بعد از انتخابات اخیر، به این یقین رسیدم که اندیشه و اندیشیدن تابعی از شرایط مادیست و رسانهها قادرند با کیشّی به فیشّی حقیقت دستساز خودشان را به خوردِ مردم دهند و از آنان به مثابه قویترین اهرم فشار بهرهبرداری کنند. اگر مارکس پیشتر معتقد بود که فقط در جوامع سرمایهداری، گفتمان مسلط همان اندیشهی هیئت حاکمهست، حالا در عصر پسادموکراسی باید اقرار کرد که در تمام کشورهای دنیا، گفتمان مسلط چیزی جز ایدههای طبقهی حاکم نیست که تولید اخبار و حقیقتِ دستساز در خبرگزاریهای زنجیرهای میکند و همچنان به تغذیهی رسانهها مشغول است. اگر در قرن بیستم جمعیت نویسنده در اتحادیه ناشران بر مغزها حکومت میکرد، حالا خبرگزاریها جانشینشان شدهاند! اوضاع اصلن خوب نیست، حالا دیگر پسادمکراسی از دمکراسی جز نامیدهای توخالی باقی نگذاشته، البته هنوز هر که میتواند انتخاب کند اما همان را انتخاب میکند که خبرگزاریها پیشنهاد میکنند. ژورنالیسم حالا دیگر صدای فراگیری دارد که بهطور کامل تابع مراکز بانکیست، صدایی که مثل وبا اپیدمی شده و آنقدر توسط مدیا تکرار میشود که مردم دیگر محال است صدای دیگری بشنوند. در شرایط کنونی هر فعالیتی جز کار شعوری و تمرکز روی تولید جمعهای خوانشیِ الیت، آب جز به آسیابِ بلاهت نمیریزد! حالا دیگر هر جنگی جز نزاع علیه فرآوردههای رسانههای ماکسیمالیستی بیهودهست! مدیا فقط مخاطب میخواهد و برای حفظ آن مدام عروسکِ مشهور تولید میکند تا در مواقع لزوم فنها و طرفدارهای بزکیشان را علیه روشنفکران شعوری بشوراند. انتخابات خردادماه ایران نشان داد که اندیشیدن دشمنی ندارد مگر رسانههای ماکسیمالیستی!