «رُزا پارکس» نیست که اعتراضش علیه تبعیض نژادی تاریخ ساخت، پس کیست؟ من فقط دربارهی نوع ایستادن این خانم بر سکّویی که از آن به مثابهی سنِ سالن تئاتر بهره برد، میتوانم ساعتها صحبت کنم. دربارهی خشم آرامی که روسریش را چون پرچم صلح تکان میداد. در اتفاقی دیگر به نوع گارد آن زن که جلوی پاسدارها سینه سپر کرد و «مرگ بر خامنهای» را فریاد زد، توجه کنید. دلیل اینکه «مرگ بر خامنهای» در این قیام مثل «مرگ بر شاه» در انقلاب 57، بر همهی لبها بی هیچ واهمهای نشست، بی¬شک تزریق شجاعت به مردم توسط این زن بود. لیدر و رهبر همین دو زن هستند. در جنبش سبز، عملگر فقط طبقهی متوسط بود که بهخاطر ماهیت محافظهکارش، نمیخواست حداقل امکاناتش را از دست بدهد، به همین خاطر تظاهرات آرام و گاندی¬وار را پیشه کرد و غافل بود که جنبش گاندیوار و ماندلاوار وقتی ثمربخش است که طرف مقابل شما بربر، تاتار، ملا و مادرسیّد نباشد. طبیعیست که چنین حکومتی در تقابل با هر جنبشی دست به قتلعام بزند. خود ماندلا میگوید که تظاهرات آرام فقط وقتی ثمربخش است که طرف مقابل مردم را سرکوب نکند! اگر تظاهرات جنبش سبز در تهران و چند مرکز استان شروع شد و همانجا پایان یافت، حالا میبینیم که دو روز نگذشته شهرهای کوچکی مثل درود، نیشابور، ایذه، قهدریجان و… کولاک کردهاند. اگر مقاومت کنیم و قیامی را که چنین سراسری شده ادامه دهیم، دیگر حکومت قادر به سرکوب و کنترل همهجانبهی آن نخواهد بود. مگر اینکه مردم باز هم فریب اصلاحطلبها را بخورند و بدون هیچ نتیجهای خیابان را ترک کنند و قیامشان بر باد برود. مصریها طی سالی دو حکومت را عوض کردند، چون وقتی به میدان آمدند دیگر آنجا را ترک نکردند و به¬صورت نوبتی آنقدر در «میدان تحریر» حفظ جا کردند تا دیکتاتور از پا درآمد! خوشبختانه همین قیام، دو روزه باعث شد نقاب چگوآراهای سابق برداشته شود و زیر آن، ریش و پشم جماعت مادرسیّد بزند بیرون! اجازه ندهید قیامتان را مُشتی دلّال و ژورنالیستِ سیاسی بفروشند. در حال حاضر، همه در حال تعیین نرخ هستند. وقتی پول به حسابشان واریز شود، اکبرهای گنجی دوباره تغییر جنسیت میدهند. نگذارید دلِ شما را خالی کنند. همهچیز دارد درست و شعوری اتفاق میافتد، به نظر من تا اینجا حرکتتان عالی بود، درود برشما.
8/دی/1396