این مطلب مربوط به سخنرانی علی عبدالرضایی در گروه تلگرامی حزب ایرانارشیسم است که توسط یکی از اعضای فعال گروه پیاده شده است.
آزادی در آنارشیسم و ایرانارشیسم، حدود ندارد و بیشک مخاطبان من حتمن متوجه این بی حد و مرز بودن شدهاند. اصولن من در تمام عرصهها حد و حدود نمیشناسم و حرفم را میزنم. در این میان ممکن است به عدهای بر بخورد و در مقابل، تعداد زیادی هم از این موضوع لذت ببرند. آنهایی که اذیت میشوند، از لحاظ سمنتیک معتاد هستند؛ معتاد به اینکه معناهای مورد نظر خودشان را بشنوند. البته ممکن است آدمهای خوبی هم باشند، ولی درکی از خوبی ندارند و بیشتر به این خوبی معتاد شدهاند. اینجاست که معضل ما آغاز میشود. جهان ما، جهان ماست و زندگیمان، زندگی ما. در واقع انقلاب آنارشیستی همزمان که سیاسیست، فرهنگی و اجتماعی نیز هست. آنارشیستها بر خلاف مارکسیستها فرقی بین انقلاب فرهنگی و سیاسی قائل نیستند. آنها انقلاب فرهنگی را موکول به بعد از انقلاب سیاسی یا سوسیالیستی نمیکنند، در حالیکه سوسیالیستهای طرفدار اتوریته یا دولت کارگری، انقلاب فرهنگی را در حد مسائل و مشکلات اقتصادی تنزل میدهند و فرهنگ و شعور را کاملن وابسته به اقتصاد و سیستم اقتصادی میدانند. ممکن است جامعهای ثروتمند باشد و مردمش قدرت خرید کتاب را داشته باشند، ولی از لحاظ فرهنگی خیلی لیبرو و پیشرو نباشد. چنین وضعیتی را در بسیاری از کشورهای دنیا شاهدیم. این مسئلهی بسیار مهم که اغلب نسبت به آن بیتوجهند، پاشنهی آشیل مارکسیستها یا سوسیالیستهای خطیست (سوسیالیستهایی که جنبشهای اجتماعی را برای به دست آوردن قدرت، مطالبه میکنند). در واقع ما همزمان با براندازی، به سمت انقلاب شعوری حرکت میکنیم، بر خلاف اغلب نحلهها، ایرانارشیستها انقلاب شعوری را با عملیات در میدان همراه میکنند؛ چون بدون این انقلاب شعوری، رسیدن به موفقیتهای دیگر غیرممکن است. اساسن تمامی جنبشهای زیرزمینی اقلیتها طی دو قرن اخیر، تحت تاثیر فرهنگ، هنر و ادبیات آنارشیستی و تعلیمات آزاد و بدون مرز به وجود آمدهاند. هنر و استتیک حاکم و دولتی در تمامی جوامع طبقاتی، مدام در خدمت ثروتمندان و سرمایهداران بوده است. اما رویکرد آنارشیستها نسبت به این مقوله چیست؟ سهم عمده در کالج شعر و داستان متعلق به فرودستان بود و بهترین شاعران کالج، مرزنشین و ساکن شهرهای کوچک و دورافتادهاند. ما از شهرهای بزرگ کمتر عضو میگرفتیم و بیشتر بر فرودستان و اقلیتها تاکید داشتیم.
چندی پیش دربارهی ریاستارتیها از من سوالاتی پرسیده شد. من نفس عمل ریاستارتیها را دوست دارم؛ چون محور اصلی در کار آنها خشم است. اصولن نظریات آنارشیستی خشممحورند و فلسفهی این نظریات را خشم نوشته است. من مدام میگویم تنها سلاح شما خشم و رهبران واقعیتان جوانان به ستوه آمدهاند، زیرا میدانم که ریشهی فلسفهی آنارشیسم خشم به ستوه آمدگان، کارگران و طبقهی فرودست است. از جمله پیشگامان عرصهی فرهنگ و ادبیات، دادائیستها و سوررئالیستها هستند. در مانیفست سوررئالیستها که در سال 1924 در پاریس منتشر شد، گفته شده که به خیابانها بریزید و شیکپوشترین عابران را بزنید و بدرید. اما چرا اینگونه از جنبشها آنارشیستی تلقی میشوند؟ چون این عده معتقد بودند عابران شیکپوش نشانهای از طبقهی استثمارگر، منفعل و الکی خوش و غیر شهروند هستند. آنها از امکانات شهروندی استفاده میکنند اما سیاسی نیستند. الکی خوش بودن بسیار فجیع است و بزرگترین ظلمها را همین عده مرتکب میشوند. این طبقه مفت و مجانی از امکاناتی که بعد از جنگ و تلاش ما حاصل میشود، استفاده میکند و میتوان آنها را جزو طبقهی خاکستری دانست. اگر بخواهیم از این زاویه به موضوع نگاه کنیم نمیتوانیم ریاستارتیها را افرادی الکی خوش بنامیم و رهبرشان را سانسور کنیم. مهم نیست که لیدر ریاستارت یعنی محمد حسینی وابسته به اطلاعات سپاه است یا نه، مهم کار آن جوان است که در نهایت شجاعت، نارنجک و یا کوکتل مولوتوف را در پایگاه بسیج میاندازد. حرکت این جوان، یک حرکت آنارشیستیست زیرا خشممحور است و ایجاد انرژی و روحیهی انقلابی میکند. به همین دلیل تمام کسانی که آن جوانان را به خاطر لیدرشان تخریب میکنند، ضد انقلاب محسوب میشوند. باید از دل خشم ریاستارتیها تئوری و معناهای انقلابی بیرون آورد (مثل تئوریسازی برای عملیات ساعت سیاه، که معنازدایی از سطل آشغال و نسبت دادن زبالهای مهلکتر (بیت رهبری) به سطل بود). در عملیات ساعت سیاه ما با یک انقلاب معنایی مواجهایم و از آنجایی که ما به عنوان روشنفکر و فیسلسوف ایرانارشیست، یک واقعنایرانارشیست هستیم، باید طور دیگری به مسائل نگاه کنیم. در اصل ما داریم علیه مقدماتی میجنگیم که دیگران احیا کردهاند و به نوعی در برابر چرندیاتی که به آنارشیسم نسبت میدهند، ایستادهایم.
در فرهنگ لغات، آنارشیستها را بیقانون و ضد قانون توصیف میکنند. البته بیشک چنین لغتنامههایی برای استفادهی عوام نوشته شدهاند، زیرا آنارشیستها قوانین و اصول خاص خودشان را دارند. در واقع آنها به اخلاق سیاسی پایبندند و از این حیث، اخلاقیترین نحله محسوب میشوند. آنارشیستها به هر قیمتی در هر رسانهای ظاهر نمیشوند و اهل معامله نیستند. مثلن در حال حاضر ایرانارشیسم تنهاست و تحت سیطرهی سانسور همهجانبه است، زیرا وارد هیچ نوع معاملهای نشده، از کانالهای تلگرامی مشکوک حمایت نکرده و کاری با تلویزیونهای استعمارگر ندارد. در منابع و کتابهای احزاب مختلف اعم از راستیها و تئوکراتها (دینمحور)، آنارشیستها به عنوان آدمهای جانی، بیحیا و وحشی توصیف شدهاند که تا مغز استخوان به میکروب سیفیلیسی کمونیسم مبتلا هستند! سلطنتطلبها اغلب ما را کمونیست میخوانند، در صورتیکه هیچ نسبتی بین ما و کمونیستها وجود ندارد. کمونیستها میمیرند تا دیکتاتوری پرولتاریای دلخواهشان را به دست بیاورند. در صورتی که ما اساسن ضد دولت و تمرکز قوا هستیم. به همین دلیل تمام پیشنهاداتی را که دیگران میپذیرند، رد میکنیم زیرا ما به شدت از قدرت و رئیس و ریاست متنفریم. اغلب کسانی که به دنبال ریاست هستند، از رانتها و موقعیتهای سرشار از سود سوءاستفاده میکنند. خیلیها دربارهی دمکراسی حرف زدهاند، اما اولین نحلهای که دمکراسی مستقیم در ایران را تئوریزه کرد، ما بودیم. ما معتقدیم باید میکس و ترکیبی از دمکراسی مستقیم و دمکراسی غیرمستقیم در حکومت آیندهی ایران برقرار شود تا به آزادی مدنظرمان برسیم. ایرانارشیسم تنها جنبشیست که اعتقاد دارد اگر حاکمیت به مردم برسد و واقعن سوسیالیستی باشد، باید در هر شهر، روستا و محلهای دفاتر و ادارات همهپرسی داشته باشیم تا مثلن یک رئیسجمهور چهار سال فرصت دیکتاتوری نداشته باشد. ما مردمی دیکتاتورساز و یا رئیسساز داریم و اسلام هم در کشورمان بدل به الیگارشی شده (یک خانوادهی دوازده امامی) و متاسفانه خصلت دیکتاتورسازی در جان و خون مردم رخنه کرده است. حتی چهار سال هم برای فرصت دادن به یک شخص یا حزب زیاد است؛ پس باید دفاتر همهپرسی دایر شود. این تئوری حاصل یک عمر مطالعه و تحقیق در فرهنگ و تاریخ ایران است و تنها تئوری است که هنوز از ما ندزدیدهاند.
اما چرا با اینکه ما به ستوه آمده و ضد قدرتیم، برای مدل آیندهی حکومت ایران پیشنهاد میدهیم؟
ما اولین حزب آنارشیستی در طول تاریخ ایران هستیم و همانطور که گفتم راستها و مذهبیها، حکومتهای دینی، کاپیتالیستی، لیبرالیستی و در کل حکومتهای قرون وسطایی مثل جمهوری اسلامی به ما لقب کمونیستهای بوگندو و سیفیلیسی دادهاند و سلطنتطلبان هم برای اینکه ما را بکوبند، کمونیست صدایمان میزنند، چون کمونیسم سابقهی وطنفروشی دارد (حزب توده و کمونیستهای روسی)، در حالی که زاویهی ما با حزب توده قابل قیاس با گارد سلطنتطلبان نسبت به آنها نیست. البته قضیه به همینجا ختم نمیشود، اولین کسانی که آنارشیستها را هرج و مرج طلب نامیدند، مارکسیستها بودند. در کتابهای مارکسیستی آمده: «آنارشیستها هرج ومرج طلبان چپ و خُردهبورژواهای پولدار هستند و در عینحال آتشبیاران معرکهی ضدانقلاباند!» دلیلشان هم این بود که مثلن وقتی در قیام اکتبر روسیه، نیروهای خودی را به خاطر کوچکترین مخالفتی، خائن تلقی میکردند و میکشتند، افرادی مثل کروپتکین به این کار معترض میشدند و چنین کاری را خلاف دمکراسی و نمایهای از دیکتاتوری میدانستند. به همین دلیل به آنارشیستها برچسب ضدانقلاب میزدند، در حالی که آنها بیشتر به قتل و زیر پا گذاشتن اصول دمکراسی معترض بودند! میگویند آنارشیستها پادوهای ایدهآلیست هستند، یعنی به دنبال آزادیها و آرمانهای ایدهآلیستیند، در صورتی که بارها گفتهایم ما به سمت این اتوپیا و حکومت بیدولت و آزادی بی حد و حصر حرکت میکنیم و در اصل خواهان آزادی بی محدوده بیان هستیم و معتقدیم در هیچ کجای جهان چنین آزادیای وجود ندارد و اساسن آزادی بیان مطلق و عدالت واقعی هنوز محقق نشده است.
یک آنارشیست واقعی و باسواد میداند که ما هرگز به این آرمانها نخواهیم رسید. اما سعی میکنیم به سمتش حرکت کنیم، به همین دلیل بحث ساختار حکومتی نوکمونالیسم را پیش میکشیم، یعنی حکومت مرکزی به مثابهی دفتر مدرسه. نه اینکه یک مرکز سرمایه داشته باشیم و شهری مثل تهران مرکز همهی وزارتخانهها و ارگانهای دولتی و محل خرج تمام درآمدهای مملکتی شود. میتوان ساختار یک اتومبیل را طوری تغییر داد که اجزای آن در سرتاسرش پخش شود، مثلن در کشور آلمان میبینید که هر شهری یک استعدادی دارد، هامبورگ مرکز کشتیرانیست، بانکداری در فرانکفورت است و سیاست در برلین قرار دارد. ما از همهی اینها در تهیهی مدل نوکمونالیستی ایرانارشیستی استفاده کردهایم.
همانطور که گفتم آنارشیسم بارها مورد هجوم و تهمت قرار گرفته. مثلن ارتش سرخ در سال 1920 خطاب به آنارشیستها میگوید: «گم شوید و به جایگاه واقعی خود، یعنی زبالهدان تاریخ بروید» و این در حالیست که حالا ارتش سرخ در زبالهدان تاریخ است نه آنارشیسم. نحلههای جدید آنارشیستی در کشورهای مختلف روز به روز بیشتر میشود، در حال حاضر مخالفین و انقلابیهای واقعی در سراسر جهان آنارشیستها هستند. در مقابل زیادهخواهیهای ترامپ در آمریکا، این سیاهجامههای آنارشیست هستند که مدام خیابانها را پر میکنند نه کمونیستها و سوسیالیستها. هر کجای جهان که جنبش و تظاهراتی رخ میدهد، پای آنارشیستها در میان است. در سال 1906 استالین در مقالهای به نام «آنارشیسم یا سوسیالیسم» مینویسد: «ما بر این باوریم که آنارشیسم دشمن واقعی مارکسیسم است و باید آنها را با یک مبارزهی واقعی مجبور به سکوت کرد.» طبق چنین دیدگاهی استالین دست به قتلعام و سرکوب فجیع در روسیه میزند و با حربهی سانسور، آنارشیسم را تحریف میکند. اما چرا استالینیستها اینهمه از آنارشیستها وحشت دارند و تودهایها در ایران تخیلات مریض خود را به خورد مردم دادهاند!؟ تمام کتابهای ضد آنارشیسم در ایران، ترجمهی تودهایهاست؛ زیرا استالین پیرو این سیاست بود، اما کروپوتکین برخلاف استالین، منطقی و انسانی رفتار میکرد.
ما نحلههای مختلف آنارشیستی داریم، مثلن تولستوی یک آنارشیست مذهبی و بسیار صلحجو بود و در زمان خودش طرفداران زیادی داشته، و در واقع تنها مسلک مذهبی آنارشیستی در جهان از آن تولستوی است. مدعیان دانش سیاسی که دائم از گاندی و ماندلا مثال میآورند، اغلب بیسوادند و درکی از مسلک تولستوی ندارند. حتی اصلاحطلبان سوسیالیست که خوشنامترند، در انتقاد از تاکتیک آنارشیستها میگویند: «این یک توهم است اگر خیال کنید همبستگی استعمارگران و زورگویان در اثر انفجار چند کیلو دینامیت از هم میپاشد.» عجیب است که این عده برای ضربه زدن دست روی آنارشیستهای خشن میگذارند، در حالی که آنارشیسم جنبههای مختلفی دارد و آنارشیستهای خشن (نحلهای که در حال حاضر در ایران به آن نیاز داریم) به دنبال تغییرات سریع هستند و من با توجه به این زاویه از ریاستارتیها حمایت میکنم. ما دو نحلهی آنارشیستی داریم یکی مسالمتجو و اصلاحگر مثل تولستوی و چامسکی که در جامعههای دمکراتیکتر به دنبال آزادیهای بیشتر هستند و دومی آنارشیستهای رادیکال و خشن که عملکردشان در جوامع دیکتاتوری جواب میدهد. آنها تخریبگر و نابودکنندهاند و جلوی دیکتاتور میایستند و با هیچکس شوخی ندارند. معمولن نیروهای انتظامی و پلیس این جوامع بهشدت از چنین آنارشیستهایی در هراسند؛ چون آنها خواهان تغییر و تحول سریع هستند. به همین دلیل سوسیالیستهای اصلاحگرا، آنارشیسم را در آنارشیستهای رادیکال خیابانی و تخریبچی که پلیسها را کتک میزنند و با آنها میجنگند، خلاصه میکنند. آنها در حالی میگویند که نابودی حکومت استثمارگر و زورگو در اثر انفجار دینامیت محال است که ما مدام میبینیم با چنین حرکاتی انقلاب و نابودی دیکتاتور اتفاق افتاده. هر انقلابی در دنیا با توجه به تکنیکهایی آنارشیستی میسر شده، حتی انقلاب سوسیالیستی لنین در شوروی. اگر بیشتر انقلابیون روسیه یا همان بلشویکها میخواستند مسالمتجو باشند، هرگز پیروز نمیشدند. هر جا که حرف از اکتِ در میدان و ترور و خشونت است، رد پای آنارشیستهای رادیکال را میتوان دید که همگان مقلدشان هستند. هر ایسم سیاسی که مروج عملیات در میدان است، باید از آنارشیستها یاد بگیرد، چون این کار در خون آنارشیسم جریان دارد.
قضیه به اینجا ختم نمیشود و نحلههای دیگری هم دست به تحریف آنارشیسم زدهاند و تنها یک بُعد خاص از آن را برجسته کردهاند. آنارشیستی که به مرحلهی جنگ رسیده، ناچار وارد خیابان میشود. او در این زمان دیگر با کسی تعارف ندارد و اهل عمل است. آنهایی که مثل لوکاچ خود را روشنفکر کمونیست میدانستند، وقتی که دربارهی آنارشیسم مینوشتند، میگفتند: «تشویق ترور و تحسین قتل در ادبیات و هنر مثل کاریست که سوررئالیستها انجام میدادند و عملکرد آنها در نهایت باعث جمود فکری شد.» اما آیا کار سورئالیستها واقعن باعث جمود فکری شده یا اساس ادبیات جدید و متاخر را به نمایش گذاشته است؟ اساسن لوکاچ نگاهی مارکسیستی به تمام مسائل داشت و شاید به رئالیسم جادویی که به نوعی از سوررئالیسم و متاثر از آندره برتون است، توجه نمیکرد. لوکاچ در جایی دیگر میگوید: «ادبیاتی که خشونتمحور باشد، ادبیاتیست که باعث جمود فکری میشود و اینگونه هنرمند را بدل به انسانی کر و لال میکند.» طبق گفتهی لوکاچ، نویسنده اگر فقط از وقایع بگوید و مرید استالین شود، دیگر خواجه نیست. میبینید؟ همه میخواهند به نوعی آنارشیسم را سانسور، خفه و تحریف کنند و همین مسئله باعث شد من آنارشیست بشوم؛ زیرا نمیتوانستم این سانسور را تحمل کنم. من هم دقیقن مثل آنارشیسم، به عنوان یک ابژهی انسانی و سوبژهی فکری و اندیشنده سانسور شده بودم و در واقع من و آنارشیسم همسرنوشت و همجان بودیم. اساسن ریشهی نظریهپردازی و تئوریزه شدن آنارشیسم در جنبش کارگری قرن اخیر است. خشم شدید یک انسان تحقیرشده نسبت به فرد استعمارگر و پرخاشجو را در نظر بگیرید، منظورم همان خشمیست که یک کارگر نسبت به کارفرمای خود دارد و با لحن خاصی مدام به او چَشم میگوید و آن انرژی و خشم در بدنش ذخیره میشود. در اصل این ما هستیم که واقعن انسان را رعایت میکنیم و برای رعایت انسان میجنگیم. ما نمیخواهیم توهین بشنویم پس دست به اکت میزنیم و خشممان را نشان میدهیم تا به ما توهین نکنند و به حدود انسان تجاوز نشود. شما میگویید مثل مسیح باشید. پس در اصل شما مسیحی هستید نه چپ، شما قربان صدقهی قدرت میروید و منتش را میکشید. همین حالا رضا پهلوی به شما میگوید به خیابان رفته و مخالفت بدنی، ببخشید مخالفت مدنی خود را نشان دهید، اما وقتی جراتش را ندارید، چگونه میخواهید مخالفت مدنی انجام دهید!؟ یک حکومت تئوکرات کثیف وجود دارد که ملتش را قتلعام میکند، اما عدهای خواجه مثل بنیصدر که همپای خمینی جنگیده و مدام دم از تظاهرات و خشونت میزده، حالا مردم را به مبارزهی مدنی و پرهیز از خشونت فرا میخواند. مگر این عده در پروسهی انقلاب پنجاه و هفت کم ترور کردند و آدم کشتند؟ آنها سینما رکس را با بیش از سیصد نفر انسان، زندهزنده سوزاندند تا مردم آبادان را وادار کنند که به انقلابیون ملحق شوند. اما حالا میگویند دست به خشونت نزنید! انقلاب پنجاه و هفت چگونه پیروز شد آقای بنیصدر!؟ آیا آن انقلاب مسالمتجویانه پیروز شد؟ به هیچوجه. تازه محمدرضا پهلوی تحصیلکرده و تاحدودی روشنفکر بود و به سه زبان مختلف تسلط داشت. کسی که چند زبان میداند، لااقل یک پنجره در ذهنش بیشتر از دیگران دارد و جهانهای دیگری را شناخته و حداقل مثل این ملاها نبوده است. شما علیه شاه انقلاب خشن کردید، اما در برابر خامنهای میخواهید انقلابی عاطفی و مسالمتآمیز داشته باشید!؟ تازه میخواهید آمریکا هم به کشورتان حمله نکند؟ واضح است که شما قصد ندارید کاری بکنید.
تا به حال ما بیش از ده مانیفست آنارشیستی داشتهایم. مثالی را که دربارهی تولستوی زدم، به یاد بیاورید. او یک نویسندهی روس، فردی انساندوست و طرفدار آنارشیسم مذهبی_مسیحی بود و اساسن به کاربردن هرگونه خشونت در برابر جانیان و قاتلان را منع میکرد و این دیدگاه در زمان خودش طرفداران بسیاری داشت. آیا این یک نحلهی آنارشیستی نیست؟ پس چرا لوکاچ که درک عمیقی از تولستوی داشت، او را نمیدید و آنارشیسم را تنها در اکتهای خیابانی خلاصه میکرد؟ میخواهم شما را متوجه این موضوع بکنم که چقدر در حق آنارشیسم خیانت شده. اصل بر این است که آنارشیستها خود را تنها آلترناتیو برای پیروزی سوسیالیسم انسانی و آزادیبخش میدانند و به جای دولت و حاکمیت قدرتمند و متمرکز، خواهان جامعهی آزادند. از نظر ما در جامعهی سرمایهداری، فن و صنعت و تکنولوژی نه تنها در خدمت انسان نیست بلکه مقدمات بیماری و یک سرطان فرهنگی و در نهایت مرگ تدریجی را فراهم میکند. ما خود را سوسیالیست واقعی میدانیم و هدف اصلیمان حذف استثمار انسان به دست انسان است و آنقدر میجنگیم تا سبب نابودی دولت طبقاتی و خشن شویم. این ما هستیم که در فعالیتهای سوسیالیستیمان به افکار آزادیخواهانه و رها میدان میدهیم و فضایی را برای تحقق دمکراسی ایجاد میکنیم. مبارزه با اعتقادات قرون وسطایی مسجد و منبر و پیشرفت از طریق تعلیم و تربیت عقلی، هدف اصلی ماست. در طول تاریخ ایران کسی را نمیبینید که وقت بگذارد و مسائل سیاسی روز را از لحاظ شعوری بررسی کند و توخالی بودن سیاستهای حکومت ملاشاهی را به همه نشان دهد و در عین حال افراد زیادی هم دست به تقلید از او بزنند و در آخر سانسورش کنند. مثلن در سال چهل و دو خمینی چند فحش به شاه میدهد و سالها از فضای سیاسی ایران محو میشود و بعدها ادعا میکند که صاحب انقلاب پنجاه و هفت است، در حالی که همه میدانیم او هیچکاره بود. ما هر روز در حال نظریهپردازی هستیم و در اصل، این جان حقیقت است که ما را گرد هم آورده تا بحث کنیم. برای همین بقیه حیرت میکنند و ناگزیرند که از ما تاثیر بگیرند. چرا که این صدای حقیقت و انسان است. فقط ماندهام که چرا مدام میپرسند در ازای این کارها به دنبال چه هستی و وقتی پاسخم را میشنوند، باورشان نمیشود که یک نفر به انسان باور داشته باشد و همهی هدفش تحقق و رعایت انسان باشد. انگار حتمن باید پول یا مقامی در حکومت آینده بخواهی تا باورت کنند! اساسن با عقل ایرانی جور درنمیآید که به دنبال رهبری نباشی، چون ایرانی در طول تاریخ فقط شاه و ملا را دیده و در واقع شاه و ملا تنها تصویریست که مردم ایران از سیاست دارند.
چندی پیش در یک طوفان توئیتری و به خاطر محدودیت توئیتر، من عمدن سعی میکردم در جملات کوتاهی به این پرسش پاسخ دهم که چرا بلاهت، میانمایهها و ساکنان طبقهی بخورنمیر از ایرانارشیسم وحشت دارند؟ آیا تولستوی یا باکونین هرج ومرج طلب بودند!؟ آیا اشترنر، دلوز و فوکو این اقتدارستیزان ضد دولت هرج ومرج طلب بودند!؟ آیا نوشتهایی از اینها خواندهاید؟ چه طور کسی میتواند باکونین روسی را بخواند و از انسانیت و مرامشان و از اینکه آنها اینقدر تلاش میکنند تا انسان، انسان را استثمار نکند، لذت نبرد؟ این توطئهی مارکسیستها بوده که آنارشیستها را هرج ومرج طلب بنامند؛ چون سوسیالیستهای واقعی آنارشیستها هستند و دلیلش هم این است که هرگز در پِی قدرت نبودهاند. اساسن قدرت انسان را آلوده میکند. اینهمه حکومت کمونیستی در قرن اخیر داشتهایم اما حالا میفهمیم که وقتی کروپوتکین به لنین میگفت: «هی احمق! تو به تنها چیزی که ربط نداری، انقلابی بودن است» چه آگاهی و درک بزرگی داشت. لنین همیشه به انقلابی بودنش پُز میداد. کانون نویسندگان ایران نیز کتاب تاریخ صد سالگی انقلاب اکتبر روسیه را منتشر کرده است! بلاهت تا بدین حد!؟ یعنی هنوز میشود در رسای دیکتاتوری مثل استالین نوشت؟ مثلن رهبر راه کارگر مقالاتی دربارهی فیدل کاسترو دیکتاتور کوبا نوشته و چنان قلم فرسایی کرده که انگار در حال توصیف خداست. این عده نگاهی شیعی و مذهبی دارند و فقط به یک راه برای نیل به آزادی معتقدند. به همین دلیل من از ایدئولوژیستها انزجار دارم و اساسن ما به این دسته هیچ ربطی نداریم. اصولن حکومتهای ایدئولوگ مانند جمهوری اسلامی یا شوروی سابق، دوآلیست هستند و جامعه را به دو دستهی خودی و غیرخودی تقسیم میکنند
اما واقعن چرا برخی اینقدر عجولانه دربارهی تِز ایرانارشیسم یاوهپراکنی میکنند؟ وقتی از استفان مالارمهی شاعر خواستند نظرش را دربارهی ترور و بمبگذاری آنارشیستها بیان کند، گفت: «من کوچکتر از آنم که راجع به اعمال این مقدسین نظری دهم.» درست است، حقیقتن چنین کسانی مقدس هستند. آدمی که جانش را کف دستش میگذارد و یک پایگاه بسیج (پایگاهی که مرکز ظلم و مردم آزاریست و به نام امنیت، جامعه را ناامن میکند) را به آتش میکشد، قدیس نیست؟ چرا مردم در ایران از نیروی انتظامی و بسیج و سپاه متنفرند؟ چون پسر فرماندهی نیروی انتظامی سیصد میلیارد تومان از موسسهی ثامنالحجج باج میگیرد. چنین فرماندهای باید به جامعه امنیت دهد و جلوی باجگیرها را بگیرد، نه اینکه پسر خودش سرباجگیر باشد. در مبارزه با حکومت باجگیران، عدهای قیام میکنند و پایگاه آنان را آتش میزنند. اما دیگران به آنها فحش میدهند! مالارمهی شاعر نمیتواند از چنین افرادی بد بگوید و معتقد است این اکت آنارشیستی مقدس است. چه طور میتوانید به آنها فحش دهید؟ آیا کسانی که جنبش ما را تروریستی میخوانند، به اندازهی سر سوزنی فعالیت انسانی کردهاند؟ تمام سلطنت طلبان دورهی پهلوی از زمان رضاشاه تا به امروز معادل کارهای من را انجام دادهاند؟
ایرانارشیستها میگویند دولت را کوچک و قدرت را تحقیر کنید تا دیگر هیچ زورگویی مقدس نشود. در واقع ما میخواهیم هر مقدسی بدل به معمولی شود وگرنه ایران نام دیگر جهنم خواهد شد. تاویل این چند جمله چیست؟ رهبر ایران در حال حاضر سیّد و مقدس است. در روستاها برای سیّد محله نذر میکنند تا در کارهای روزمرهاش موفق شود و علاوه بر این اگر اتفاق خوبی برای نذرکنندهها افتاد، به سید محله پول میدهند! دولت کوچک چه معنایی دارد؟ در حال حاضر تمام دولت در تهران متمرکز است و همهی امکانات و ثروت از آنجا در سراسر ایران پخش میشود. به همین دلیل خوزستان و یا بلوچستان اینگونه بدبخت است، در کوردستان کار نیست و مرد بانهای مجبور به کولبریست. این یعنی دولت در ایران به خوبی در شهرهای دیگر پخش نشده. پس قدرت را تحقیر کنید و دست به کوچک کردن دولت بزنید تا آنچه خواستهی شماست در سرتاسر ایران مثل مراکز استانها پخش شود. استاندار هر استان باید مستقل باشد نه اینکه مثل یک غلام حلقه به گوش منتظر اوامر پایتخت بماند. او باید استقلال داشته باشد تا درآمد آن استان را در همانجا تقسیم کند، یا به عبارت دیگر مثل یک رئیسجمهور برای استان خودش تصمیم بگیرد. اگر چنین ساختاری تشکیل شود، دیگر هیچ قومیتی مدام برای احقاق حقوقش اعتراض نمیکند و اتحاد بیشتری بین اقوام شکل خواهد گرفت. ما چه نیازی داریم یک قبیله را به زور نگه داریم تا عذاب بکشد. اگر قرار باشد عربهای خوزستان مدام در رنج باشند، به مرور با ما احساس بیگانگی خواهند کرد. آنها فقط به زبان دیگری حرف میزنند و خودشان را ایرانی میدانند، اما اَعمال حکومت مرکزی به شکلیست که انگار آنها ایرانی نیستند؛ چون رفتار برابری با آنها نمیشود. اگر بخشی از سرمایه و امکاناتی که از خوزستان مدام به تهران منتقل میشود، به بلوچستان یا دیگر جاها برود، آیا باعث اتحاد بیشتر کشور نمیشود؟ این اساس تفکر ماست. تعداد امامزادهها طی این چهل سال، چهارهزار برابر شده و این در حالیست که میگویند مردم ایران ضد عرب هستند، اگر اینطور است پس چرا اینهمه امامزادهی عرب را میپرستند؟ ملاها مدام تولید خرافه میکنند و باعث عقبگرد جامعه میشوند. وقتی خرافات رواج پیدا میکند، جامعه در سطح قبیلهای میماند. مدرنیزاسیون و تکنولوژی جدید به علت مصرفگرایی وارد اجتماع میشود، اما از آن سو حکومت با ساختن امامزاده، ایران را به قعر تاریخ و قرون وسطا میفرستد و چنین تضادی قابل هضم نیست و در نهایت مردم را بدبخت میکند. اینها مسائلیست که حتی در دانشگاهها به آن اشاره نمیشود و اساتید هم به نوعی گرفتار همین خرافات هستند. مثلن از زیباکلام میپرسند «اگر دخترت بیحجاب از خانه بیرون برود، آیا جلوی او را میگیری؟» و او پاسخ میدهد «نه، اما از این کارش خیلی ناراحت میشوم!» چنین کسی ادعای رادیکالیسم دارد و رسانهای مثل دویچهوله هم به او جایزهی آزادی بیان میدهد! به همین دلیل است که ما میگوییم هر مقدسی را باید بدل به معمولی کرد. اگر کسی سید و محمدزاده است، به خودش ربط دارد نه به ما. خود محمد بین یارانش فرقی نمیگذاشت و بردهی سیاهپوستی به اسم بلال را موذن کرد. پس چرا حالا ایرانیان به سیدها بیشتر از مردم عادی ارجحیت میدهند و احترام میگذارند؟
حکومت ایدئولوژیک ناگزیر از تقسیم مردم به دو دستهی خودی و غیرخودیست. پس اشتباه نکنید، ما مثل حزبهای دیگر نیستیم، احزاب ایرانی یا برای خواباندن اعضا تاسیس شدهاند یا برای بیداری مخوف دوآلیستی. من میخواهم مردم را نسبت به دشمنی با خودشان و صنعت غیرسازی آگاه کنم. هیتلر در کتاب «نبرد من» مینویسد: «اگر میخواهید مردم را در حالتی نگه دارید که علیه شما طغیان نکنند، آنها را مدام از خطر بیگانه بترسانید.» کاری که خامنهای در آن استاد است و مدام از دشمن موهوم میگوید. او این کار را از هیتلر یاد گرفته و دائم مردم را از دشمن میترساند.
در گزارهی دیگری در توئیتر مینویسم: «آنارشیستها واقعیترند چون مدام پی تحقق غیرممکناند. در قاموس ما عیاشهای آلبر کامویی، «نمیشود» وجود ندارد. بیخود نیست که مدام از راه تازه میرویم. هیچچیز لذتبخشتر از زندگی در خطرناک نیست.» همه برای امنیت تلاش میکنند و تمام فعالیتهای سیاسی ایران در طول تاریخ در جهت امنیت محوری بوده، نه آزادی و عدالتمحوری. آنها یک زندگی امن میخواستند، کاری که یک دیکتاتور هم میتواند برای مردم انجام دهد. مثلن خامنهای پُز میدهد که داعش به ایران دسترسی ندارد، در حالیکه داعش نیز ساختهی دست خود جمهوری اسلامیست. در زمان شاه هم کشور امنی داشتیم، اما آیا آزادی در کشور حاکم بود؟ در آن برهه امنیت مالی وجود داشت و قیمت دلار برای سالهای متمادی ثابت مانده بود. در واقع هویدا با نبوغ خود کار غیرممکنی را ممکن کرد، اما او نیز در نهایت به دست ملاها اعدام شد. بهتر است از این زاویه موضوع را بررسی کنیم و ببینیم مسئلهی ما واقعن چیست؟ آیا به دنبال امنیت هستیم؟ دلیل اینکه انقلاب فرانسه مثل انقلاب آمریکا به پیروزی نرسید، چه بود؟ البته این انقلاب تاثیر خودش را گذاشت و همه از آن عبرت گرفتند، اما دیگر مشابه این انقلاب تکرار نشد. انقلاب فرانسه به پیروزی نرسید؛ زیرا برای فقرزدایی اتفاق افتاده بود. در حال حاضر در انگلیس و فرانسه فقیر وجود ندارد، اما آزادی آنگونه که در آمریکا هست در انگلیس و فرانسه نیست. البته اوضاع این دو کشور در سالهای اخیر خیلی بهتر شده، ولی ما در آمریکا یک آزادی درازمدت را شاهد هستیم و در آنجا انسان به انسان خدمت میکند. ما کاری به دو حزب حاکم در آمریکا یعنی دمکرات و جمهوریخواه نداریم، اساسن آنارشیستهای آمریکایی مخالف سیاستهای ترامپ هستند و اکثر مخالفتها از جانب آنارشیستها مطرح میشود. ما نگاهی کلی داریم، آمریکا نسبت به بقیهی کشورها، کشور آزادیست. اما این حرف به این معنا نیست که آزادی کامل در آنجا وجود دارد و همیشه انتقاداتی در میان است. ما حزب به آن معنایی که بین ایرانیها مشهور است، نیستیم. اساسن اینکه ما آنارشیست هستیم دلیل نمیشود به دیگران اجازهی حرف زدن ندهیم. ما حرکت و جنبش را به فعالیت حزبی کلاسیک و جانبدارانه ترجیح میدهیم زیرا در ایران فعالیت حزبی صرفن ایدئولوژی محور است و نگاه خیر و شری و دوآلیستی و اساسن دوگانه سازی را ایجاد میکند. مثلن فرض کنید من بگویم ما آنارشیست هستیم و کسی که از ما نیست، دشمن ماست. در حالی که این نگاه درست نیست زیرا بقیه دشمن ما نیستند، کما اینکه خانواده و دوستان من میتوانند آنارشیست نباشند، اما همچنان دوست و خانوادهی من باقی بمانند. آنارشیسم یک نحلهی زیستیست، و هیچ اجباری برای آنارشیست شدن در کار نیست. ما، مردم و جامعه را به دو دستهی خودی و غیرخودی تقسیم نمیکنیم و از غیرآنارشیستها نمیترسیم، چون آنها مخوف نیستند. به همین علت میگویم ما ضد حکومت ایدئولوژیکایم و شیفتهی حکومتی هستیم که در آن نمایندگان مجلس از چند حزب باشند. قدرت و کشور چندحزبی را ستایش میکنیم و حتی کشورهای چندحزبی مثل انگلیس و آمریکا را که محوریتشان با یک دوآلیتهی حزبیست، قبول نداریم. مثلن در انگلیس با حزب کارگر و حزب محافظهکار مواجهایم و در آمریکا قدرت بین جمهوریخواهان و دمکراتها رد و بدل میشود و یک دوآلیتهی خیر و شری نیز در آنجا برقرار است. از نظر ما بهتر است از این دوآلیسم فراتر برویم و چند حزب قدرتمند داشته باشیم. در انگلیس هر شش سال یا حزب کارگر قدرت را در دست میگیرد یا حزب محافظهکار و محال است حزب سوم یعنی حزب سبز به قدر کافی رای بیاورد. مثلن در انتخابات دو دورهی قبل، حزب اول بیشترین رای را نیاورد و مجبور شد با حزب سبز متحد شود تا به اکثریت آرا برسد و بتواند نخست وزیر را انتخاب کند. اصل قضیه این است که ما حکومت تک حزبی را نمیتوانیم بپذیریم و دنبال خودی و غیرخودیسازی نیستیم.
در توئیت دیگری نوشتم: «ما با خدا خودارضایی نمیکنیم، اما اگر خدایی هم در کار باشد، بیشک بردهدار نیست، فقط انسان است که انسان را برده میخواهد». یعنی ما اعتقادی به خدا نداریم، اما اگر همانطور که میگویند خدایی وجود داشته باشد، این خدا بردهدار نیست و مثل خدای اسلام آدمها را محدود و مقید به نماز خواندن نمیکند. قطعن خدا از انسانها انتظار بردگی ندارد و این آدمها هستند که از آدمهای دیگر برده میسازند. به همین دلیل آنارشیستها ضد استعمار، استثمار و استبداد هستند؛ زیرا امکان ندارد کسی قدرت را در دست بگیرد و استعمار را اِعمال نکند. در واقع غیرممکن است در جامعهای دولت اقتدارگرا و قدرتمند حاکم باشد اما این اقتدار منجر به استثمار و استبداد نشود، چرا که استبداد خصلت هر قدرتیست. برای مثال استبداد در کشوری مثل ایران به بالاترین حد خود میرسد و در جایی مثل سوئد در پایینترین نقطه میایستد. اساسن هیچ انسانی آزاد نیست، آنها فقط آزادند که ارباب خود را انتخاب کنند! در واقع در جهان حاضر انسان آزاد وجود ندارد، و آن آزادی که شاهدش هستید، آزادیِ خریدنیست و طبیعتن برای خرید باید پول داشته باشید و اگر پولی در جیبتان نباشد آزاد نیستید؛ چون نمیتوانید آزادی مورد نظر را بخرید. پس هیچ انسانی هنوز به آزادی دست پیدا نکرده و شما فقط در انتخاب ارباب آزاد هستید و این خصلت دمکراسی حال حاضر است. ایرانارشیسم تلاشیست جمعی جهت نابودی سنتهای اربابرعیتی. ما دمکراسی واقعی میخواهیم نه دمکراسیِ بانکی و پولمحور، و نه دمکراسیای که هر کس پول بیشتری داشته باشد و تبلیغات بهتری بکند، برنده میشود. منظور ما دمکراسی شعوریست. ما جامعهای میخواهیم که از نظر فرهنگی درست تغذیه بشود. نباید مردم را با فریب دادن به سمت خرافه سوق دهیم. دمکراسی فعلی فریبمحور است و کاملن منطقیست که در جامعهی خرافاتی ایران کارساز نباشد.
در آخرین توئیت نوشتم: «اگر به تئوری سیاسی عمل نشود از آن جز دروغ باقی نخواهد ماند، ایرانارشیسم تنها اسم یکی از ایسمهای سیاسی نیست، بلکه تئوری عمل به تئوریست.» یعنی تئوری عمل است یا عمل به تئوری، تئوری آن است. در ادامه میگویم: «ایرانارشیسم منبع گرمابخش تاریخ است و هیچ قدرتی نمیتواند مانع تحقق آرمانهاش شود، چون ما در تخیل آزادیم.» آنها میتوانند من را زندانی کنند ولی تخیل را نمیتوانند از من بگیرند و در قفس بگذارند، چرا که من در زمینهی تخیل از بهترینها هستم و اساسن هیچکس نمیتواند از پس تخیلات یک شاعر بربیاید. من از همه شاعر میسازم و به آدمها یاد میدهم که در درون آزاد باشند، حتی اگر در بند و یا زندانیاند. اگر یک تئوری سیاسی عملکردی نباشد و در خیابان نوشته نشود و اساسن به خیابان نرسد، آن تئوری مطلقن سیاسی نیست و بیشتر دروغ بافیست و در عینحال با صنعت فریبکاری مرتبط است. خیلی از مرامنامههای سیاسی اینگونهاند و به هیچ عنوان قابلیت اجرایی ندارند. مثلن ما اول عملیات ساعت سیاه را انجام میدهیم و بعد آن را مینویسیم و میگوییم این کار ما یک تظاهرات نمادین بود. در قانون اساسی ما گفته شده که ایرانیها اگر معترضاند میتوانند به خیابان بیایند و تظاهرات کنند اما دولت که باید مجری این قانون باشد ضد این قانون عمل میکند و افراد معترض در خیابانها را شناسایی، دستگیر و شکنجه میدهد. برای همین ما نمیتوانستیم در کشورمان تظاهرات کنیم و فکر کردیم بهتر است در نقاط مختلف ایران یک کار خاص را همزمان و به صورت انفرادی انجام دهیم که همان معنای تظاهرات را بدهد و بعد در هزاروپانصد نقطهی کشور بیت رهبری را آتش زدیم. یعنی بیت رهبری را به زبالهدان تاریخ نسبت دادیم. خواهید دید که حرف من پرت نیست زیرا به زودی بیت رهبری با محتویات و آشغالهایش به زبالهدان تاریخ خواهد پیوست و در نهایت خواهد سوخت. ما وعدهی سر خرمن نمیدهیم، همین حالا تمام اکتهای ما نتیجه داشته، ولی با هر اکتی که آغاز میکنیم معمولن پای یک مخالفت در میان است و این مخالفتها هم از جانب ملاها و ملازادههاست و هنوز هم ملا و ملازاده علاوه بر نفت و گاز، چیزهای دیگری هم از ما میدزدند. زمانی که در ایران بودم مصاحبهای کردم و به تمسخر گفتم که انقلاب ایران یک انقلاب پستمدرنیستیست. دقیقن یک هفته بعد از آن مصاحبه، «علی لاریجانی» که حالا رئیس مجلس است و در آن زمان رئیس صدا و سیما بود، سرمقالهای در روزنامهی تازه تاسیس «جامجم» نوشت و در آن سرمقاله به پستمدرن بودن انقلاب اسلامی تاکید کرد! بعد از آن ماجرا رویکرد جمهوری اسلامی نسبت به پستمدرنیسم بهتر شد. تا قبل از آن وقتی بحث از پستمدرنیسم میشد انگار داشتیم از یک مرام سیاسی برانداز حرف میزدیم و مطرح کردن آن خطرناک بود. اما با مصاحبهی من پستمدرنیسم بدل به مقولهای عادی شد. بهخصوص وقتی دربارهی تکنیک احیای سنت حرف زدم و گفتم در انقلاب اسلامی در نهایت به دین رجوع شد و این موضوع میتواند در یک گرایش پستمدرنیستی قرار بگیرد و با احیای سنت مرتبط باشد. البته من قصدم تمسخر آنها بود. بعد از جنگ جهانی، آلمانها جا نداشتند و از طرفی باید به مردم اسکان میدادند، در نتیجه تصمیم گرفتند آپارتمانهای قوطی کبریتی بسازند. آپارتمانهایی با متراژ کم و استتیک ابزورد، اما این کارشان باعث بالا رفتن آمار خودکشی در آلمان شد. بعد از آن ماجرا قرار شد فضای حسی این آپارتمانهای مدرن را بیشتر بکنند تا مردم در خانههای خود لحظات عاطفیتری داشته باشند. بنابراین بخشی از آرشیتکت داخلی این آپارتمان را تغییر دادند. مثلن در گنبدها و نماهای داخلی دست بردند و این تغییرات را از معماری باروک و خانههای ویکتوریایی الهام گرفتند و بعد این رویه را وارد معماری مدرن کردند و از این طریق معماری پستمدرن پدید آمد. در واقع پستمدرنیسم از طریق معماری و احیای سنت وارد عرصه شد و برای اینکه در آلمان با خودکشی مقابله کنند از سنت برای ایجاد فضای عاطفی بهره بردند، مثلن با ساخت بالکن در ساختمانها فضایی حسیتر ایجاد کردند تا افراد مجالی برای هوا خوردن و نفس کشیدن داشته باشند. در حالت کلی معنای احیای سنت این بوده است. در انقلاب اسلامی مردمی که در زمان شاه زندگی میکردند اسلام را محوریت قرار دادند. اما این میتواند انقلاب پستمدرنیستی به معنای منفی آن باشد. کما اینکه میشل فوکو قبل از انقلاب پنجاه و هفت، در سفر به ایران و با دیدن تظاهرات مردم مقالهای مینویسد و از انقلاب اسلامی دفاع میکند. اما یک ماه پس از اینکه گاردهای تمامیتخواهانهی این رژیم را میبیند، حرفش را پس میگیرد و علیه انقلاب اسلامی مصاحبه میکند و مقالهی دیگری را در مخالفت با آنها مینویسد. مسلمانان مقالهی اول فوکو را که قبل از پیروزی انقلاب نوشته، ترجمه کردهاند اما مقالهی بعدی را نادیده گرفتهاند و طوری شده که وقتی بحث از فوکو میشود، عدهای سریع میگویند او از انقلاب پنجاه و هفت دفاع کرده است! در حال حاضر مشابه کار فوکو را ژیژک انجام میدهد و ممکن است چامسکی هم دست به چنین کارهایی بزند. این دو در داخل ایران نیستند و نمیدانند از چه چیزی دفاع میکنند. چامسکی و ژیژک ضد سیاستهای ترامپ هستند، در حقیقت تمام روشنفکرهای جهان مثل این دو نفرند، اساسن سرمایهداری کلاسیک مورد نفرت تمام روشنفکران جهان است و همه باید گارد بگیرند، ولی گاهی ممکن است منافع همان استعمار یا سرمایهداری کلاسیک با منافع مردم ایران اینهمانی داشته باشد. اما آن روشنفکران در جریان نیستند، آنها فقط میبینند که پای آمریکا در میان است و در هر شرایطی باید با آمریکا مخالفت بکنند و اینجاست که اوضاع خراب میشود و من به آنها میگویم که ما حق نداریم در امور کشورهای مختلف دخالت کنیم چرا که از داخل آن کشورها بیخبریم. این موضوع را روشنفکران جهانی هنوز نمیدانند، ما مدام باید مردمخواه باشیم و از سیاستهای مردمی پیروی بکنیم؛ زیرا رنجی را که مردم متحمل هستند، ما متحمل نمیشویم. من معمولن پتیشنهایی را که مربوط به کشورهای دیگر را امضا نمیکنم. اغلب دوستان نیز سر این موضوع از دست من شاکیاند و میگویند چرا از امضا کردن این پتیشنها خودداری میکنی؟ جواب من این است که من نمیدانم در آن کشور چه خبر است و باید در رابطه با جزئیات سیاسی آن کشور بیشتر بدانم. متاسفانه اغلب امضاهایی که در رابطه با ایران جمع میشود، پیشنهادش توسط جاسوسهای رژیم در خارج از کشور مطرح شده و من نمیتوانم از کنار این مسئله به سادگی رد شوم. اخیرن نیز در برنامهای از چامسکی به خاطر امضای نامهای که به موگرینی (مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا) نوشته شده بود و در آن خواستار حفظ برجام توافق هستهای ایران با قدرتهای بزرگ جهانی شده بودند، انتقاد کردم و تاکید کردم که روشنفکری جهان هنوز در این رابطه بیتجربه عمل میکند و بهتر است این موضوع را یاد بگیرد؛ چون قرار نیست ما خیر و شری عمل بکنیم. ممکن است آمریکایی که ملاها به آن شیطان بزرگ میگویند در جاهایی به نفع انسان عمل کند، کما اینکه ممکن است خامنهای نیز گاردی انسانی بگیرد. از این زاویه است که ما به مشکل برمیخوریم، برای همین به شما میگویم که یک حزب یا یک حرکت را فقط در زمینهی همان حرکت تایید بکنید. اگر من الان کسی را تایید بکنم به این معنی نیست که فردا هم او را تایید خواهم کرد. من آن اکت را تایید کردم نه آن شخص را. مثلن در رابطه با ریاستارت تنها آتش زدن پایگاه بسیج مورد تایید من است، نه چیزهای دیگرش. ایرانیها به این درک نرسیدند که ما در چینش و چیده شدن آزادیم؛ یعنی میتوانیم چیزهای خوب را سوا بکنیم و از این چیزهای خوب یک مجموعه بسازیم. همان کاری که من در ایرانارشیسم کردم. من در این تز از تمام جریانها و ساختارهای سیاسی با توجه به فرهنگ خودمان، انتخاب کردم و آنها را کنار هم چیدم و در نهایت ایرانارشیسم ساخته شد. اگر هم پیشنهادی نبود خودم پیشنهاد دادم، مثل تاسیس ادارات همهپرسی. در اصل اینجا فقط چینش من مطرح است و حالا عدهای از این چینش تقلید میکنند. مسئله این نیست که من برای اولین بار از دمکراسی مستقیم حرف زدم، موضوع اینجاست که برای اولین بار من از میکس دمکراسی مستقیم و دمکراسی غیرمستقیم در ایران صحبت کردم.
منبع کتاب ایرانارشیستها از فردا آمدهاند
اشتراک بگذارید!