متنی از کتاب «آنارشیستها واقعیترند»
كشورهايى كه دولتى ديكتاتور دارند به طرز فجيعى سياستزدهاند؛ يعنى سياست در چنين جوامعى خود را در همه امور دخالت مىدهد و همين دخالت باعث مىشود كه بيمارى پارانوئيد ابتدا به شخصيتها و رفتهرفته به آحاد مردم سرايت كند. سوءظن و بدبينى، عدم اعتماد به نفس و از همه مهمتر حسادت، از نشانههاى بارز اين بيمارىست كه اين روزها اغلب ایرانیها به آن دچارند.
آنها كه مرا از نزديک مىشناسند مىدانند كه مطلقن منفىباف نيستم اما چه كنم كه اين روزها شاهد بروز معضلهايى در فضاى فرهنگى و سياسىِ فارسى زبان هستم كه اگر طرح شان نكنم هستىام بى دليل خواهد بود و بى شک سكوت در برابرِ آن جز خيانت نامِ ديگرى نخواهد داشت. متأسفانه طىِ دو دهه اخير، تمام سياستهاى فرهنگىِ اتاقهاى فكر جمهورىِ اسلامى در نهايتِ تيزهوشى به اجراى كامل درآمده، طورى كه حتى روشنفكرهاى شعورىِ ايران نيز متر و ميزانِ خود را از دست داده، فاقدِ قدرتِ تشخيصِ سره از ناسرهاند. حالا ديگر تمام مراكز ميكروسكوپيک و ماكروسكوپيک روشنفكرى كه پيشترها توانِ تاثيرگذارى داشتند، رويكردى انفعالى دارند و در برابر هر حركتِ تازهاى كه اتفاق مىافتد جز رُلى بازدارنده ايفا نمىكنند. كسى از اوضاعِ روز راضى نيست، همه مىنالند اما هيچكس كارى نمىكند، همين ناتوانى در تصميمگيرى و ابرازِ وجود، باعث شده حسادت بر همه چيره شود. حالا ديگر هم آن چه كه مىگويند «عالىست» محصول سياستگزارىِ قدرت است، هم آن چه طردش مىكنند، هيچكس هم خودش را در مواجهه با اين «والذاريات» مسئول نمىداند. اين توپ لعنتى با پاى هيچكس جفت و جور نمىشود؛ هر كه آن را يکكاره پاس مىدهد به ديگرى تا شايد هرج و مرج غایى شده، سوشيانتى ظهور كند!
دوستِ پيشتر فرهيختهاى ديروز مىگفت: «تو كه پاسپورت انگليسى دارى چه كار دارى به ايران؟ ولشان كن! فكر كن شاعرى انگليسى هستى كه انتشار كتابهايش در ايران با استقبال هم روبرو شده، كسى در ايران ديگر گوش ندارد، چشم ندارد، همه هم مستحقِ چنين وضعى هستند. اين طور كه مىنويسى فقط باعث مىشوى باز ممنوع القلمت كنند!» حالا كه مى بينم چنين شخصيتى كه تا ديروز احترام ويژهاى برايش قائل بودم اين همه منفعل شده، بيشتر نگران شدهام. يكى بالإخره بايد آستين بالا بزند، نق زدن بس است، با آه و ناله كارى درست نمىشود؛ بايد كارى كرد