شر، تکنیکی برای مبارزه- علی عبدالرضایی

(قسمتی از سخنرانی آقای علی عبدالرضایی که اخیرن در کتاب شرلوژی منتشر شده)
استفاده از تکنیک شر، وقتی تحت اجبار قرار گرفتم کلید خورد و در واقع از آن‌جا بود که زیبایی‌شناسی شر و تعریف و تاویل دوباره‌ی شیطان در زندگی من نقش ویژه‌ای پیدا کرد. جوان هفده‌ونیم ساله‌ی باهوش و درس‌خوانی را در نظر بگیرید که تازه دیپلم ریاضی گرفته و همان سال هم دانشگاه سراسری قبول شده، جوانی که مثل بقیه‌ی اهالی شهر، مذهبی نبود و حتی وقتی معلم امور تربیتی می‌خواست او را وادار به نماز خواندن کند، اعتراض می‌کرد و به نمازخانه نمی‌رفت و به این دلیل می‌خواستند مانع ورود او به دانشگاه شوند. این جوان من بودم. پدر و مادرم سعی می‌کردند از اهالی شهر امضا بگیرند و من را به دانشگاه بفرستند. در محله‌‌ی ما کسی دانشجو نبود، و اکثر اهالی محله درکی از فرهنگ نداشتند، آن‌جا لیانگ‌شان‌پوی لنگرود بود و ته انزلی‌محله، و کم‌تر کسی معنای دانشگاه را می‌دانست! من در آن‌ برهوت و لجن‌زار فرهنگی مثل گلی روییده بودم، اما نگاه طبقاتی اجازه نمی‌داد این گل بارور بشود. همان سیستم نولیبرالیسم مذهبی یا بهتر است بگویم همان سیستم ملایی نمی‌گذاشت من به دانشگاه بروم؛ چون عاشق تفکر و زیبایی بودم و زیبایی در آن جامعه شر تلقی می‌شد. اما مگر زیبایی و شر سنخیتی دارند؟ این‌جاست که ما زیبایی‌شناسی شر را تعریف می‌کنیم، از آن موقع به بعد من در مصاحبه‌هایم مدام از استتیک شر می‌گفتم و روشی که در پیش گرفته بودم بر همین مبنا بود. مثلن برای این‌که من را برای رفتن به دانشگاه تایید بکنند، خانواده‌ام گفتند باید در نماز جمعه شرکت بکنی تا تو را ببینند، نماز با طینت و روحم سازگار نبود و حالم را بد می‌کرد، اما برای تایید شدن به نماز جمعه می‌رفتم و روش‌های خاص خودم را داشتم. به من گفته بودند باید دست به هر شوآفی بزنی، من مرثیه‌خوان شدم ولی مرثیه‌خوانی من نیز خودویژه بود. به بقعه‌ی آقاسیدحسین می‌رفتم و عبادت می‌کردم اما عبادت من، شیوه‌‌ی خودش را داشت. شر در زندگی‌ من از آن‌موقع آغاز شد. شکافی بین حقیقت و دروغ وجود دارد، یک متفکر چگونه باید از این شکاف استفاده کند؟ مبارزه دقیقن در چنین مواقعی آغاز می‌شود، در واقع مبارزه‌ی من از هفده‌ونیم سالگی به طور کلیدی و جانانه رقم خورد. در آن زمان دوست‌دختری داشتم و یک‌بار هم کمیته ما را گرفته بود. تمام اهالی شهر از این ماجرا باخبر شدند و مدام راجع به این موضوع حرف می‌زدند؛ چون در آن شهر خیلی عجیب بود که یک پسر به خانه‌ی دوست‌دخترش برود. به خاطر این موضوع من بدل به یهودای شهر شده بودم، خلاصه در همان سال قبل از این‌که به دانشگاه بروم، مرثیه‌خوان شدم و وقتی در در بقعه‌ی آقاسیدحسین همه سینه می‌زدند، من می‌خواندم:
شیوا سخنم اکبر من اکبر من زار
گشته‌ست گرفتار
در کوچه‌ی فشقالی…
و این‌گونه می‌خواستم به دوست‌دخترم که در مراسم بود، بگویم در کوچه‌ی فشقالی (بغل بقعه) اکبر من منتظر اوست. یعنی من در مرثیه‌خوانی با اشاره کاری می‌کردم که دوست‌دخترم متوجه پیام من بشود و این کار دقیقن استفاده از شکاف است؛ در واقع من از چیزی که ضد آزادی‌ بود، برای احقاق آزادی استفاده می‌کردم. نسل جدید هم می‌تواند از این شکاف‌ها استفاده کند، قرار نیست همه جلوی گلوله بروند. آقاسیدحسین بقعه‌ای برای عبادت مردم بود، اما چون مردم لنگرود حوصله‌ی عبادت نداشتند به دستشویی می‌رفتند تا بشاشند و کسی داخل بقعه نمی‌آمد. به این دلیل من دوست‌دخترم را در آن بقعه می‌دیدم، او در یک سمت حرم می‌ایستاد و من در سمت دیگر و از این طریق با هم صحبت می‌کردیم. حتی گاهی اوقات در آن بقعه می‌بوسیدم‌ش و این زیبا بود. در یکی از شعرهای کتاب جامعه (شعر خطبه‌ی جامعه)، آن‌جا که ﻻاﻟﻪ اﻻﷲ بدل به ﻻاﻟﻪاﻻ لا ﻻ لا … ﻻله! شده، در اصل از همان شکاف استفاده کرده‌ام و این کار یعنی سیاست، یعنی از چیزی ممنوع به نفع آزادی استفاده کردن. این‌که در بقعه‌ی آقاسیدحسین لنگرود عشق‌بازی کنی و از دوست‌دخترت لب بگیری، عین آزادی‌ و کار سیاسی‌ست و نقطه‌ی بنیادین استتیک شر همین‌جاست. در واقع اکبر من همان علی عبدالرضایی بود و من علی‌های خودم را می‌ساختم. سه ماه مرثیه‌خوانی کردم و هنوز هم دوستان من از آن ماجرا می‌گویند؛ چون خلاق بودم و با استفاده از استتیک شر کارم را پیش می‌بردم.
ملا احمق است، اما شما باهوش هستید، پس از شکافی که بین مردم و حکومت ایجاد شده، بهره‌برداری کنید. در واقع پارتیزان در آن شکاف قرار می‌گیرد و مثل ماهی لابه‌لای این مردم چرخ می‌زند و مردم را به شکل خودش درمی‌آورد. این‌ها مسائل مهمی هستند، استتیک شر پیروی از شیطان نیست، چرا که شیطان یک وانموده‌ست. سی‌ودو سال از هفده سالگی من گذشته، ولی هیچ‌چیز تغییر نکرده و هنوز همان مناسبات در ایران وجود دارد. در آن‌جا فقط با ظاهر استتیک شر برخورد شده ولی عمیقن آن را درک نکرده‌اند، هنوز شیطان معنای غایی خودش را دارد و برای خدا تعاریف و صفات مختلف ساخته‌اند. هزاران صفت را به خدا یا اهورامزدای‌تان نسبت می‌دهید، اما کسی شیطان را که اهریمن نیست، به‌خوبی نمی‌شناسد و از شکاف بین خدا و شیطان استفاده نمی‌کند. هنوز نمی‌دانیم که خود ادیان چه تعریفی از شیطان به دست می‌دهند. حوا چرا زن دوم است؟ آن زن اول چه‌کار کرده و جرم‌ش چه بوده؟ چرا تمام ادیان ضد زن هستند؟ چرا زن در ادیان شر تلقی می‌شود؟ چرا ما ناگزیر از زن بودن، ناگزیر از زندگی بودن هستیم؟ چون زمین زاینده زن است، زمین زاینده زندگی‌ست. باید بیش‌تر به این مباحث بپردازیم و عمیقن درک‌شان بکنیم. اساسن تا وقتی که تبعیض جنسیتی وجود دارد، تفرقه و بی‌عدالتی هم وجود خواهد داشت و تا وقتی عدالتی در کار نباشد، اثری از آزادی هم نخواهد بود. شناخت استتیک شر یعنی شناخت ماجرای شیطان، اصل ماجرا چیست؟ چرا لیلیث، لی‌لی و لیلا بدل به لولو شده‌اند؟ چرا شاعر بزرگ ما عطار لولو را بدل به لیلی و مجنون کرده‌؟ و چرا نیما یوشیج از ریرا استفاده می‌کرد؟ متاسفانه اکثر اساتید قاق دانشگاه‌های ما درکی از این موضوع ندارند، ما با قاق‌ها و اهالی خدا طرف هستیم! به همین دلیل چیزی از شر نمی­دانیم. به‌راستی شر واقعی چیست؟ یادم می‌آید در همان بقعه‌ی آقاسیدحسین وقتی همه داشتند دعای ورودی را می‌خواندند باد به چادر خانم‌ها می‌زد، در آن زمان جامعه آن‌قدر بسته بود که گاهی حین خواندن دعا برای دیدن زیر این چادرها مکث می‌کردم. من این دعا را آن‌قدر خواندم که در نهایت بدل به شعری در کتاب جامعه شد. یعنی همان‌جا که لا ‌اله‌ الا ‌الله تبدیل به لا اله‌ الا لا لا لا می‌شود، پی به این تضاد برده بودم که «الا» یعنی نه در برابر «ال» (خدای یهودی‌ها). در واقع آن‌جا من «الله» (به جز خدای یگانه کسی نیست) را بدل به «لا» کردم که چنین ترجمه‌ای به‌دست می‌داد: «خدایی جز نه نیست» و بعدها در کتاب «لا اله‌ الا ‌لاو»، لا را بدل به «لاو» کردم که معنی‌ش می‌شد: خدایی جز لاو نیست و لاو نیز هم‌زمان با «نه» آغاز می‌شود، نهِ شیطانی یا نهِ لیلیث در برابر خدا. آدم پیش خدا از لیلیث شکایت می‌کند و می‌گوید: «لیلیث قبلن خیلی خوب بود و هر وقت می‌خواستم با من عشق‌بازی می‌کرد و پیرو خواسته‌های من بود، اما حالا سرپیچی می‌کند و تن به هیچ‌کدام از خواسته‌های من نمی‌دهد.» خدا لیلیث را صدا می‌زند و می‌پرسد: «چرا مطیع آدم نیستی؟» لیلیث می‌گوید «چرا من باید مدام به حرف آدم گوش بدهم و تمام اوامرش را اجرا کنم؟ آدم هیچ برتری‌ای نسبت به من ندارد، ما برابر هستیم، او هم باید متقابلن تن به خواسته­های من بدهد و به من احترام بگذارد.» خدا سعی می‌کند لیلیث را وادار به اطاعت از آدم کند و به او می‌گوید: «مطیع آدم باش چرا که تو لیلیثی و او آدم است!» لیلیث معترض می‌شود و جواب می‌دهد: «این چه عدالتی‌ست که من مدام باید مطیع آدم باشم و هر چه او خواست اجرا کنم؟ ما فرقی با هم نداریم، حتی من به‌مراتب از او زیباتر، باهوش‌تر و قدرتمندتر هستم.» لیلیث حرف‌های خدا را قبول نمی‌کند و خدا هم او را به خاطر نافرمانی طرد می‌کند، به‌راستی آیا چنین خدایی قهار و زورگو نیست؟ لیلیث اولین روشن‌فکر تاریخ محسوب می‌شود؛ چون منطقی حرف می‌زند و عدالت‌خواه است. ادیان این زن را بدل به شیطان کرده‌اند و خودشان نیز ضد زن هستند. ضد زن بودن مردم مذهبی و درپوش گذاشتن روی زیبایی منطقی نیست؛ زیرا نهاد ما عاشق زیبایی‌ست، حوایی که از دنده‌ی چپ مرد بیرون آمده و او را به عنوان زن می‌شناسیم، مردساز است و ما خواهان او نیستیم. ما لیلیث را می‌خواهیم، لیلیثی که یک تفکر است.
برگردیم به موضوع استتیک شر، در بقعه‌ی آقاسیدحسین از یک دریچه به عنوان دستشویی استفاده می‌کردند، در واقع پشت آن محل مقدس دو مستراح سنتی بود و مردم برای شاشیدن در آن‌جا صف می‌بستند و پشت آن دو مستراحی که وجود داشت، آن‌قدر غلغله می‌شد که تو برای درست شاشیدن تمرکز نداشتی و اگر در فشار شاش بودی، صرفن می‌رفتی خودت را رها کنی تا از حجم مثانه‌ات کم شود. در بعضی از کانال‌های تلگرامی نیز شاهد چنین موضوعی هستیم، علت وجود این کانال‌ها برای کاهش فشار شاش نیست، برخی از شما در کانال‌های تلگرامی فارسی فقط می‌شاشید که خشم‌تان را خالی کرده باشید و این کار نفعی برای‌تان ندارد، بهتر است این خشم را در خیابان نشان دهید. ما نیاز به اقدام اعتراضی و نمایاندن این اعتراض داریم. نباید شر و بدبختی خودمان را فقط در فضای مجازی روایت کنیم، این‌ رفتارها سانتی‌مانتال و احساسی‌ هستند و به خاطر همین رفتارهای احساسی‌ بلاهت از ما سواری می‌گیرد. ما دنبال حقیقت‌ هستیم، دنبال انسان و باور به انسان و اساسن یکی از خواسته‌های انسان تحقق آزادی، عدالت و برابری‌ست.
از من می‌پرسند چرا ناگهان این‌قدر عملی وارد سیاست شدی؟ راستش این خواسته‌ی دیگران از من است، در واقع مخاطب و نسل جوان من را مامور کرده‌اند، آن‌ها فکر می‌کنند من شعر سیاسی می‌نویسم در حالی‌که شعرهای من ناخودآگاه این‌گونه نوشته می‌شوند و حتی همین حرف‌های ساده‌ی من نیز شعر است. در حال حاضر فقط برای مقابله با دروغ حزب ایرانارشیست را تاسیس کرده‌ایم و حقیقت جز این نیست. ما به پیشواز کسی نمی‌رویم، و اگر می‌گوییم مردم حاکم‌ند باید به سمت مردم برویم. اگر من به این سکان بچسبم یعنی هیچ فرقی با شاه‌زاده، شاه، رهبر و ملاشاه خامنه‌ای ندارم. در واقع ما برای مردم وقت می‌گذاریم و حقیقت ما حقیقت مردم به‌ستوه آمده‌ است، مردمی که نمی‌دانند باید چه‌کار بکنند. ما هم نمی‌دانیم اما بیش‌تر از مردم می‌دانیم و آن‌ها می‌توانند با ما مشورت بکنند؛ زیرا روشن‌فکر هستیم و بی‌شک در مواقع بسیاری مثل مردم فریب نمی‌خوریم و مطلقن اهل معامله نیستیم. متاسفانه تن‌فروشان و معامله‌گران سیاسی بدل به روشن‌فکر و تحلیل‌گر شده‌اند، در چنین شرایطی طبیعی‌ست که مردم بی‌اعتماد شوند، یک معلم یا کارگر چطور باید به درک سیاسی برسد؟ ما می‌توانیم به این عده کمک کنیم. در این خانه به روی هر کسی که می‌خواهد کمک کند، باز است. ما به شیوه‌ی معمول حرف نمی‌زنیم و پدر و برادر کسی هم نیستیم، مستراحی هم برای شاشیدن و تخلیه شدن‌تان محیا نمی‌کنیم که فکر کنید شاشیدید و راحت شدید. خشم شما تنها سلاح شماست، باید خشم‌تان را ذخیره بکنید و در جای درست آن را به‌کار ببرید، خشم‌ باید در مشت شما گره شود و چنین رویه‌ای کارساز است. قرار نیست جلوی گلوله بروید و کشته شوید، عملیات ما مشخص است، فقط باید تکانی به خودتان بدهید. همه قصد دارند چیزهای احمقانه، سانتی‌مانتال و سطحی را رواج بدهند. ما به آن شیوه‌‌ای که ایرانی‌ها در گذشته مبارز بودند، مبارز نیستیم. ما تشنه‌ی زندگی هستیم، خواهان تحقق آزادی و عدالتیم و عدالت‌مان این‌گونه نیست که حسادت به بنز فلانی بکنیم و بگوییم چرا او باید بنز سوار شود؟ ما می‌پرسیم چرا ما بنز نداریم؟ ما هم مثل آن‌ها زندگی می‌خواهیم چون فرقی بین ما و بقیه وجود ندارد. چرا رضا پهلوی باید شاه‌زاده و آقازاده باشد و در ثروت زندگی کند، اما پارتیزان‌های ایرانارشیست که باهوش‌ترند چنین امکاناتی نداشته باشند؟ ما از این شکاف حرف می‌زنیم و در چنین مواقعی استتیک شر تعریف می‌شود. ما فریاد و شعور داریم و روشن‌گریم، شکاف را پر می‌کنیم و می‌دانیم که شکاف فقط با فکر پر می‌شود و تنها شعور است که فکر می‌کند. چهل سال سکوت کافی‌ست، چهل سال مبارزه‌ای که هرگز علیه بلاهت صورت نگرفت ولی شوآف مبارزه داده شد! چهل سال پول گرفتند و به دروغ گفتند «ما مبارزه کردیم و زحمت کشیدیم»، چهل سال در تلویزیون‌های مزخرف‌شان اراجیف تحویل مردم ایران دادند. حالا هم کار به جایی رسیده که یک گروه تلگرامی را هم نمی‌توانند تحمل بکنند! احمقانه نیست؟ می‌پرسند چرا شما خودتان را جدا می‌دانید؟ راستش ما خودمان را جدا نمی‌دانیم و در حال مبارزه‌ایم، این شما هستید که منتظر امام زمانید، منتظرید ارتش آمریکا بیاید و در ایران اتفاقی بیفتد. ما اعتقادی به امام زمان شما نداریم همان‌طور که به امام زمان خامنه‌ای هم معتقد نیستیم. امام زمان ما در آینه است. هر کسی به سهم خودش باید تلاش و مبارزه کند. استتیک شر چیز عجیب و غریبی نیست، اگر قصد فریب‌ شما را دارند، فریب‌شان بدهید. عده‌ای می‌گویند ما نباید کاری به کار فریب‌کاران داشته باشیم و مذهب بقیه به ما مربوط نیست، این مذهب بقیه نیست این روش بقیه است، و روش آن‌ها مزاحم بازی من و شماست. بازی ما در آزادی اتفاق می‌افتد و مذهب خیلی‌ها مزاحم آزادی ماست. مذهبی می‌خواهد مدام امر به معروف و نهی از منکر بکند و منکر و معروف او ضد زندگی‌ است. مذهبی قصد دارد مرگ را معروف بکند، و من با چنین تفکری مخالفم زیرا زندگی را تبلیغ می‌کنم. معروف همان شهادت است، به تو می‌گوید برو شهید شو چون خدا در قرآن گفته! اما قرآن برای فرد مذهبی اهمیت دارد و برای ما مهم نیست. محمد نیز پشیزی برای‌مان ارزش ندارد، او اگر هزار و چهارصد سال پیش شاعری کرده من الان دارم شاعری می‌کنم و بی‌شک از محمد قوی‌ترم. گل من گلی تاز‌ه‌، منطقی و عمیق است. این‌ حرف‌ها کاملن واضح و بدون ابهام‌ند، اما تو به عنوان ‌یک فرد مذهبی نمی‌فهمی و اصرار به مقدس بودن قرآن و محمد داری. من می‌خواهم از مقدس یک معمولی بسازم، مقدس تو چرند است. در واقع تو را تشویق به بنزسواری می‌کنم، تو هم می‌گویی من ارابه را دوست دارم و در نهایت سوار بنز می‌شوی! چرا  می‌خواهی مثل هزاروچهارصد سال پیش سوار ارابه شوی، در حالی‌که ماشین تو بنز است؟ چرا می‌گویی بانک اسلامی ولی پول‌های خودت را در بانک‌های انگلیس و سوئیس می‌گذاری؟ چرا می‌گویی دانشگاه آزاد اسلامی، جیب مردم را خالی می‌کنی و بچه‌هایت را برای درس خواندن به خارج از ایران می‌فرستی؟ این چه قانونی‌ست؟ بی‌شک برای مبارزه با چنین ریاکاری و شکافی استفاده از استتیک شر جواب می‌دهد و ماموریت ما نیز همین است. مقدس و برتر و پیامبر ما هستیم و اگر امام زمانی قصد ظهور دارد، باید در تهران، رشت، تبریز، خوزستان و… باید در همه‌جا ظهور کند. امام زمان در آینه‌ست، خودت را در آینه خوب نگاه کن و به چشمان‌ت خیره شو، از خودت بپرس تو‌ کی هستی و چه‌کار داری می‌کنی؟ برای چه می‌ترسی؟ به آن هفده­ساله‌ی انگلیسی، هفده­ساله‌ی آمریکایی و هفده‌­ساله‌ی فرانسوی فکر کن که بعد از خواندن تاریخ ایران چه قضاوتی درباره‌ی ما خواهد داشت. باید برای رسیدن به انقلابی شعوری و اجتماعی تلاش‌مان را بیش‌تر بکنیم.

اشتراک بگذارید!