خیابان مدام سیاسی‌ست!-علی عبدالرضایی

(بخشی از کتاب شرلوژیِ آقای علی عبدالرضایی که به تازگی در نشر کالج منتشر شده)
همه‌ى فرهنگ‌ها گذر از راه‌هايى را قدغن كرده‌اند، اما تعداد اين راه‌ها در فرهنگ اسلامی بسيار است. متاسفانه نامِ واقعىِ شجاعت در زبان فارسى جز انحراف نيست. اگر از راهى بروى كه ديگران نرفته‌اند، قانون خطاكارت مى‌خواند و دين گناه‌كار! در زبان فارسى دو واژه‌ى خطا و گناه تقريبن مترادف‌اند! بدون سعى و خطا تقريبن هيچ پيشرفتى حاصل نمى‌شود، اما ما از خطا مى‌ترسيم چون گناه‌كاران در نهايت مقيمِ جهنم مى-شوند! البته روشن‌فكرىِ چپِ ايرانى يک قدم از روشن‌فكرىِ مثلن مسلمان جلوتر است؛ چون اعتقادى به گناه ندارد اما بلافاصله يک قدم عقب مى‌رود، زيرا خطا را يک‌كاره با خيانت اين‌همان مى‌كند. اگر قصد دارى حركتى بزنى و كارِ تازه‌اى بكنى اما دودلی، سرِ جات بتمرگ! تكان نخور! چون اگر خطا كنى خيانت‌كارت مى‌خوانند! براى همين ما در ايران روشن‌فكر راديكال نداريم، در عوض يک مشت سوسولِ فكرى داريم كه تنها با عشوه‌هاى راديكاليستى خودشان را شيک كرده‌اند؛ اين‌ها خطر نمى‌كنند، به زندان مى‌روند چون مشهورتر مى‌شوند؛ همه‌شان هم مدام سنگ آزادى را به سينه مى‌زنند اما فقط آن‌قدر آزادت مى‌گذارند كه مثل آن‌ها بروى، مثل آن‌ها باشى و در نهايت خروج از رسومِ خود را خيانت مى‌دانند. براى همين است كه معتقدم اين‌ها آزاد نيستند چون خطا نمى‌كنند و تنها به همين دليل مطلقن روشن‌فكر نيستند. كسى كه خود هيچ كار نمى‌كند اما مدام ضر مى‌زند، حتى اگر كراوات بزند ملاست! اين‌ها حتى دركى از درست ندارند، فقط آن را طوطى‌وار از بر شده‌اند چون سنّت يادشان داده به سنّت وفادار بمانند. متاسفانه اغلب غافل‌اند كه جاى بد و خوب مدام عوض مى‌شود، بسيارى‌شان هم آدم‌هايى هستند درست و اخلاقى! اما هم درست و هم اخلاق‌شان را بايد گرفت گاييد، چون فكر نمى‌كنند؛ مدام همان قبلى هستند و تازه نمى‌شوند، يكى، دوتا… هزارتا!؟ تقريبن همه‌شان اين‌گونه‌اند، مشهورترين‌شان مذهبى‌تر از گم‌نام‌ترين! بسيارى‌شان براى پاسدارى از همين سنت سياسى- اسلامی بارها رفته‌اند زندان و قهرمان آزاد شده‌اند. ايرانى‌ها تخصص دارند تنها بلاهت را مشهور كنند چون تفكر خطرناک است، متفكر مثل آن‌ها فكر نمى‌كند؛ متفكر اصلن از آن‌ها نيست، پس تنهاش مى‌كنند و در نهايت حلقه‌ى اين تنهايى آن‌قدر تنگ مى‌شود كه «خليل ملكى» دق مى‌كند؛ هدايت از بيف فرار كرده و مى‌رود بوف‌اش را در هند کور کرده و دربياورد، آن هم فقط بيست-سى نسخه! مسخره نيست!؟ اگر آزاد نيستيم كه آزاد باشيم، اگر آزاد نيستيم كه اشتباه كنيم پس آزاد نيستيم، نخواهيم شد.انتخاب یکی از فرآورده‌های اختیار است که جز در آزادی تعریف نمی‌شود. اگر آن‌جا آزادی نیست پس چه انتخاباتی!؟ انتخابات تابلوی سردرِ دمکراسی‌ست نه رمز ورود به خانه‌ی دیکتاتور برای بیگاری! این‌روزها همه دارند برای بیعت با جناب دیکتاتور آماده می‌شوند. انتخابات نزدیک است، اما باز کسی نمی‌خواهد ریسک کند، تحریم انتخابات را اغلب خطا می‌دانند، همه از اشتباه می‌ترسند و کسی نمی‌خواهد رویکرد تازه‌ای را امتحان کند. این‌روزها چپ و راست حکومتی، هر دو از ردِّ صلاحیت احمدی‌نژاد خوشحال‌اند. هر دو حذف را، سانسور را جشن گرفته‌اند، پس اگر بوفالو جنتی مطابق میل‌شان عمل کند خیلی هم خوب است! تنها تفاوت بینیک اصول‌گرا و اصلاح‌طلب این است که اولی ابایی ندارد خودش باشد و می‌دانی با چه بلاهت توام با خشونتی طرفی! دومی اما ریاکار است، گرگ است در لباس میش! انتخابات نزدیک است، انتخاباتی که در آن برای تحقق دمکراسی اسلامی حتی خودشان را سانسور می‌کنند! این‌روزها حذفیکی از خودشان، همه‌شان را خوشحال کرده‌ست، همه از حذف خوشحال‌اند، کسی ازاعدامِ صدا دل‌خور نیست، همه سانسورچی‌اند،حتی آن دسته از خودشان که بعد از جنبش یشمی-‌پشمی از ایران خارج شده و جای این‌که عوض شوند عوضی‌تر شده‌اند! این بسیجی‌های سابق علی‌رغم مخالفت‌شان با جمهوری اسلامی هنوز بسیجی‌اند.

این‌که می‌گویند دشمنِ دشمنِ من، دوست من است، جمله‌ای به‌شدت کثیف و عهد بوقی‌ست! این‌که خیلی‌ها به قدرت سانسورشان پُز می‌دهند و به آن می‌بالند چندش‌آور است. سانسورچی، سانسورچی‌ست، و این یعنی که سانسورچی‌ست، سانسورچی هم بسیجی‌ست، هم حقیر و هم قاتل! هیچ قتلی فجیع‌تر از قتل فکر نیست. وقتش رسیده ایرانی‌ها اپیدمی سانسور را جدی بگیرند، سانسورچی را باید گرفت و تا نا در بدن باقی‌ست، گایید! ما کثیف‌ترین شیوه‌ی سانسور را در دور دوم ریاست جمهوری خاتمی داشتیم، خیلی‌ها وقت ریاستِ همین ملیجک خندان، تن و وطن‌شان را از دست دادند، من یکی از آن‌هایم! اصلاح‌طلب‌ها همه‌شان از دم سانسورچی‌اند، مشتی بی‌سوادِ پوپولیست که تنها در فن سانسور خبره‌اند. حالا هم نصف‌شان در اروپا و آمریکا فعال حقوق حشر و دارنده‌ی رادیو و تلویزیون‌اند، یعنی حوالی هر سوراخی که از آن بوی پول به مشام برسد مثل موش کور جمع‌اند! پریروز، بعد از سال‌ها، خواهش رفیق آنارشیستی باعث شد در جمعی ایرانی حرف بزنم، همین که تمام کردم چند نفر که در ایران سانسورچی‌ام در نشریات بودند و حالا از زمره دبیران مدیاهای برون‌مرزی‌اند، آمدند جلو که دست بدهند، دست دوست دخترم را گرفتم و در رفتم!
سانسورچی عوض نمی‌شود، بسیجی تا ابد بسیجی می‌ماند. بسیجی‌ها حتی خودشان را سانسور می‌کنند مبادا که اشتباه کنند، دیکتاتوری علنی‌ست اما لباس پوشیده، خودش را پوشانده تا کسی فکر نکند! فکر این‌ها را خلع سلاح می‌کند؛ همه از فکر، از شعف فراری‌اند! همه ملا شده‌اند، دولا شده‌اند پشت عبا! همه از تن، از تنانگی، از تماشاى عريانى شرم می‌كنند، كوس را شرم‌گاه ناميده‌اند، كير را كرده‌اند آلتِ شكنجه و عشق‌بازى را درست صرف نمى‌كنند، از آن مى‌ترسند و برايش چندين مترادف ساخته‌اند تا لذت را طرد كنند، براى همين كردن و گاييدن حالا ديگر بارى دارد شديدن مردانه و تهاجمى! درحالى‌كه خشونت فقط در عشق‌بازى‌ست كه با مهرمانى اين‌همان مى‌شود، بی‌شک خدایی هم اگر در‌کار باشد جز در مهربانى و خشونتِ توأمان تعریف نمی‌شود، خدا لذت است، آدرنالين است و تنها در ارگاسم است كه حضورى غایى دارد. ملاها خدا را نمی‌فهمند، خود را نمى‌شناسند و به من ايراد مى‌گيرند «چرا چنين مى‌نويسى؟ چرا دائم از كلمات كاف‌دار کار مى‌کشى؟» و تأكيد دارند من هم اين كلماتِ عزيز را از صفحاتم تبعيد كنم. آن‌ها هرگز تبعيدى نبوده‌اند، نمى‌دانند چه دردى دارد دورى از زبان، از مادر، از وطن. آن‌ها شكنجه‌گرند؛ زن و مرد، چپ و راست هم ندارد، همه مى‌خواهند كير در متون فارسى نباشد. از كوس شرم مى‌كنند، كون را باسن مى‌خواهند و اين‌گونه تبعيدش كرده‌اند. براى همين سانسورِلعنتی‌ست كه دائم به اين سه كلمه فكر مى‌كنند. مى‌گويند عبدالرضايى مدام پرده‌درى مى‌كند، درحالى‌كه من فقط پرده‌ها را كنار زده‌ام تا نسيمى بیاید و زندگى بياورد. آن‌ها معاصرِ مرگ‌اند! من زندگى مى‌خواهم؛ يک زندگى براى همه، براى نسل تازه‌اى كه دارد در عنفوانِ جوانى مى‌ميرد. من حتى براى طلبه‌اى كه در حجره‌اش جز به خودارضايى اشتغال ندارد دل‌م مى‌سوزد. هيچ حورى‌ای در كتبِ مقدس حجاب ندارد؛ تنِ هيچ غلمانى شورت نكرده‌اند. آن‌ها اين‌جا بهشت را مى‌كشند تا به بهشت برسند و اين جز بلاهت نيست. من لخت مى‌نويسم تا ريا، تا مخفى‌كارى بيش از اين تبليغ نشود. آن‌ها كه نمى‌خواهند اين كلمات باشد، مجرى سانسورند. آن‌ها كه اخلاق را سانسور معنا مى‌كنند، بويى از اخلاق نبرده‌اند. چندی پیش ايرانيانى را ملاقات كردم شديدن نديدبديد! پسران خوش‌رويى كه از آداب رقص هيچ نمى¬دانستند و چون ورزايى حشرى زده بودند به كلاب‌ها و ديسكوهاى آنتالیا! اول از رفتارى كه ترک‌ها با آن‌ها مى‌زدند بدم آمده بود، بعد بهشان حق دادم؛ سانسور آن فرهنگ بزرگ را فلج كرده‌ست، من دل‌م مى‌سوزد. سانسور يک ملت بزرگ را كشته‌ست، من غمگينم! در تركيه پسران جوان ايرانى از بیخ عرب بودند، واقعن غم‌انگيز است! جوانانِ خوش‌روى كشورم جز عربده، جز شيهه، جز خشونتِ جنسى حرفى براى گفتن نداشتند. عشق ورزيدن را ياد نگرفتند. دل‌م سوخت براى دختران وطنم كه مجبورند يک عمر زير اخلاقى چنين بدوى بخوابند، پس ناچارم چنين بنويسم. عشق‌بازى طبيعى‌ست، سكس بديهى‌ست. دشمن من حالا ديگر فقط ملا و اخلاق اسلامی نيست، از مثلن روشن‌فكرهايى كه اخلاق را حذف طبيعى و طبيعتِ انسان معنا مى‌كنند بيش‌تر انزجار دارم؛ از آن‌هايى كه مى‌خواهند كوس حذف شود تا عجيب بماند، كير نباشد تا عقده‌اى‌تر شود. از اين سانسورچى‌هاى بى‌شرف و ضدِّ کلمه متنفرم!

آن‌هايى كه مى‌خواهند آوانگارد بنويسند، بدانند که ديگر ور رفتن با شكل و شمايل كلمات كلاسيک شده، بايد به درون زد، به درونِ متن! صفحه خیابان است، و خیابان مدام سیاسی‌ست! حالا دیگر سیاستِ شعر جز در شعرِ سیاسی تعریف نمی‌شود. انتخابات نزدیک است، تمام هنرمندانی که هنر را سیاسی نمی‌خواهند و در برابرِ فجیع‌ترین ستم‌ها سکوت می‌کنند، دقیقن این‌روزها سیاسی شده‌اند! به طرفداران‌شان التماس می‌کنند که در انتخابات شرکت کنند تا اوضاع از این خراب‌تر نشود، جماعت حمق فکر می‌کنند بهتر است در انتخابات شرکت کنند تا از بین بد و بدترین‌ها همان بد انتخاب شود و بعدها از این بیش به آن‌ها بد نگذرد و متاسفانه اینآرزو جز خیالی خام نیست. مشق رئیس‌جمهور بعدی پیشاپیش نوشته شده، مثلن در دوره‌ی قبل هر که جای روحانی می‌آمد راهی نداشت مگر انجامِ برجام، وگرنه کار دیکتاتور حالا دیگر تمام شده بود. پیش‌تر هم عالی‌جناب سرسیاه، احمدی‌نژاد را به موسوی ترجیح داد چون که می‌خواست کمی راحت‌تر چپاول کند! عدم شرکت مردم در انتخابات نه تنها برخوردی منفعلانه نیست بلکه تاثیرگذارترین اقدام برای رهایی از این دیکتاتوری‌ست، مثلن باعث می‌شود غرب دیگر اصلاح‌طلب‌ها را که روی دیگر حکومت ایران‌اند به عنوان آلترناتیو و آپوزیشنِ داخلی به رسمیت نشناسد و تمام مدیاهای فارسی‌زبان خارجی را در اختیارشان قرار ندهد که همان سیاست‌های حکومت ایران را پیش ببرند.
دیکتاتورِ سرسیاه، از سال ۷۶ دارد اعتراضات مردمی را با میانجی‌گری باند اصلاحات کنترل می‌کند. مردم بیست سال است که دارند فریب آپوزیشنِ حکومتی را می‌خورند. حداقل سود عدم شرکت در انتخابات این است که دیکتاتور می‌فهمد دیگر نمی‌تواند با پادرمیانی امثال خاتمی، مردم را کنترل کرده آن‌ها را مثل گله‌ی گوسفند به هر طرف که دل‌ش خواست رهبری کند. شرکت در انتخاباتِ دیکتاتور، فقط خیانت نیست بلکه تن‌دادن به جنده‌گیِ فرهنگی‌ست، اما اگر باز می‌خواهید رأی دهید بروید به روحانی بدهید که لااقل مثل بقیه کاندیداها کیرش را در تلویزیون درنمی‌آورد و توی دهن‌تان نمی‌گذارد!
ساعتی پیش خواندم ملا حسن روحانی در مراسم گشایش نمایشگاه کتاب پارسال گفته «من بارها در دولت گفته‌ام، به وزیر ارشاد هم گفتم، نظر من این است باید کارها را به صاحب نظران واگذار کنیم. این کتاب خوب است یا بد، قابل چاپ است یا نیست را به انجمن نویسندگان و ناشران واگذار کنیم»، يک‌كاره زير لب گفتم اى جاكش! و روى كاغذ نوشتم از روزى كه آمده با حرف بی‌عمل و اين قلم کس‌شعرها همه را كير كرده اما بعد يادم آمد که اخیرن به دوست‌دخترم قول دادم كه ديگر كيرى ننويسم، پس رفتم سر سطر سراغ جاكش! اما ديدم جا ندارد، جاكش آن‌جا تهِ اولين جمله‌ی پرتابى خوب نشسته بود، ول‌ش كردم پريدم دست کس‌شعر را محكم گرفتم تا از جمله‌ی چهارم بيندازمش بيرون، اما كير از دو تا كلمه آن‌طرف‌تر محكم زد روى دستم، داد زد خجالت بكش پسر! فقط مانده بود تو هم سانسورچى شوى.


منبع:   دانلود کتاب شرلوژی اثر علی عبدالرضایی 

اشتراک بگذارید!