“این مطلب مربوط به سخنرانی علی عبدالرضایی در گروه حزب ایرانارشیسم است که توسط یکی از اعضای فعال گروه پیاده شده است”
اگر همه را از دم بخرند که اسناد را عوض کنند و تاریخ را عوضی! مرا که تاریخ شفاهی شعرم، نمیتوانند! گیرم که دست و پایم بشکنند و دهانم ببندند و وبسایتهامان فیلتر کنند، کاری از پیش نمیبرند، بیشک صدایم تندتر و بلندتر خواهد شد. گرچه سالهاست که یک فجیع برای همه عادی شده، دزدی، دروغ، وقاحت عادی شده! کثافت عادی شده، غارت و قاتل و قالتاق عادی شده، روحانی نمونهی بارزشانست، هنوز یکسال نشده خلاف دیروزش هم حرف و هم رفتار میزند، کسی هم عین خیالش نیست که رییسجمهورشان در روز روشن کلاهِ همه را برداشته و عین خیالش نیست. انتهای دههی هفتاد، از ایران که داشتم میزدم بیرون، همهچیز سرِ جای خودش بود، صفها مشخص بودند، مشخص بود کی حکومتیست و کی نه! مثلن میدانستی قزوه و کاکایی دو غزلسرای مزدورند که جز فن بوزینهگی از هر دانشی بری هستند، حالا میبینم این هر دو بیسواد دکتر شدهاند، یکیشان هنوز در صف سابق ایستاده و این یکی بی هیچ عذر و ببخشیدی چنان به این سمت غش کرده که فکر میکنی کاکاییِ سابق آن چماق به دستِ حوزهی هنری، توهّمی بیش نبوده! لعنتیها میزنند اصیل را میکشند، اصلی را فراری میدهند و بعد در سوگ اصیل و حسرت دوری اصلی، مثل کونشان هی نام پشت ویترین گُنده میکنند! فالانژترین و دهاتیترینشان میشود ناشری معروف و فصل پنجم را هم تازه به فصلهای فرهنگ افزوده میکند، نسل تازه هم عینهو گاو، خوب ماما میکند اما حال ندارد سری برگرداند و دو روز قبل را هم ببیند، ببیند که مختاری امروز همان قاتل مختاری دیروز بوده! سانسورچی هنوز هموست فقط نوع سانسور عوض شده! روزگار عجیبیست، اغلب سانسورچیهای حزباللهی دههی هفتاد، حالا در هیئتِ ژورنالیستهای آپوزیشن دارند در لندن سانسورم میکنند! یکی آرزو میکرد که حکومت عوض شود و من به ایران برگردم! طفلی نمیدانست تا خاشوالیس و خاشوالیسی در ذهنتان میداندار است، داخل و خارج ندارد، امثال من در تبعید خواهند ماند.