تعریفی متفاوت از طبقه کارگر و ادبیات کارگری_علی عبدالرضایی
این بحث مربوط به سلسله سخنرانیهای علی عبدالرضاییست که توسط یکی از اعضای فعال حزب ایرانارشیسم پیاده شده است.
پیش از آنکه وارد موضوع اصلی شوم، لازم است بگویم که در فضای فرهنگی ایران معمولن یک برخورد جانبدارانه و دوآلیستی اتفاق میافتد. یعنی افراد بر سر یک انتخاب دوتایی قرار میگیرند که متعلق به این گروه هستند یا آن یکی! و اگر تعلق قبیلهای به جناحی نداشته باشی حق نداری دربارهاش نظر بدهی، مثلن از سیاووش کسرایی انتقاد میشد چرا کسی که کراوات میزند و کارگر نیست شعر کارگری مینویسد! در حالی که طبقهی کارگر مدّنظرشان در ایران کمتر اهل خواندن و نوشتن هستند. اساسن تعریفی که از کارگر در دنیا وجود دارد غلط است؛ بیخود نیست که در تظاهرات روز جهانی کارگر، هیچ استاد دانشگاه یا مهندس و دکتری شرکت نمیکند چون تلقی از کارگر اشتباه است. مارکس و جامعهشناسان پیرو او، برای هر جامعهای دو طبقه قائل بودند؛ طبقهی کارگر و سرمایهدار. در صورتیکه واقعیت اینطور نیست. اگر این تعریف را بپذیریم، پس تلقی ما از کارگر هم نیازمند تغییر است. از دیدگاه ایرانارشیستی، هر کسی که برای امرار و معاش خود نیازمند کار کردن و دستمزد گرفتن است، کارگر محسوب میشود، چه یک مهندس پتروشیمی باشد و چه کارگری که زیردست او کار میکند. در حالی که از دیدگاه کاپیتالیستی، کارگر کسیست که در کارخانه یا کارگاه کار میکند و یک کارفرما هم دارد و دستمزد میگیرد. از این نگاه، کسی که برای خودش کار میکند، کارگر محسوب نمیشود. این دیدگاه اشتباه است، چون حتی زمانی که کسی برای خودش کار میکند، یک مشتری را در نظر دارد که آن مشتری نقش کارفرما را ایفا میکند. چون در بازار فروش، رقابت زیادی وجود دارد و فروشنده نیازمند مشتری است و همین موضوع باعث میشود که شخص فروشنده تحت امر خریدار باشد. پس هر کسی که دلالصفت نباشد و کار کند، کارگر است، چه استاد یک دانشگاه و چه خدمهی آن. تنها سرمایهدارها و دلالانی که میتوانند باران را هم با توجه به مساحت بام هر خانهای بفروشند، کارگر نیستند. در ایران نیز همان تلقی قدیمی از کارگر وجود دارد؛ یعنی کسی را کارگر میدانند که در کارخانه و کارگاه کار میکند. حتی کشاورزان هم کارگر محسوب نمیشوند و در مناسبات کارگری آنها را دخیل نمیکنند. با این تعریف، کارگر محدود شده است. در ایران امروز، نوعی کلاهبرداری وجود دارد که از اهمیت کار کاسته است. انگلس معتقد بود کار است که انسان را میسازد. با این تعریف درمییابیم که کارگران به خصوص در ایران از ارزش و هویت وجودی خود آگاه نیستند. به همین دلیل اغلب آرزو میکنند که دلال یا پادوی بنگاهی باشند، تا از این طریق هم احترام جامعه را کسب کنند و هم رفاه زیستی خود را افزایش دهند. در ایران فرهنگی وجود دارد که یک کارگر از شغل خود خجالت میکشد و از آن فرار میکند. در جوامع طبقاتی چون فرهنگسازی صحیح انجام نشده و کارگر به عظمت کار پی نبرده است، نوعی شرمندگی از کار خود دارد و همین باعث میشود که شغلاش را انکار کند، در حالی که در جوامع غربی اینگونه نیست. دلایل دیگری مانند بوروکراسی منحط و پارتیبازی هم با محروم کردن اقشار مختلف جامعه از حق برابر، به این فرهنگ دامن میزنند. رزا لوگزامبورگ در جایی گفته است: «آزادی بدون برابری یک دروغ بزرگ است.» جورج اورول هم میگوید: «به نظر میرسد در جوامع انسانی از نظر قانون همه با هم برابرند اما برخی برابرترند.» این دقیقن موضوعیست که در ایران بهخصوص پس از پیروزی انقلاب اسلامی اتفاق افتاده است. این «برابرتر» بودن برخی آنقدر موکد شده است که کارگر روز به روز احساس شرمندگی و حقارت بیشتری میکند. پس ما باید تعریف از ادبیات پرولتری را تغییر دهیم. هر کسی که در ایران مینویسد کارگر است. کارگر به دو شکل مغزی و یدی وجود دارد. این مفاهیم از یکدیگر تفکیک نشده و به همین دلیل است که ادبیات کارگری در ایران روز به روز کوچکتر میشود. در ایران نگاه به کارگر بیشتر نگاهی روسی بوده است؛ مثلن اعضای حزب توده، حتی اگر سرمایهدار بودند، لباسی مندرس و کهنه به تن میکردن تا به قشر کارگر شبیه شوند. در حالی که لزومن کارگر کسی نیست که لباس پاره و مندرس به تن دارد؛ مثلن در گیلان کشاورزان در پایان روز کاری، لباسهای شیک میپوشند و ظاهر یک بورژوا را دارند. بنابراین نگاه به کارگر یک نگاه طبقاتی است. در ادبیات هم به همین صورت است، مثلن حزب توده ادبیات کارگری را مال خود کرده در حالی که ضعیفترین، احمقانهترین و کثیفترین نوع ادبیات کارگری که ارائه شده، متعلق به اعضای همین حزب است، اما آنها خود را صاحب این ادبیات میدانند چون این حدها و طبقهبندیها را به وجود آوردهاند. پس بزرگترین خیانت را همین جاسوسهایی میکنند که در قالب یک حزب در حال فعالیت هستند. هیچ حزبی مانند حزب توده در جامعه طبقهسازی نکرده است، در حالی که مدام دم از مردم میزنند. یکی از کارهای این حزب، جدا کردن ادبیات کارگری از باقی کارگرها است. اتفاقن کسانی جزو ادبیات کارگری محسوب میشوند که تا بهحال در این ادبیات از آنها نام برده نشده است، چراکه گویی همیشه باید این شعار را میدادند که غم کارگر را میخورند! در ایران ادبیات فرومایه به نام ادبیات کارگری مطرح شده است. در صورتیکه ادبیات کارگری، ادبیاتی رادیکال و روشنفکرانه است. معمولن در همهی جوامع، طبقهی فرودست فرصت نوشتن خلاق را پیدا نمیکند؛ مثلن در آمریکا، حدود هفتاد سال قبل، کمکهایی از طرف حکومت به کارگرزادهها و طبقهی فرودست میشد تا از امکان تحصیل در دانشگاههای مهم برخوردار شوند و اینگونه ادبیات کارگری از سوی خود آن طبقه گسترش مییافت اما این کمکها امروزه قطع شده و توجه به این ادبیات هم کاهش یافته است. بنابراین تعاریف در دنیا از کارگر و ادبیات کارگری نیازمند بازبینی مجدد است. این موضوع در مورد ایران مهمتر و عمیقتر است چون در جامعهی ایران اکثر تعاریف غلط هستند و نیازمند بازبینی و بازنویسیاند.
این بحث را در ساوند کلاود حزب ایرانارشیسم و بدون نیاز به فیلترشکن بشنوید: