(بخشی از کتاب جدید آقای علی عبدالرضایی به نام شرلوژی که در آن به حیطههای زبان در شعر و ادبیات و سیاست پرداخته)
شعر امروز فارسی پر از آینهست اما آینه نیست، در آن خودت را نمیبینی، مثل سینمای ایرانی که ارتجاع را اکران میدهد و جز تباهی در آن نمیبینی. المشنگهای در فضای شعر فارسی راه انداختهاند. میانمایهها همه با هم کورس گذاشتهاند تا با تیراژ دویستتایی به چاپ چندم برسند. همه میخواهند مثل سینماییها پرطرفدار باشند و ناگزیر شعر را که هنر الیت است به ساده و سطحی آلوده کردهاند. طی قرنها، بالا و پایین بسیار داشته شعر فارسی اما هرگزاهرگز سفلهپرور نبوده، میدان را بهطور کامل به رجالهها واگذار نکرده، دائم زبان در آن کارگردانی سختگیر بوده و هرگز تن به سادهگی و بلاهت نداده، پس محال است تن به ذلّتی دهد که اتاقهای فکر جمهوری اسلامی آرزویش را دارند. سادهنویسی فنّ مزدوریست و مزدورها این روزها همه شاعرند، شاعرانی که در شعرشان داستانک مینویسند تا بدل به سینمای تباهی شود. دیگر بالا و پایین ندارد شعر فارسی، همه همقد شدهاند، لابد از دم یکجور مینویسند تا برابری و دمکراسی اسلامی را رعایت کرده باشند! میگویند برای اینکه مخاطب داشته باشیم ارزان شدهایم و همین ارزانی صفت بارز کالاهای شعری امروزین است. اواسط دههی هشتاد، بعد از هجمهی سانسور وزارت ارشاد دولت احمدینژاد، سینماها رفتهرفته خالی شد، پس برای اینکه مردم را باز به تماشاخانهها برگردانند، تولید فیلمهای چیپ و بندتنبانی که مملو از طنز گفتاری بود، کلید خورد و از همین رویه نویسندهها با نویسش داستانهای آپارتمانی و شاعرها با سرودن شعرهای فستفودی تقلید کردهاند تا شعر و شعور فارسی چنین درِپیتی شود. پیشتر از رخشانِ بنىاعتماد، فيلم «زير پوست شهر» را ديده بودم كه جز نام تقليدىاش، سرشار از خلاقيت و ايدهى تازه بود، همان زمان هم دربارهی اين فيلم در مجلهاى مفصّل نوشته بودم. «قصهها» دومین فیلم خاص اوست که از وقتی دیدمش اعصابم پا ندارد! فيلمى كه رابطهاى بينامتنى با كارهاى قبلىاش دارد، بنىاعتماد در قصهها، قصههاى قبلىاش را در شرايط پساسبز بازنويسى مىكند، از دختر همسايه در «زير پوست شهر» که از خانه فرار كرده بود و اینجا روسپى شده بگير تا صيغهى حاجى در «روسرى آبى» كه حالا مادر دو فرزند است، همه انگار زير شكنجهى ساليان، بهطور کامل از پا درآمدهاند. در اين فيلم مىتوانى نبض واقعى درد را اندازه بگيرى اما در کدام شعر امروز ردّی از درد میتوان گرفت؟ قصهها همچنان كه زير خط فقر راه مىرود از درد آمار مىگيرد. كارگردان از همان آغاز كه دوربين را مىدهد دست «حبيب رضايى» تا آينهگردانى كند، دست به غريبنمايى مىزند. در واقع فيلم مستندى در كار نيست، در كشورى كه چشمها آنقدر ديدهاند كه ديگر نمىبينند، بنىاعتماد مىخواهد از درد آشناییزدايى كند اما همین غریبگردانی که از شعر به سایر ژانرها سرایت کرده، چرا نقشی در شعر امروز ایران ندارد؟ بنیاعتماد در چندين سكانس، اعتياد به مواد مخدر را بهانه كرده تا مردمى را به اكران بگذارد كه عادت به اجرای بلاهت كردهاند. اعتياد در «قصهها» استعارهى عادت است، عادت به حقارت، به كورى و البته حسادت که خصیصهی اصلی تمام شاعران ایرانیست، شاعرانی که یا واقعن معتادند یا به ساده و معمولی عادت کردهاند و یکی نیست تشویقشان کند جلوی آینه به تماشای بدبختیشان بنشینند. متاسفانه سالهاست که آینه از شعر فارسی رخت بربسته و اگر زمانی سبک هندی آینهباران بود، یا اگر فروغ روزی در همین آینه دنبال نجاتدهندهاش میگشت، حالا رخشان بنیاعتماد آن را دوباره شفاف و درخشان کرده تا دوباره ببیند، از نو خودش را تماشا کند! در واقع آنچه در آغاز فيلم «قصهها»، كارگردان دست حبيب رضايى مىدهد، دوربين نيست بلكه آينهست، او تکتک هنرپيشهها را اول با آدمهاى كفِ خيابان اينهمان مىكند، بعد جلوى آينه قرار مىدهد تا با خودشان روبهرو شوند، با خودشان حرف بزنند، خودشان را ببينند، ببينند كه در چه باتلاقى گير افتادهاند. بازنمايى و دوباره ديدن، شگردِ اصلىِ قصههاست. كارگردان به درستى دريافته كه ايرانىها چنان به زندگى زيرزمينىشان عادت كردهاند كه فقر را، كه حقارت را، كه بدبختى را طبيعى تلقى مىكنند و آنقدر به آنچه در اطرافشان مىگذرد عادت كردهاند كه ديگر نمىبينند. تماشای دوبارهی آنچه که بارها دیدهایم و عصیان علیه عادتِ چشم، شگرد اصلی فرمالیستهاست، اما شعر امروز فارسی از فرمالیسم دوری میکند؛چون فرمالیسم زبان ساده و بندتنبانی را برنمیتابد و کار را سخت میگیرد. در قصهها گاهى دوربين حبيب رضايى بدل به آينهاى قدى مىشود تا آدمها تمامقد، بدبختىهاشان را براى خودشان روايت كنند.
بنىاعتماد در اين فيلم نمیخواهد که با شگردهاى بديع سينمايى شقالقمر کند و با بزکهاى روشنفكرانه ببيننده را فريب دهد، قصهها واقعن فيلم آسانىست اما بسيار سخت! فيلمنامهاش فاقد شخصيتپردازىست اما تيپسازى هم نمىكند، در حالیکه تیپسازی چون سرطانی به جان داستان و رمان فارسی افتاده و تا همه را از پا درنیاورد دستبردار نیست. شاعر و نویسندهی ایرانی اگر زبان نمیداند، چشم که دارد، لااقل این فیلم را ببیند و عبرت کند! خودش را در قصهها درست ببیند، ببیند که چه ساده با طرح سادهگی در دام سادهنویسی افتادهست. کاش تمام تازه به دورانرسیدههای سادهنویس میدانستند که راديكاليسم و آوانگاردیسم فرهنگي نمیتواند فقط در درون و مفهوم اثر اتفاق بيفتد، بلكه فرم و زبان اثر نيز بايد راديكال و آوانگارد باشد. اگر زبان نباشد بيشتر ارتباطات انساني دچار اختلال ميشود. در واقع ميتوان با كمترين نشانهی زباني، بيشترين مبادلهی معنا را داشت و همين امر، تاريخ زبان و تفكر را تشكيل ميدهد. بدون نظام معنايی، هيچ دانشی تحقق پیدا نميکند. هر دانشی، يك نظام معنايیست كه آن را به صورت يک نظام نشانهای ميشناسيم. اساسن هرگونه تكامل دانشی، رابطهی مستقيم با نظام معنايی و سپس با نظام نشانهای دارد که هرگزاهرگز با سادهنویسی محقق نمیشود. سادهنویسی و برخورد اتوماتیک با زبان معیار و ترجمهای، جز مرگ فکری عاید نمیکند. پرهیز از تغییر زبانی و بیتوجهی به نبض زندهی زبان کوچه و بازار، شعر را سنگ و در نهایت ایستایی میکند .زبان گفتاری و شفاهي، وجه متغير هر زبانیست و زبان نوشتاری هم صورت ثابت آن محسوب میشود. جدالی هم كه بين ثبات زبانی و تغيير زبانی وجود دارد، باعث تنوع فرهنگ بشریست. اساسن فرهنگهای تازه، تغيير زبان شفاهی را موكد میكنند و فرهنگهای كهن، برای وجه نوشتاری زبان اهميت قائلاند، چراكه تغيير و ثبات فرهنگی، براساس تغيير و ثبات زبانی رخ میدهد و در نظر گرفتن اين نكته برای شاعر و متفكر يا كسي كه كار شعوری میكند بسيار حائز اهميت است. اينكه چرا زبان و تازگي زبانی در شعر مهم است و چرا يک شاعر نومدرن بايد رفتاری همزمانی با زبان داشته باشد، تنها دلیل استتیکی ندارد. اینکه در زبان انگليسی، اینقدر به «اسلم پوئتری» و ترانههای رپ توجه میکنند، بهخاطر این است که این ژانرها چون مخاطب انبوه دارند، در تغيير زبان شفاهی و فرهنگ عامه نقش مهمی را ايفا میكنند. به همين نسبت، يک شاعر واقعي با خلق زباني تازه در فرهنگ روشنفكری دست ميبرد و آن را تغيير میدهد. چرا رسانههای انگليسی زبانِ دنیا اينچنين روی گفتار تاكيد دارند و مدام زبانشان را نو میكنند يا مدام در صورت زبانشان دست ميبرند و این آشناییزدایی را در رسانهها تبليغ میكنند؟
چون رفتار همزمانی را با زبان به رفتار درزمانی ترجيح میدهند و میدانند كه تنها از اين طريق است که میتوانند باعث نوزايی فرهنگی و فكری بشوند. از این لحاظ ترویج سادهنویسی هدفی جز سنگ کردنِ فرهنگ ندارد. بیدلیل نیست که معتقدم سادهنویسی اجرای فن مزدوریست و آب جز به آسیابِ ارتجاع که کمر به قتل عقلِ مدرن بستهست، نمیریزد. اينكه بعد از دههی هفتاد، اتاقهای فكر جمهوري اسلامی اينچنين بر سادگی زبانی تاكيد دارند و رسانههای دولتی مدام از دگرديسی زبانی پرهيز میكنند، به اين دليل است كه آنها به اين مسأله كه كار زبانی و تغيير زبانی باعث تغيير فرهنگ مسلط و انهدام زبان سلطه و در نهايت سنت میشود، كاملن واقفاند و بیجهت نيست كه مطبوعات ايران و رسانههای حكومتی اينچنين بسيج شدهاند تا نويسنده و شاعر زبانمحور در برج عاجش بميرد و نسل جوان حتی اسمشان را هم نشنوند. مگر میشود جز با اعمال قدرت زبان، با زبان قدرت مقابله كرد؟ آیا فكرپردازی و تاكيد بر خرد شعری، جز در زبان اتفاق میافتد؟ پيشتر در بحث بازی زبانی نشان دادم كه همهچيز بازی زبانیست. پس اين زبان است كه فكر را توليد ميكند و میتوان در عرصهی متن، از طريق زبان، به تفكر شعری رسيد. متاسفانه آینه را در شعر امروز فارسی شکستهاند و از آن هیچ فکر روشنی برنمیتابد تا تعریف تازهای از روشنفکری به دست دهد، زبان را کشتهاند و مزدورهای شعری دائم دارند با جسد کشتی میگیرند. شاعر امروز وجودش را ندارد که در خانهای شیشهای زندگی کند و در میدان صفحه خودش را لخت نماید. در واقع شعر معاصر فارسی را ریاکاری مینویسد نه خلاقیت، نه تفکر شعری. شاعر ظاهرن نونویس ایرانی هنوز نمیداند که آوانگارديسم ربطی به مونتاژ چند تصویر نامربوط در زبانی خواجه و حمال ندارد. متاسفانه شعر امروز فارسی فکر نمیکند، حتی پشت فضای تازهای که در متنها گاهی بهطور اتفاقی تولید میشود، تفکر شعری وجود ندارد، تم و موتیف مقیدی که سرتاسر متن را فرا بگیرد در آن موجود نیست. خیلیها هنوز نمیدانند که استفاده از تکنیک چندواژگانی باید منجر به چندمعنايی شود نه بیمعنايی! چراكه اساسن در شعر چيزی به اسم بیمعنايی نداريم. آنهايي كه ادعا میکنند شعرشان معنا ندارد، هنوز معنای معنا را هم نميدانند. برای اینکه تولید فرهنگی تازه کنی و سبب کنش متنی عليه ثبات و پايداری زبان شوی، بايد در زبان دست ببری و اين دستبردِ در زبان، بدون حيلهی متنی و تکنیک تازه ممکن نیست و نمیتواند با اعمال سادهنویسی اتفاق بیفتد. بايد انگيزه و تخيل را در آن دخيل كرد، نمیتوان بدون نقشه و پلن با زبان روبهرو شد، زبان زن است. خیلیها در شعرشان کار زبانی نمیکنند بلکه به زبان تجاوز میکنند. در شعر امروز فارسی، زبان يک جسد است و شاعر هر کاری که بخواهد با آن میکند بدون آنکه به زیبایی برسد. زبان زن است، باید به شاعرش پا بدهد، وگرنه تا دلش را بهدست نیاوری فقط میتوانی به آن تجاوز کنی و عشقبازی با یک جسد کار یک شاعر واقعی نیست. در کجای جهان و کدام ادبیات، کار شاعر را اعلام معنای دمِ دستی تعریف کردهاند؟ برخورد و گفتوگوی عاشقانه با زبان، دغدغهی اصلی هر شاعر خلاقیست، زمانی هم میتوانی وارد اين گفتوگوی خلاق شوی كه زبان بدل به عشق شود، انگار که داری در گوش معشوق خود زمزمه میکنی. برای اينكه در زبان قدرت ایجاد اختلال کنی بايد به قدرت زبان مسلح باشی و رسیدن به این مهم هرگز با سادهنویسی ممکن نمیشود.