(یادداشتی از علی عبدالرضایی که اخیرن در کتاب شرلوژی منتشر شده)
برخی از ایرانیها مطلقن با خودشان رقابت ندارند، آنها فقط وقتی از بُردشان لذت میبرند که دیگری ببازد. ما درک درستی از سود نداریم، نمیبریم که سود ببریم، بلکه میبریم تا یکی را که نامش دشمن است شکست دهیم. برای همین سالهاست که بیهوده در جنگایم، غافلایم که هیچ جنگی بُرد نصیب نمیکند، همه میبازند. اصلن چرا کسی تلاش نمیکند ببرد بدون آن که یکی دیگر ببازد؟ شادی مادّی نیست، انرژی نیست که مدام از یکیدیگر سلبش میکنیم! «آرام باش! این دشت هنوز سبز است، برو بچر! چهکار داری به چرای بقیه!؟» میپرسند چرا آنها دارند و ما نداریم؟ و این اعلام حسادت است نه عدالتجویی! شکاف بین دارا و ندار را آنجا نه بیعدالتی بلکه بیشتر حسادت پرکرده. یک عده ناراحتند که چرا دیگران لذت میبرند!؟ در واقع به لذتی که بقیه میبرند، فقط حسادت میکنند و خود نمیخواهند حال کنند. اینها همه با حال غریبهاند و مادام در گذشته سیر میکنند. چقدر خوب است که بخواهیم همه حال ببرند نه این که ضدِحال بزنیم. میگوید «فلانی زرنگه، خوب بالا کشیده»، در واقع طرف اینجا عدالتجو نیست، بلکه حسادتپیشهست، چون رذالت و ریا و چپاول را زرنگی میداند و منتقد بیعدالتی نیست، برای همین آنجا عدالت وجود ندارد، در عوض تا دلت بخواهد بلاهت وجود دارد. داستاننویس معاصر هم جای اینکه از بلاهت و مشکلات فرهنگی آنجا بنویسد و دلایل آن بیشعوری سیاسی را اکران دهد، از ترس اینکه انگ سیاسی بخورد مدام مهمل مینویسد. تازه این مهملنویسی را به اسم «هنر برای هنر» تبلیغ هم میکند! کدام هنر و هنریِ واقعی را میشناسید که در ستیز با بیعدالتی نبوده باشد؟ آیا پاز و نرودا، بورخس و همینگوی یا همین همسایهی دیوار به دیوارتان ناظم حکمت، مدام در حال ستیز با بلاهت و بیعدالتی نبودند؟ اصلن همهی بدبختی ما دقیقن از وقتی شروع شد که گفتیم داستان نباید، شعر نباید، شاعر نباید سیاسی باشد. آن وقت سیاست بیشعور شد و بیشعوری سیاستمدار! گفتیم شعر نباید سیاسی باشد اما شهر سیاسی شد و شهروند فرآوردهی سیاست! نان سیاسی شد و درمان هم کاردارِسیاستمدار! وگرنه هیچکس شاعر را فقط در تیمارستان نمیخواست. ما همه عشق میکردیم با عاشقی، اما عشق سیاسی شد و عاشق را پای چوبهی دار سیاست کردند. شعر اگر سیاسی بود، شهر دهات و شهروند دهاتی نمیشد. فقط از وقتی که شاعر از سیاست فرار کرد و شاه به ملا میدان داد، خرافات جای کلمات نشستند. همهی بدبختی ما دقیقن از وقتی شروع شد که شاعر را علیه سیاستمدار خواستیم و سیاست را از شعور تهی کردیم. ما اشتباه کردهایم، شاعر اگر شعور داشته باشد، شعر اگر شعر باشد، چگونه میتواند سیاسی نباشد؟ هر روزه بسيارانی برايم شعر مىفرستند، يكى از يكى خواجهتر. روزانه بسيارانى مىخواهند شاعرى را معرفى كنم در حالىكه کمتر شعرى نوشته مىشود. خيلىها فكر مىكنند شعر سیاسی يعنى متنى كه ظاهرش مردمی و همهفهم باشد و گيرِ مفتی داده باشد به قدرت! اتفاقن شعرهاى سياستزدهی فارسى خواجهتر از انواع ديگرند. شعر سیاسی متنىست كه از هر بُعد آن خلاقیت ببارد، از ساخت و زبان و فرم گرفته تا تخيل فرهيختهاش، تا تم و موتيف و رويكرد درونمتنى و در نهايت نيت مولفش، تا فضاى تازهاى كه توليد كرده، تا اجراى خودويژهاش. شعر شجاع متنىست كه در همه سمتش عربده گل كرده باشد، وگرنه با فرم و زبان الكن در قالبی كلاسيک، تندترين فكرها را هم كه صدا بزنى جز اعلام خواجهگی نکردهای! طرف چیز ندارد بشاشد آن را حوالهى متن مىكند، هر چه کلهفسقلی و خواجهى متنى اين روزها شده شاعر معترض، شاعر مثلن سياسى، بعد هم هر چه لاى كلماتشان مىگردى تخم پيدا نمىكنى. مخاطب اينترنتى هم كه سر تا پا قاق! خودشان كه نمىفهمند و تشخيص نمىدهند هيچ! بقيه را هم اول تشويق و بعد تهديد مىكنند از علاقههاى تخمى-سياسىشان حمايت كنند. اين روزها شهرتِ اينترنتى شده معيار ادبى، همه قبل از كلمه دنبال پروندهدار شدنند. شوربختانه اين ويروس قرون وسطايى بعد از تجربهى جنبش يشمى-پشمى به هنر و ادبيات ايرانىها سرايت كرده، حتی گوش نمىدهند طرف چه مىگويد، چگونه مىگويد، كافىست عليه سيّدشان ملا على باشد، مىشود چگوارا! يكى هم نيست بپرسد چگوارا كه خنگ و قافیهاندیش نبود، عشوه نمىكرد، چگوارا از آوانگاردترينها در روزان و شبانى بود كه داشت طى مىشد. ما وقتی در کالج شعر از سیاستِ حرف میگوییم، نه شعر سیاسیِ باکلاس و کلاسیک، بلکه سیاست شعر را، خلقِ شعور را در نظر داریم. فایل شعر سیاسی نیست اما چون فایل شعر است، به شدت سیاسیست! سیاسیست چون سطر سطرش تاکنون در جدال با بلاهت توی صفحه صفحهی مجله ما ننشست. کار اصلی فایل شعر بوطیقانویسیست، پس فقط آنهایی که میخواهند بدانند، فایل شعر را میخوانند و همین ترغیب به دانستن، مهمترین کنش سیاسی و روشنگرانهی فایل شعر است.