هربرت مارشال مکلوهان استاد مرکز مطالعات رسانهای تورنتو، و مطرحکنندهٔ مفهوم «دهکدهٔ جهانی» و جملهٔ معروف «رسانه خود پیام است» است. او چندین سال قبل از پیداش اینترنت حدس زده بود که در زمانه ما ارتباطهای انسانی گسترش پیدا میکند و عقیده داشت با این گسترش و پیداش اینترنت دیگر هیچ فکر و ایدهای سانسور نخواهد داشت. اما متاسفانه مکلوهان نمیدانست که در عصر ارتباطات، رسانههای ماکسیمالیستی میتوانند با تولید حقیقتهای دست ساز مدام اصلی و اصلیها را در حاشیه قرار بدهند تا آگاهی سراسری نشود و این وسط هم مردمی وجود دارند که از بس سرطان سطح درونشان رخنه کرده است، حاضر نیستند چشم از صحنه برداشته و لختی صدای خودشان را بشنوند. بیخود نبود که در انتخابات سال گذشته از چپ و راست حکومتی و غیر حکومتی همه هر کاری کردند تا مردم پای صندوق رفته و رای بدهند. روشنفکرنماها و ژورنالیست که اولی نقش سازماندهی آگاهی در جامعه را داشت و دومی قرار بود وجدان بیدار جامعه باشد به یکباره با قاتل هم سفره شدند. تا اینگونه به نظام مشروعیت بدهند. در این بین فقط اقلیتی بودند که تنها راه موجود را براندازی معرفی میکردند و به جای گسترش گفتمان انتخاب بین و بد و بدتر تاکید آنان روی گفتمان براندازی بود. اقلیتی که صدایشان چندین ماه بعد در خیابان خانه کرد. اما بحث را تا اینجا کشاندم که بگویم درد هنوز همان درد قدیمی یعنی سانسور است. هنوزاهنوز به مردم آدرس اشتباه میدهند تا اینگونه همهچیز به سمت خانه ملاشاه در حرکت باشد. طی تمام این سالها و بخصوص طی قیام فرودستان و بعد از آن یکی از بزرگترین مشکلات ما نبود یک رسانه مستقل و آزاد بوده است. همه به نقش رسانههایی مثل بیبیسی و صدای امریکا و منتو پی بردهاند. اما دقیقن همان زمانی که امثال روح الله زم و مسیح علینژاد و دختران و پسران خیابان Edgware Road در شبکه من و تو مشغول تبلیغ حسن روحانی بودند و مدام تاکید میکردند که مردم باید بین بد و بدتر انتخاب کنند؛ علی عبدالرضایی کتاب “کارناوالهای انتخاباتی در ایران” را منتشر کرد و مدام در این کتاب تاکید میکرد که ما باید ادبیات سیاسی را تغییر دهیم و پیرامون براندازی گفتمان تولید کنیم. چیزی که آن زمان با جوی که حاکم بود بسیار عجیب به نظر میآمد و همین سانسورچیها این گفتمان را سانسور و مسخره میکردند. یکی از دلایلی که علی عبدالرضایی برای شرکت نکردن در انتخابات مطرح کرد، موضوع رسانه بود که آن زمان برای خیلیها این دلیل پیش پا افتاده و دم دستی به نظر میآمد. اما چندماه بعد بزرگترین ضربه به قیام از جانب همین بیتوجهی اتفاق افتاد. مثلن در آن کتاب عبدالرضایی اینگونه مینویسد:
«عدم شرکت مردم در انتخابات نه تنها برخوردی منفعلانه نیست، بلکه تاثیر گذارترین اقدام برای رهایی از این دیکتاتوریست. مثلن باعث میشود غرب دیگر اصلاحطلبها را که روی دیگر حکومت ایرانند به عنوان آلترناتیو و آپوزیشن داخلی به رسمیت نشناسد و تمام مدیا فارسی زبان خارجی را در اختیارشان قرار ندهد که همان سیاستهای حکومت ایران را پیش ببرند.»
چند ماه بعد قیام فرودستان اتفاق افتاد و همین رسانهها با حربه سوریهای شدن و جنگ داخلی علیه مردم خبر منتشر کردند. البته حالا همانهایی که در سانسور کتاب “کارناوالهای انتخاباتی در ایران” نقش داشتند و برای روحانی سینه میزدند. در کمال وقاحت خود را برانداز و صدای مردم معرفی میکنند و عنوان نماینده مردم را روی خود گذاشتهاند. اما هنوز سانسور و فریب ادامه دارد و این ملجیکها حالا فقط رنگ عوض کردهاند و با هر ترفندی سعی میکنند صدای واقعی به گوش اکثریت نرسد. از این موضوعات هم که بگذریم باید برگردیم به سال ۸۸ وقتی که همه بر پشت بامها فریاد میزدند “الله اکبر” علی عبدالرضایی میگفت: شعار ویترین شعور معترضین است و از روی شعار میتوان به شعور معترضین پی برد. اگر شعار منحرف شود اعتراضات نیز منحرف میشود. نمیتوان با الله اکبر به جنگ الله اکبر رفت. در همان سال ۸۸ هرچند علی عبدالرضایی دو کتاب برای جوانان جنبش سبز و در حمایت از آنان نوشت اما مدام میرحسین موسوی را نقد کرد و علیه او بود. چون موسوی فرقی با خامنهای نداشته و ندارد. آن زمان عبدالرضایی گفت این قیام شکست خواهد خورد چون رهبر آن خود حکومت است. او میگفت تن و بدن این جریان مردمی و واقعی و حق طلبانه است اما مغز آن که همان رهبرش است هیچ ربطی به خواست مردم ندارد. همانطور که الله اکبر نمیتواند به جنگ الله اکبر برود. قاتل نیز نمیتواند به جنگ همدست خود برود. با اینکه خیلیها انگ مزدوری به علی عبدالرضایی زدند الان همهشان به حرفهای او رسیدهاند. جنبش سبز دقیقن به خاطر همین مشکلات شکست خورد و حالا همه از میرحسین موسوی و رهبران آن جنبش ازجار دارند. کار یک روشنفکر واقعی روشنگریست. او اگر در خدمت حقیقت نباشد همه چیز را میبازد. از نظر ما علی عبدالرضایی سخنگوی براندازان است. چون طی این سالها روشنگری کرده و یک روزه برانداز نشده است. او مثل بقیه در دامن حکومت ملاشاهی پرورش پیدا نکرده است. در رسانههای حکومتی و برون مرزی خود را مطرح نکرده و فقط به واسطه حقیقتهایی که بیان کرده است، عدهای به او اعتماد دارند. طی تمام این سالها هر حرفی که زد به حقیقت پیوست. بیخود نیست که حالا حزب ایرانارشیسم عملگراترین حزب در بین تمام جریانهای برانداز است. نه فرزند شاه و نه ملازاده بودن و کریدتهای رسانهای او را برای آزادیخواهان صدای حق جو نکرد. صداقت اوست که باعث شده جوانان به او اعتماد کنند. او به روشنی بارها تاکید کرده است که نمیتوان با خبرپراکنی به سبک کانالهای تلگرامی به براندازی رسید و باید سازماندهی کرد. اینکه مدام مثل رضا پهلوی از این تلوزیون به آن تلوزیون بروی و همان حرفهای تکراری را که مردم در کف خیابان فریاد زدهاند بزنی دردی را دوا نمیکند. براندازی بدون سازماندهی شوخیای است که از قیام دیماه تا امروز با اکثریت کردهاند. حرفهای علی عبدالرضایی هرچند تاثیرات خود را گذاشته است اما این هنوز کافی نیست. این وظیفه ماست که صدای او را که همان صدای خودمان است به گوش همه برسانیم. وظیفه ماست که به مثل یک رسانه روشنگریهای او را به گوش مردم برسانیم. در بالا فقط دو مثال از بین کل کتابهای عبدالرضایی آوردم تا علیه این آلزایمر سیاسی نوشته باشم، وگرنه اگر کسی کتابهای علی عبدالرضایی را خوانده باشد به بینش سیاسی او پی میبرد. برای این بینش سیاسیست که میگوییم علی عبدالرضایی سخنگوی براندازان است.