ملامتیه و نقش‌بندیه- علی عبدالرضایی

(قسمتی از سخنرانی آقای علی عبدالرضایی در گروه تلگرامی حزب ایرانارشیست که اخیرن در کتاب شرلوژی منتشر شده)
«احیای سنت» که در فلسفه‌ی متأخر فرانسوی دارای نقشی کلیدی‌ست، گزینش نکات مثبت سنت و احضار این نکات به عصر امروز را در نظر دارد، نه بلاهت و اشتباهات برآمده از آن را. نام یکی از این مؤلفه‌ها در سوفیسم ایرانی که باید به آن توجه شود، «نقش‌بندیه» است. مسلمانان برای این‌که بقا داشته باشند، همیشه سعی کرده‌اند نگاه اسلامی را به مؤلفه‌های سوفیسم ایرانی، از جمله نقش‌بندیه پیوند بزنند و این‌گونه با جعل و تحریف،‌ خود را تازه نگه دارند. مثلن نقش‌بندیه را به جعفر صادق و علی‌ابن‌ابی‌طالب نسبت می‌دهند، در حالی‌که هیچ ربطی به این دو نفر ندارد.
اما ماجرای واقعی نقش‌بندیه چیست؟ ما چرا از تکنیک‌های نقش‌بندیه استفاده می‌کنیم؟
از بهاءالدین نقش‌بند پرسیدند: «در طریقت شما ذکر جهر وخلوت و سماع می‌باشد؟ فرمودند که نمی‌باشد.
پس گفتند که: بنای طریقت شما بر چیست؟ فرمودند: خلوت در انجمن، به ظاهر با خلق هستند و به باطن با حق» و نیز همو گفته‌ست که: «طریقت ما صحبت است و خلوت آفت شهرت است. خیریت در جمعیت است و جمعیت در صحبت به شرط نفی بودن در یک­دیگر[1]
چگونه می‌توان مدام در صحبت و با صحبت (گفت و گفتمان) بود اما راه را درست پیمود؟ به شرط نفی، به شرط مخالفت با یک­دیگر! به شرط بحث و رد قبول (ما از قبول فراری‌ هستیم). در واقع نکته در بحث و جدل هست، اما آن‌چه نیست، چیست؟ آن‌چه نیست رد است، اعلام بلند «نه»! آن‌چه هست به تمامی قبول است؛ یعنی همان موافقت، برده‌گی، دل‌دادگی، وادادگی، تن به رهبر سپردن و شاه و شیخ کردن در معنا، غافل از این‌که هیچ معنایی غایی نیست، شیخ و شاه نیست! نقش‌بندیه در عین صحبت، صحبت نمی‌کند، البته صحبت می‌کند اما پند نمی‌دهد و نمی‌گوید: این را بکن آن را نه، و این نکته مهم‌ترین دلیل اشتیاق ما به نقش‌بندیه است.
نقش‌بندیه‌ی پست‌مدرنیستی با قرائت من، والدین و امر مألوف و عادت را رد می‌کند و از یک «نهِ» تازه حرف می‌زند؛ نه‌ای تجربی که به انسان فرصت می‌دهد تا خودش بدل به تجربه شود و از راه رفته، نرود! آدرس را از هیچ‌کس نباید پرسید جز از کسی که راه را بلد نیست! در واقع باید «مگو» را پرسید و «نمی‌دانم» را انجام داد؛ یعنی مدام خلق کرد و تازه بود! زندگی جز خطر نیست و ما فقط با ریسک‌های پی‌درپی و زندگی در خطرناک، می‌توانیم زندگی را دوباره معنا کنیم. اگر خطر نکنیم، هرگز بدل به خطرناک نمی‌شویم و مُلا که با ترس هم‌معناست، از ما نخواهد ترسید. هراس، مترادف سنت، بلاهت و ملاست. بسیجی و مُلا و هر کسی که در صف بلاهت است، وقتی جمعیت خطرناک را ببیند، بی‌شک شارژ خالی می‌کند و پا به فرار می‌گذارد؛ آن‌که دین‌دار و داناست نمی‌ترسد. در واقع شکوه یک دئنایی و دین‌دار در مذهبی نبودن اوست. آن‌که مذهبی‌ست، همه‌چیز را قبول کرده و دیگر پی سوال و دانایی نمی‌رود و اساسن علم‌محور نیست؛ چون راه‌ و مقصدش را از پیش مشخص کرده‌اند و جاده دارد، و جاده او را در خودش جا داده. اما دین‌دار دنبال دا و دئنا و دانایی می‌رود، او سوال دارد و پرسش برایش بسیار باارزش است.
در واقع ما گروه «در پرسیدن» و «با پرسیدن» هستیم و تنها در پرسش است که عجله اتفاق می‌افتد. ما در «زودباشی» اتفاق می‌افتیم و خود را نقش‌بند و ملامتیه می‌دانیم، و هیچ ربطی به عرفان اسلامی و مسلمانان نداریم. ما زودباشی‌ در «دیرباشی» داریم و دیرباشی ما آن‌چه هست که از دور آمده؛ نقش‌بندیه و ملامتیه!
از چه زمانی؟ از عهد کوروش، از کسانی که نمی‌شناسیم‌شان، اما می‌دانیم که افلاطون، ارسطو و… پیش این افراد درس می‌خواندند و در واقع همین عده فلسفه‌ی یونان را به دنیا آوردند و فلسفه‌ی یونان، فلسفه‌ی ما هم هست. یونانی‌ها بسیار شبیه ما هستند و غرب از این شناخت و دئنایی شدن می‌ترسد! به همین دلیل وقتی آمریکا به عراق حمله می‌کند، اول کتابخانه‌ی ملی عراق را آتش می‌زند تا آثار میان‌رودان و بین‌النهرین که آغشته به دئناییت بود، از بین برود و به جای «شناخت» که مرکز هستی‌ست، ادیان ابراهیمی و بلاهت باقی بماند.
درک نقش‌بندیه مهم است چون در دیدگاه‌مان نسبت به گذشته تاثیر دارد؛ ما کوروش، داریوش و اساسن هیچ شاه و سروری را قبول نداریم، اما در عوض آن‌چه که کوروش و داریوش را ساخته، برای‌مان اهمیت دارد. اگر در ایران باستان خرد و آگاهی وجود نداشت، کوروشی هم در کار نبود. ما شخص‌پرست نیستیم و علاقه‌ای به خود کوروش نداریم (آگاهی کوروش برای ما در اولویت است نه خود او)، علاقه‌ی ما به خرد ایرانی‌ست، همان خردی که منجر به پیشرفت صنعت در زمان داریوش شده؛ طوری که در حمله‌ی داریوش به آتن، آتنی‌ها جای وحشت و فرار، به مدرنیت و عظمت ارابه‌های ایرانی خیره شده بودند. چطور ممکن است صنعت یک کشور تا این اندازه پیشرفته باشد اما فلسفه‌‌ و تفکرات‌ و اخلاقیاتش نه؟ بی‌شک سطح فلسفه در آن زمان بالا بود و ما حالا آن تفکرات و اخلاقیات را دنبال می‌کنیم. وقتی از مروجان نقش‌بندیه حرف می‌زنیم، منظورمان «عبدالخالق غجدوانی» یا «عبدالرحمان جامی» نیست. زیرا این دو در دوره‌ی بعد از اسلام زندگی می‌کردند، دوره‌ای که همه‌چیز با ریاکاری عجین شده بود و چون عرب جاهلی به علم و خرد رحم نمی‌کرد، خرد، لباس اسلام را پوشید و در کج‌راهه افتاد. آیا «خواجه یوسف همدانی» واقعن نقش‌بند است؟ قطعن او نقش‌بند نیست چون در قرن پنجم و ششم زندگی می‌کرد و تفکرات‌ش آلوده به اسلام بود و از میان‌رودان شناختی نداشت. «امیرتیمور گورکانی» را نیز به نقش‌بندیه نسبت می‌دهند، اما او ربطی به خردی که مدنظر ماست، ندارد. معمولن نقش‌بندیه را به تصوف و عرفان اسلامی مربوط می‌دانند، ولی منظور ما از نقش‌بندیه که بعدها به یازده اصل طریقت ختم می‌شود، در فهم «رد صحبت در درک صحبت» است؛ یعنی دوری از «نصیحت کردن» و «این را بکن آن را نه»، در حالی‌که اسلام پر از نصیحت و دستور است. در ایران باستان، پند و نصیحت رواج نداشت و آن‌چه تربیت را شکل می‌داد، قرار دادن فرد در موقعیت‌هایی برای درک پیامد اعمال مختلف بود. مثلن اگر پدری قصد داشت به فرزندش بفهماند که آتش خطرناک است، جای نصیحت‌ کردن، او را در معرض آتش قرار می‌داد تا فرزند متوجه سود و خطر آن بشود. در واقع ما در آن زمان با زندگی و ریسک طرف بودیم، اساسن ما برای زنده ماندن ناگزیریم در خطرناک زندگی بکنیم؛ ولی فرهنگ اسلامی خطر را از ما گرفته، اسلام می‌گوید «بسم الله الرحمن الرحیم» و این یعنی «زندگی تو مترادف با خطر است، خطر کن، آن‌قدر اشتباه و گناه کن تا من تو را ببخشم، چرا که من خدا هستم و مهربانم و شغلم بخشیدن است». اما ملا مدام شما را می‌ترساند و از پرهیزکاری می‌گوید، و در نهایت شما را بدل به انسانی منفعل و مقلد می‌کند. نقش‌بندیه از «خلوت در ذهن» می‌گوید و معتقد است که دوام خرد در یادداشت و حافظه است، گزاره‌ای که شاملو با تاثیر از آن در سخنرانی معروفش گفت: «مردم ایران حافظه‌ی تاریخی ندارند». مدیر کسی‌ست که همواره به خاطر می‌آورد (این روایت من است)، معمولن از نقش‌بندیه‌ و ملامتیه پیش از اسلام حرفی نمی‌زنند، و بیش‌تر از نقش‌بندیه و ملامتیه‌ای می‌گویند که به ویروس اسلام آغشته شده، اما روایت‌های من به پیش از اسلام مربوط است. اگر تک‌تک ما به عنوان فعال سیاسی و انقلابی مدیر نباشیم و به خاطر نیاوریم، بازنده‌ایم. ما باید لحظه به لحظه‌ی اتفاقاتی را که افتاده، به خاطر داشته باشیم؛ زیرا از یاد بردن مساوی‌ست با عدم پیروزی‌مان.
نقش‌بندیه از وقوف قلبی می‌گوید، که در مدیتیشن یا تانترا آن را با عنوان «چگونگی حضور در مراقبه» بسط می‌دهند. «یادکرد» نیز مدنظر نقش‌بندیه است، اما در نقطه‌ی مقابل، عرفان اسلامی پای «ذکر» را به میان می‌کشد. یادکرد به خاطر آوردن چیزهای مهم و به یاد آوردن امری‌ست که منجر به تحقق اعتماد می‌شود. در نقش‌بندیه‌ی اسلامی یادکرد به معنی «ذکر خدا»ست ولی این معنا درست نیست، یادآوری همان یادکرد است.
«سفر در وطن» چگونه اتفاق می‌افتد؟ از دیگر مفاهیم مهمی که می‌توان از نقش‌بندیه آموخت؛ سفر در وطن است. سوفیست‌های ایرانی بسیار سفر می‌کردند و یکی از جاهایی که رفت و آمد زیادی به آن‌جا داشتند یونان بود. آن‌ها بابت تدریس فلسفه پول دریافت می‌کردند و به این علت از سوی سقراط و افلاطون و… سرزنش می‌شدند. در حالی‌که سوفیست‌ها مسافر بودند و چون جا و غذا نداشتند، با تدریس خرج سفرشان را درمی‌آوردند. سفر نقشی کلیدی در نقش‌بندی داشته و نکته‌ی مهم این‌ست که در سفر در وطن، «بازگشت» اتفاق می‌افتد، بازگشت به ذهن یا به قول مسلمان‌ها همان «سیر در نفس». سفر در وطن به ما نشان می‌دهد که ذهن‌مان چه پتانسیل‌های عجیب و ناشناخته‌ای دارد و در مقابل این نمی‌دانم بزرگ چگونه گاردی اتخاذ کنیم. این سفر بر یادکرد و عمل کردن تأکید کرده و ما را تشویق به خلق سناریو می‌کند؛ یعنی ما ایرانارشیست‌ها می‌توانیم با سناریویی از پیش تعیین شده، دست به عملیات بزنیم و کاری کنیم که آخوندها و بسیجی‌ها دیگر جرئت نکنند کسی را آزار دهند!
نقش‌بندی‌ها (سوفیست‌های ایرانیِ پیش از اسلام)، به دلیل این‌که می‌خواستند برای اسلام سناریو بنویسند حتی تاریخ خودشان را هم تحریف کردند و نقش‌بندیه را به ابوبکر (خلیفه‌ی اول مسلمین) ربط دادند، دلیل این کار هم به خاطر صداقت ابوبکر بود، ابوبکر به عنوان فرد راست‌گویی که هرگز دروغ نمی‌گفت شهرت داشت و او را ابوبکر صدیق صدا می‌زدند، به همین علت سوفیست‌ها پیام زرتشت را در ابوبکر می‌دیدند. در بین صحابه‌ی محمد نیز یک نقش‌بندیه به اسم سلمان فارسی نفوذ بالایی داشت و ایده‌های خوبی ارائه می‌داد، او اهل کازرون بود و تأثیرات عجیبی بر محمد گذاشت، طوری که اگر در قسمت‌هایی از قرآن، نشانه‌هایی از حقیقت دیده می‌شود، به خاطر تاثیر سلمان فارسی است. هر چیزی که امروزه درباره‌ی اسلام می‌خوانید، دویست سال بعد از اسلام نوشته شده و عرب‌ها نهایت سعی خود را کرده‌اند که رد پای سلمان فارسی را پاک کنند، در حالی‌که نقش او غیر قابل انکار است. بعد از سلمان فارسی، قاسم پسر ابوبکر را به جعفرصادق (چون جعفر صادق در آل علی، از امامان دیگر باهوش‌تر بود) وصل می‌کنند. بعد از جعفرصادق به سراغ بایزید بسطامی می‌روند، بعد از بسطامی سراغ خرقانی و بعد از این‌ها به خواجه یوسف همدانی و غجدوانی می‌رسند و بعدتر نیز به خواجه علی رامتینی. اگر از این زاویه به فلسفه‌ی نقش‌بندیه نگاه بکنید، متوجه می‌شوید که همین اتفاق برای ملامتیه هم افتاده است. ما با دو روش مواجه‌ایم که این دو روش می‌تواند به شیوه‌ای احیا شود. من از این دو روش خیلی استفاده کرده‌ام و بخشی از نومدرنیسمی که تعریف می‌کنم مربوط به احیای سنت است یا همان احیای نقش‌بندیه و ملامتیه. البته همان‌طور که گفتم نقش‌بندیه‌ و ملامتیه‌ای که من از آن حرف می‌زنم ربطی به نقش‌بندیه و ملامتیه پس از اسلام ندارد. بحث من مربوط به پیش از اسلام است. ملامتیه پیش از اسلام بر این تأکید داشت که مسئول شرایط هر کسی خودش است، یعنی اگر فقیر و یا هر چیزی که هستید خودتان مسئولید، خیلی‌ها پدر و مادر فقیر دارند اما خودشان ثروتمندند و یا برعکس. در نقطه‌ی مقابل ملامتیه پسااسلام بر سرزنش تاکید دارد و می‌خواهد مدام بر سر نفس بزند و آن را بکشد. در ملامتیه پسااسلامی با نفس‌کشی مواجه هستیم و جای «من»، از «ما» استفاده می‌کنند! مثلن به نوع حرف زدن ملاها در سخنرانی‌هاشان توجه کنید. برای مثال می‌گویند: ما اعتقاد داریم، ما نمی‌توانیم و… چنین طرز فکری علاوه بر تخریب «من»، حس مسئولیت‌پذیری را هم تخریب می‌کند. طبیعتن وقتی می‌گویید: «ما انجام دادیم»، اگر در آن انجام ارتکاب، یک نکته‌ی منفی وجود داشته باشد، مسئولیتی در این مورد به عهده نمی‌گیرید چون به شکل زبانی گفته‌اید: ما انجام دادیم. در واقع «ما ما» کردن ملاها از سر فروتنی نیست آن‌ها فقط می‌خواهند از مسئولیت فرار بکنند؛ زیرا کسی که جای «ما» از «من» استفاده می‌کند، مسئول است. از این زاویه، ملامتیه‌ی واقعی «من‌محور» است و ملامتیه‌ پسااسلام که توجهی به مسئولیت‌پذیری ندارد، «مامحور» محسوب می‌شود. بهتر است چنین ریشه‌هایی را پیدا بکنیم و آن‌ها را دقیق مورد بررسی قرار دهیم. با طرح چنین بحثی می‌خواهم نشان دهم که بخشی از سنت خودمان بسیار پیشرو است. فکرش را بکنید، ما با نوشتن یک سناریو فیلم می‌سازیم و قصدمان نشان دادن یک داستان عبرت‌آمیز است ولی اکثر نقش‌بندها (حتی گاهی نقش‌بندهای مسلمان) سناریست بودند. آن‌ها نصیحت نمی‌کردند و اساسن نصیحت را بد می‌دانستند، و صحبت را هم تنها برای «رد» انتخاب می‌کردند. اگر دوباره بخواهیم وارد بحث بهاءالدین شویم می‌بینیم مسئله‌ی «رد» در تفکر بهاءالدین بسیار کلیدی است.
خلوت در انجمن چگونه ممکن است؟ وقتی می‌گوید: به ظاهر با خلق هستند و به باطن با حق؛ یعنی هم‌زمان که با شما صحبت می‌کند با شما صحبت نمی‌کند! اما در جمله‌ی «طریقت ما صحبت است و خلوت آفت شهرت است. خیریت در جمعیت است و جمعیت در صحبت به شرط نفی بودن در یک­دیگر!»، «نفی بودن در یک­دیگر» چه معنایی دارد؟ یعنی در صحبت باش اما به شرط «انتقاد»، نه «قبول». در واقع بهاءالدین نقش‌بند «رد» بود و با «قبول» کاری نداشت. «اللا» را در نظر بگیرید، «ال» حرف تعریف است و «لا» یعنی نه! به خدای یهودیان «ال» می‌گویند و وقتی لا کنار ال قرار می‌گیرد، این معنی را می‌دهد: «نه به ال» یا «نه به خدای یهودیان». همین اللا بعدها بدل به «الله» شده، البته این‌ تعریف من است و این‌جا از طریق زبان عربی وارد متن شده‌ام.
اما ما چگونه می‌توانیم از طریق زبان فکر بکنیم؟ اول زبان به وجود می‌آید و اولین کسی که فکر می‌کند برای ثبت فکرش، دست به تولید کلمه می‌زند و با کلمه فکرش را می‌نامد. در واقع ما با کلمات جهان را می‌نامیم و افکار و معناها نیز زیرمجموعه‌ای از جهان ما هستند. اصالت نومینالیست‌ها در نامیدن مدام جهان (نام‌گرایی) است. اگر با ترفند نومینالیستی به سراغ ملامتیه و نقش‌بندیه برویم بی‌شک چیزهای جالب زیادی را کشف می‌کنیم. ملاها چرندیات زیادی را به خورد مردم داده‌اند. این بحث بسیار حیاتی‌ست، و هنوز بسیاری از روشن‌فکران ما چنین بحثی را درک نمی‌کنند و اساسن نفهمیده‌اند که استعمار عربی چه بلایی سر ما آورده است. گروه تلگرامی «حزب ایرانارشیست» متشکل از صدهزار نفر است و بی‌شک چندین جامعه در آن حضور دارند. جمع سنی‌ها، مسلمان‌ها، آتئیست‌ها، رادیکال‌ها، کردها، جمهوری‌خوا‌هان و… این‌ها هرکدام یک جامعه‌اند و گروه ما محلی برای صحبت و بحث بین جامعه‌ها و ایجاد حس شهروندی‌ست. ما همه انسان‌باور هستیم و اساسن انسان‌باوری در حزب ایرانارشیست اولویت دارد. از من می‌پرسند، عده‌ای قصد دارند بلوچستان، کردستان و یا آذربایجان را خودمختار کنند، وعده‌ی ایرانارشیست‌ها چیست؟ در جواب گفتم هیچ! گفتم اگر یک شهروند ایرانی عذاب بکشد ایرانارشیست‌ها هم در عذاب خواهند بود و اگر در عذاب نباشند ایرانارشیست نیستند. چرا باید هم‌وطن ترک من در عذاب باشد و نتواند در مدرسه با زبان ترکی درس بخواند؟ چرا دانش‌آموزان حق ندارند ترکی و فارسی را هم‌زمان یاد بگیرند؟ چرا یک کرد نباید در مدرسه کردی یاد بگیرد؟ خرده‌فرهنگ‌ها زیبا هستند و به ما ارزش و قدرت می‌دهند. اگر قرار است کردها، ترک‌ها یا گیلک‌ها به این دلیل از ایرانی بودن‌شان ناراضی باشند، چرا نباید مشکل‌شان را حل کنیم؟ این موضوع هزینه‌بردار هم نیست. اگر نتوانیم یک سیستم شهروندی ایده‌آل، همراه با عدالت در کشور برقرار بکنیم، چه فایده‌ای دارد؟ اصلن بحثی که من مطرح می‌کنم و می‌گویم در هر روستا و شهری باید ادارات همه‌پرسی داشته باشیم به همین علت است؛ زیرا در چنین شرایطی مردم می‌توانند در هر زمینه‌ای تصمیم بگیرند. اگر در شهرستانی مردم کرد هستند، آن شهرستان می‌تواند برای خودش تصمیم بگیرد و در صورت ناراضی بودن مردم نیز، رفراندم برگزار شود و همین مردم در رفراندم کشوری هم دخیل باشند؛ یعنی در وهله‌ی اول هر کسی باید بداند که ایرانی‌ است، چرا که اگر کسی ایرانی واقعی نباشد، نمی‌تواند کرد، ترک یا گیلک واقعی محسوب شود. شما اگر در سیاست‌های کلی کشورتان دخیل نباشید نمی‌توانید سیاست‌های شهر و روستای خودتان را آن‌طور که می‌خواهید شکل بدهید. پس اولین چیزی که باید کنار بزنیم رفتارهای قبیله‌ای و عهد بوقی‌ست و بخشی از این‌ها را ما در شعور و مناسک خودمان داریم. آنارشیسمی که من از آن حرف می‌زنم ربطی به آنارشیسم باکونین ندارد، و واضح است که او قابل قیاس با من نیست. آنارشیسم تاکیدی بر تشکیل حکومت ندارد و من این عدم تاکید را دوست دارم (چیزی که در ایسم‌های دیگر دیده نمی‌شود). در واقع آنارشیسم هرگز تحقق نخواهد یافت و ما تنها به سمت مدلی می‌رویم که ما را به سمت آنارشیسم می‌برد و آن مدل از نظر من نوکمونالیسم است؛ نوکمونالیسم یعنی داشتن حکومتی که استعداد دیکتاتورپذیری ندارد و مردم در آن حاکمیت دارند و حاکمیت مردم هم جز از طریق تشکیل ادارات رفراندم اتفاق نمی‌افتد. این طرح و ایده‌ی من است و به راحتی قابل اجراست. تابه‌حال در هیچ کجای دنیا چنین سیستمی پیاده نشده. نیازی به هزاران کارمند هم نیست و سه یا چهار کارمند می‌توانند در چنین اداره‌ای کار کنند. خود این کارمندان هم باید توسط مردم و از بین شریف‌ترین‌ افراد انتخاب شوند و حقوق خوبی هم بگیرند.
برگردیم به مسئله‌ی صحبت. در همه‌پرسی نوعی صحبت ایجاد می‌شود و همه با هم حرف می‌زنند. مردم یک روستا با هم در صلح خواهند بود و اگر بدترین اتفاق هم بیفتد، همه این موضوع را می‌پذیرند که این اتفاق بد حاصل انتخاب خودشان بوده؛ یعنی اگر شهری مشکل داشت، می‌داند که مشکل از خودش است و در کل مخالفان هم می‌توانند ایده‌های خود را مطرح کنند تا رای بیش‌تری بیاورند. جامعه‌ی رفراندم‌محور، جامعه‌ای دروغ‌پرور نیست و مشکلات در آن سریع حل می‌شود. در این جامعه‌ زندانی سیاسی و اصولن زندان وجود نیز نخواهد داشت. ایرانارشیسم برای زندان هم راه‌ حل دارد. کثیف‌ترین و سرمایه‌داری‌ترین عنصری که در حال حاضر جهان با آن مواجه شده، زندان است. مثلن اگر در کانادا کوچک‌ترین خطایی مثل خطای رانندگی بکنید، بار اول به شما تذکر می‌دهند، بار دوم جریمه می‌گیرند و بار سوم باید شش ‌ماه به زندان بروید. در استرالیا و آمریکا هم چنین روالی حاکم است. در جوامعی که ظاهرن نسبت به زن‌ها حساسیت بیش‌تری وجود دارد، اغلب دخترهایی که از نظر عاطفی دچار مشکل می‌شوند، از دوست پسر یا شوهرشان شکایت می‌کنند. قانون بار اول به مرد می‌گوید که از بیست متری آن زن نباید رد شود، بار دوم ممکن است زن به بهانه‌ای با مرد قرار بگذارد و وقتی مرد به زن نزدیک شد، پلیس او را دستگیر می‌کند و شش ماه به زندان می‌برد، در زندان حقوق بسیار کمی به زندانی‌ها می‌دهند و این شیوه‌ی سرمایه‌داری است. برای سیستم سرمایه‌داری مهم نیست شخصی که به زندان می‌رود با هزار نفر برخورد می‌کند و اگر این آدم بی‌تجربه باشد هزارجور کلک یاد می‌گیرد. جامعه‌ی ایرانارشیستی سعی در نابود کردن زندان دارد، و پیشنهاداتش بر اساس اخلاق انسانی‌ست. چطور می‌توان انسانی را که یک بار شانس زندگی به او داده شده، زندانی کرد؟ چه اتفاقی افتاده که آدمی غیرقابل کنترل و زندانی شده است؟ بهتر نیست بشریت راه‌های دیگری برای کنترل انسان پیدا کند؟
در جامعه‌ی امروز ما صحبت وجود ندارد، اگر صحبت باشد اعتماد به وجود می‌آید و در صورت به وجود آمدن اعتماد، ما جامعه‌ای ایرانی خواهیم داشت و جوامع ایرانی را تشکیل خواهیم داد. ایران پر از جوامع درهم شکسته است و هیچ جمعی نداریم که بر اساس اعتماد شکل گرفته باشد. اگر هم جمعی هست بیش‌تر بر اساس کلاه‌برداری شکل گرفته تا اعتماد! جمعی که در آن فقط قمار و معامله می‌کنند و کلاه سر هم­دیگر می‌گذارند. آن‌جا اعتقاد وجود دارد و اعتقاد غیرقابل اعتماد است؛ زیرا اعتقاد بدل به اوی متافیزیکی می‌شود و شما باید مشکل‌تان را با او حل کنید، برای همین نماز می‌خوانید و ناله می‌کنید. ملامتیه یعنی تو مسئول و دلیل همه‌ی اتفاقات زندگی‌ات هستی و نقش‌بندیه هم می‌گوید من را نصیحت نکن، چون وقتی نصیحت می‌کنی انگار در حال تجاوز به من هستی، پس رهایم کن! چرا باید با پذیرش اسلام، تمام این‌ها فراموش شود؟ ایرانارشیسم تنها یک حزب یا مانیفست سیاسی نیست بلکه در این تز با یک نوع «بودن» مواجه‌ایم و بودن نیز پایان‌ناپذیر است.

1. قدسیه (کلمات بهاءالدین نقش‌بند)؛ با مقدمه و تصحیح احمد طاهری عراقی؛ کتاب‌خانه‌ی طهوری، تهران 1354

اشتراک بگذارید!