مرگ زارا- علی عبدالرضایی

(یادداشتی از علی عبدالرضایی که در کتاب شرلوژی منتشر شده)

زهرای نویدپور یا زنده‌به‌گور!؟ کدام؟ زهرا فاطی‌کماندو نبود تا بی‌خیال هر چه زن، صیغه‌ی تک‌تک پاسدارهای سردار شود و کک‌ش هم نگزد. «زهرا نویدپور» سیب‌زمینی نبود، رگ زن داشت و نخواست بیاید لندن تا که بعد یادگیری فریاد، تازه معصوم را مسیح کند. زهرا مثل تمام زن‌های ایرانی که تجاوز را طبیعی می‌دانند، بیهوده زار نزد و تجاوز را لطف خداداد سلمان تلقی نکرد، بلکه یک‌کاره فریاد برداشت و تحقیر زن را فاش کرد و ترجیح داد طعمه‌ی پیرکفتاران دهر شود اما جا نزند، در عوض تا می‌تواند جار بزند که سلمان مسلمان، خداداد متجاوز است! زهرا کشته نشد بلکه مثل مدینه سنگسار شد، زهرا را هراس مردم کشت، زهرا قربانی بلاهت مردم بود. او زیر دست و پای هفت برادر ناموس‌پرست‌ش له شد. قاتل زهرا همان قاتل مدینه‌ست، کسی جز مردم قاتل زهرا نیست، مردمی که چهل سال بر مرگ دختران‌شان چشم کور کرده‌اند، مردمی که زن را ناموس خود می‌دانند اما آن را دم گور امام هشتم‌شان به حراج گذاشته‌اند. مردم صیغه در امام‌زاده‌ها، مردم حشری در پنجشنبه‌های گورستان! مردمی که فقط ترس نام‌شان را هجی می‌کند! ای دریاچه‌ی اشک‌باخته‌ی ارومیه! پس غیرت ترک کجاست؟ غیورمردان آذربایجان کجا گم شده‌اند که سلمان را تکه‌تکه نمی‌کنند؟ سلمان خداداده راست‌راست عینهو کیر در مجلس راه می‌رود، تا اثبات کند نمایندگان مخنث مجلس در بی‌ناموسی نیز رقیب ندارند. زهرا نویدپور تنها زن زنده‌به‌گور شده‌ی این سال‌ها نیست، ندا را هم در خیابان کارگر و رزا پارکس را در میدان انقلاب زنده‌به‌گور کردند و از خاک‌ش ویدا را برکشیدند و موحد کردند تا دختران آزاده را در خیابان‌های سرخ انقلاب با شعبده‌ای مدنی سبز کنند! دریغا که در این وانفسا زن در ایران یا نیست یا فقط فاطی‌کماندوست‌. از این زن‌ها که مدام مرد را رفتار می‌زنند بدم می‌آید، از مردمی که از صبح علی‌الطلوع تا دم غروب دنبال ارباب می‌گردند تا سواری بدهند بدم می‌آید، از ایرانیانی که قرن‌ها علیه شاه جنگیدند تا گورش را گم کند و هنوز آسمان پر از فریادهای مرگ بر شاه‌شان است، اما حالا دارند خودشان را جر می‌دهند تا پسرش را امیر کنند، حالم به‌هم می‌خورد. مردم بلاهت، مردمی که جز لایق مرگ نیستند و هنوز مرگ بر دیگران را شعار می‌دهند! مرگ بر مردمی که مدنیت را کشتند و هنوز دارند مدینه را می‌کشند. ‎ پريروز صدها‌ نفر در سکوت به تماشاى دفن زهرا رفته بودند تا بربریت را تایید کنند. فقط حكومت نيست، مردم نيز انواع خود را از یاد برده‌اند و نوع دوستى‌شان جز خودپرستى نيست، همه انگار از تماشاى مرگ و عذاب ديگران لذت جنسى مى‌برند! من هم يک‌بار مجبور شدم تماشا كنم و آن كابوس هنوز دست از سرم برنداشته؛ فقط هفده سالم بود، سردخانه‌ای را تعمير كرده بوديم و با برادرم داشتيم از چاف به لنگرود برمى‌گشتیم كه دم دماى پل چمخاله برخورديم به سياهه‌ى جمعيتى كه داشتند سوى مدينه، زيباترين دخترِ شهر، سنگ پرتاب مى‌كردند. ‎می‌شناختم‌ش! چند ماه قبل‌ از آن وحشتناک، با پولى كه از دخلِ کارگاه پدر كش رفته بودم مشترى‌اش شده بودم؛ چند سالى از من بزرگ‌تر بود، سوادِ چندانى نداشت اما يک مهربانىِ بزرگ عرفان‌ش بود و از هر چه درمی‌آورد، علاوه بر خانواده‌ی فقيرش، تورمحمود، شل‌سکینه و كاظم‌غوز هم نصيب می‌بردند. حالا مدينه را در مركز دايره‌ای تا گردن فرو كرده بودند در خاک، نيمى از محيط دايره در تصرفِ فاطی‌کماندوها بود كه نمی‌دانستند دارند خودزنی می‌كنند و از نيم‌داير‌‌ه‌ی بعدی لات‌هايى سنگ مى‌پراندند كه بى‌شک از مدینه لذت‌ها برده بودند. با چه زحمتى خود را رسانده بودم به صف اول كه فقط اشک‌هام را نشان‌ش داده باشم. هنوز چند سنگ مانده بود تا تمام كند كه آن چشم‌هاى درشتِ عسلى مرا ديد، ديد كه دارم زار مى‌زنم و با همان چشم‌هاى وا مانده گردن كج كرد و آهى كشيد و تمام! ‎هنوز به هر كشورى كه سفر می‌کنم، در فاحشه‌‌خانه‌ها دنبال مدینه می‌گردم كه با آن چشم‌هاى وا داشت می‌گفت نگاهم نكن پسر! لااقل تماشا نكنيد لعنتی‌ها!

اشتراک بگذارید!