(یادداشتی از آقای علی عبدالرضایی که پیشتر در کتاب <ایرانارشیست ها از فردا آمده اند> منتشر شده است)
یارو معتاد و درب و داغانست، راهی ندارد مگر وارد صفِ غنی مداحان معروف شود، پس همه کار میکند که فیلم نوحهخوانیش در فضای مجازی چرخ بخورد. او یا رواننژندست و دارد از هیچی به هیچ دیگر میکوچد، یا مازوخیستی که میخواهد با بیماریش کاسبی کند. اگر لگدی که هزار و دویست سال پیش به پهلوی دو طفلان مسلم خورده چنین از خود بیخودش میکند، پس چرا از آنهمه بمبی که مثل نقل و نبات، سرِ اطفال سوریه پاشیده میشود، ککش هم نمیگزد؟ او میتواند یکی از اینها باشد که میرود سوریه آدمکشی یا یکی از مازوخیستهایی که زیر آفتابِ عمودِ ظهر عاشورا قمّه میزنند! خشونت بدنی که شاخ و دُم ندارد! کسی که رحم به تن و بدنِ خود نکند معلومست که اگر دستش برسد پدر مردم را هم درمیآورد و کهریزک را سراسر شکنجهگاه میکند. مردم غیور ایران ولی کار به اینحرفها ندارند، بدبختی دارند، میروند پای مجلس این بیماران که اشک بریزند و سبک شوند، مردمی که نمیدانند با اعمال چنین بلاهتی دارند چه به روزِ خود میآرند، مردمی که میدانند کشکست عاشورا ولی میروند در شبهای محرّم خانمبازی کنند، مردمِ مرگ، مردم رواننژند، مردم احمق.
23/آبان/1396