همچنان که هر جامعهی متمدنی، متفکران و اندیشمندان خود را همیشه بالای دست نگه داشته، تا از آموزهها و تفکرات آنها استفاده، و مسیری به سمت آزادی و تمدن باز کنند؛ اجتماعِ ایرانی در طول تاریخ فقط کمرِ هِمّت بر نابودیِ خود بسته و همیشه در دوآلیسم سنت و روشنفکری، به شکل احمقانهای، با آغوش باز به استقبال ارتجاع و عقب ماندگی رفتند. هربار که کسانی سربرآوردند تا جامعه را از چاهَک انتظار و سنتزدگی و بلاهت بیرون بکشد، به شکل فجیعی با چاقو و فتوا دست به تباهی و نابود کردن او زدهاند. در پیچ و خم تاریخی-اجتماعی-سیاسی این کشور، شعور و تفکر مسیری جز در قعر انزوا، خودکشی و طردشدگی نداشته. از آخوندوف و میرزا آقای کرمانی گرفته تا ایرج میرزا و هدایت و کسروی.. همه و همه شمعهایی بودند که میشد بدون تباهی، نور و زندگی را در بطن این اجتماع پخش کنند؛ اما عاقب هریک چه شد؟ در گذشته و حتی تا به امروز چقدر تبلیغ و معرفی شدند؟ نه تنها که دائمن اسم و تفکرشان به حاشیه برده شد، که حتی گاهن قاتلینشان هم در میان جامعه محبوب و قهرمان شناخته شدند. اما حالا میرزا آقای کرمانی و آن کتاب سه مکتوبش رو چقدر میشناسند؟ ایرجمیرزا، این شعوری ترین شاعر زمانه خود که در محتوای شعر انقلاب کرد چقدر خوانده شد؟ همه اینها حتی امروز هم بدست روشنفکری شیعی و خودفروخته ایرانی یا در حال سانسور و یا تبلیغات منفی هستند که کمتر و کمتر خوانده شوند. سَری که به متون هدایت میزنی، انگار دارد همین حالا مینویسد؛ میرزا آقا و کسروی انگار امروز ایران را میدیده و مینوشتند. ایرج میرزا، انگار از اخلاق سنتی و مذهبی و ریاکاری امروز به تنگ آمده و قلمش را به مثابه شمشیری به میدان جنگ آورده. مردم اما هر بار کفهی دیگر این ترازو برایشان خوش رنگ و لعاب بود. یک بار در قالب شاه و بار دیگر شاهزاده. یک بار در قالب اسلام و دیانت و هزار شکل و شمایل دیگر. اجتماعی که هنرشان رعیت بودن است و بندگی در جانِشان درونی شده. فکر و اجتماع ایرانی تعریفی از استقلال ندارد. آزادی را نمیداند. زیر دست بودن، تنآسایی و مسئولیت کمتر را میخواهد. نمیداند هربار که دست به قتل تفکر و اندیشه میزند، به فلاکت و بدبختی خود میافزاید و آن را مستمر میکند. اما امروز هم بعد از گذشت این همه آزمون و خطای تاریخی باز هم کمدیوار در پی تکرار همان اشتباه است و مثل تشنهای دنبال آب یا همان ارباب خود میگردد. ولی تا کی باید اقلیتِ روشن، تن به بلاهتِ اکثریت منفعل و اربابدوست بدهد؟ تا کی باید هزینه داد؟ نباید یک بار برای همیشه تاریخ این کشور را به سمت سویی دیگر برد؟ بعد از انقلاب مشروطه و سفید و پنجاه و هفت و کوی دانشگاه و جنبش ٨٨ و قیامِ فرودستان، باید در چند انقلاب و قیام دیگر شکست خورد و هزینه داد تا به خواست صد و دهسالهی خود رسید؟