دانش مرکزی، رهیافتی به سوی تمدن _ علی عبدالرضایی

این بحث مربوط به سخنرانی علی عبدالرضایی در گروه کالج شعر است که توسط یکی از اعضای فعال گروه پیاده شده است.

هر تمدنی یک دانش مرکزی دارد که به دانش‌های دیگر شکل و چارچوب می‌دهد، در تمدن ایران باستان، حکمت، نقش این دانش مرکزی را داشت. در تمدن رومی و یونانی هم فلسفه این نقش را ایفا می‌کرد. این‌که من در تمام این سال‌ها روی حکمت ایرانی تاکید می کنم، بی‌دلیل نیست.
هر تمدنی زمانی می‌تواند خودش را احیا کند که این چارچوب معرفتی و علمی را داشته باشد تا بتواند چارچوب مفهومی حاکم را شکل دهد و سپس برآیند این دو دانش مرکزی، بدل به «چارچوب کنشی» بشود. چرا که فقط این چارچوب کنشی‌ست که می‌تواند تدبیر و عقلانیت را حاکم کند. وگرنه نتیجه، همین اوضاع نابسامانی‌ست که در حال حاضر شاهد آن هستیم. قصد سرزنش تمدن‌ستیزی ایرانی‌ها و عزیز جلوه دادن تمدن غربی را ندارم. چراکه آن‌ها نیز از سمت دیگر بام افتاده‌اند. مثلن پست‌مدرنیسم غربی بر لفظ استوار است، در حالی که تمدن آینده را بنیان‌های فکری و اساسن معنایی تشکیل می‌دهد.
این سیالیت فرهنگی که در حال حاضر در دنیا شاهد هستیم و رسانه‌ها، آن را کارگردانی می‌کنند، جز دامن زدن به اغتشاش فکری، هدف دیگری را دنبال نمی‌کند. متاسفانه فلسفه‌ی غرب به تبعیت از پست‌مدرنیسم، برای توجیه این وضعیت جدید، پناه به الفاظ و اصالت نشانه برده که نتیجه‌ی آن، سطحی‌سازی معنا و محدود کردن آن به لفظ است. اساسن پست‌مدرنیسم رویکردی افراطی به اصالت لفظ دارد و با طرح زبان-خدایی هنوز معنای عمیق و تازه به دست نداده است. متاسفانه از همین شکاف و خلا فکری، سرمایه‌داری دارد بیشترین بهره را می‌برد. در واقع حتی تکثرگرایی معنایی مورد نظر پست‌مدرنیسم به چیزی جز رویکردش به چند وا‍ژگانی و تکثرگرایی لفظی منجر نشده است. اگرعمیق تامل کنید می‌بینید اغلب فیلسوف‌های پست‌مدرنیسم به جز فوکو، دلوز و معدودی دیگر، معنا را به لفظ تقلیل داده و همین اشتباه بزرگ، آبشخور کاپیتالیزم شده است. طوری که در حال حاضر رویکردهای نیهیلیستی تنها تاویلی که از جهان دارند نه بر «نمی‌دانم»، بلکه بر “بی‌معنایی” استوار است.
ده سالی می‌شود که توجه ویژه‌ای به حکمت هندی دارم، در واقع اصالت معنا در حکمت هندی، در عین حال که مزایای اصالت لفظ را دارد، مشکلات آن را ندارد و محوریت معنا را نه به لفظ، بلکه به شهود داده است و از آنجایی که معنا و شهود، رابطه‌ی نزدیکی دارند، لفظ و سطح در حاشیه قرار می‌گیرد. یک روشنفکر هندی غمگین نیست، بلکه اندوهگین است و هنوز می‌تواند فکر بسازد چرا که اندوه، عمق دارد و تفکر هم در عمیق اتفاق می‌افتد.
اصالت معنا در حکمت هندی، با متحد کردن دانش‌های بشری، ساختاری معرفتی را وارد لابیرنت‌های ذهن می‌کند و به آن عمق می‌دهد و در جهت زیست‌ فرهنگ‌های انسان به کار می‌برد و هرگز به نفی دیگر فرهنگ‌ها نمی‌پردازد، بلکه با آن‌ها در تعامل است.
هر فرهنگی اگر پرسنده باشد و مدام خود را بسط دهد، بعد از مدتی بدل به تمدن می‌شود. اگر تمدنی پرسش‌گر نباشد، طعمه‌ی سنت می‌شود و رفته‌رفته از یاد می‌رود و این همان بلایی‌ست که بر سر تمدن ایران آمده; یعنی بعد از ورود اسلام، فکر قدغن شد، پرسش ممنوع شد و معنا از دست رفت و حالا چیزی جز لفظ و مشتی تحریف برجای نمانده، یعنی ما در حال حاضر نه وارث یک تمدن، بلکه وارث یک دروغ بزرگ هستیم، دروغ سنت! چرا که سیزده قرن است، اگر سوال کنیم و به فکر و به حقیقت برسیم، مثل حلاج سرمان بالای دار می رود.

اشتراک بگذارید!