يک نهِ بزرگ-علی عبدالرضایی


(بخشی از کتاب شرلوژی، نوشته‌ی علی عبدالرضایی که اخیرن در نشر کالج منتشر  شده است)

هر ادبيات بزرگى محصول گفتمانى‌ست كه بين ادبيات‌هاى اقليت شكل مى‌گيرد. هر فرهنگ بزرگى برآيندى از خرده فرهنگ هاست؛ با حذف خرده فرهنگ‌ها محال است كه فرهنگى به بارورى برسد، يكسان‌سازى زبانى و يكسان‌سازى فرهنگى، در نهايت به چيزى جز غلبه‌ى فرهنگ مسلط منجر نمى‌شود.
در هر كشورى باورهایی مرسوم است، مفاهيمى وارد فرهنگ عوام شده و عامیانه می‌شود. خيلى از نويسنده‌ها و آرتيست‌هاى اپورتونيست از اين‌جور باورها و از سيطره‌ى فرهنگ مسلط بيش‌ترين سوءاستفاده را مى‌كنند. روزگار غريبى‌ست؛ براى اين‌كه محبوب و مشهور باشى، ناگزيرى که براى گسترش باور عوام و هر چيز عامیانه‌ بنويسى. در ترانه‌هات به باور اكثريت بپردازى، در شعرهات تبعيت از زبان اكثريت كرده، ساده و معمولى و فست‌فودى بنويسى و اسمت را هم بگذارى کارگزار فرهنگی و جاى خلاقيت و نوآورى، كيچ در صفحه انبار کنی. در حالى‌كه ادبیات بزرگ و خلاق بر پایه‌ی خواست عوام شکل نمی‌گيرد بلكه برعكس، عليه خرافه‌هاى اپيدمى شده گارد مى‌گيرد و نظمِ حاکم بر زبان و على‌الخصوص جهان را زير سوال مى‌برد، ادبیاتِ اقلیت محبوب نيست، زيرا مدام ارزش‌های عام و عموم را زیر سوال برده هميشه از جانب دو قطب حكومت و مردم تحت فشار بوده؛ «بوف كور» هدايت يكى از مطرح‌ترين آثار ادبيات اقليت است. بوف كور در هند آن هم فقط در بيست نسخه منتشر شد و اين يعنى كه هدايت مطمئن بود جز اقليتى بيست نفره كسي قادر به خوانش كتاب آوانگاردش نخواهد بود! هنوز آنان كه حتی دركى حداقلى از آثار نيما دارند در اقليت‌اند.«فروغ فرخزاد» به ظاهر طرفدار بسيار دارد اما تنها اقليتى از پس درک زيرساخت‌هاى ذهنى شعرش برمى‌آيند. در واقع آن‌ها طرفدار مد و زندگي‌نامه و تبليغ‌ند نه شعرهايى كه انقلاب زيستى فروغ را تعريف كرده‌ست.هنوز فرهنگ فارسى در محاصره‌ى ادبيات پند و اندرزى‌ست. هنوز يک پرسش، يك سوالِ گنده مدام در ذهنم غلت مى‌زند؛ چرا انبارِ تاريخى ادبيات فارسى مملو از مفاهيم خوب و نيک‌انديشانه‌ست!؟ چرا كسى بد نمى‌نويسد، از بدى نمى‌گويد، بد نمى‌كند، بد نمى‌شود!؟ چرا ما اين‌همه از خوبى مى‌دانيم، خوب را مى‌شناسيم اما كسى جز شيطان، بد نمى‌شناسد، بدى را نمى‌شناسد؟ هنوز هستند كسانى كه ادبيات شرور را صرفن ادبيات ضد زن و در نهايت ضد انسان و زندگى مى‌پندارند، در حالى كه استتيک شر رهايى‌بخش است.
خوشبختانه حالا ديگر شعر و شاعر كالجى تعريف‌بردار نيست و ترمى جز تفاوت، شاعران كالج را گروه نمى‌كند.همه يک پيش‌فرض دارند، يک تعريف كلاسيک كه با شاعرِ كالجى جور درنمى‌آيد. شاعر كالجى نديدنى‌ست، وقتى نزديكش مى‌شوى نبايد قضاوتش كنى، چون فقط سايه‌اش را مى‌بينى، تصورى از شاعرِ ديروز دارى كه آن را مدام با شاعرِ كالجى اين‌همان مى‌كنى، مى‌خواهى او را ببينى و با ديدن، تصورِ خود يعنى خودت را تاييد كنى! براى همين است كه شاعر كالجى پا نمى‌دهد چون چشم‌ها همه عادت كرده‌اند شاعر را عارف‌مسلک و پاک و مردم‌خواه ببينند! در حالى‌كه هيچ شاعرِ پيشرويى مردمى نبوده، تنها ادايش را درآورده چون مجبورش كرده‌اند! شاعر اگر به شعورى رسيده باشد بى‌شک در صف اقليت خواهد ايستاد. يک كالجى خوب مى‌داند شاعر و هنرمندى كه همه آحاد مردم مخاطبش هستند يك جاى كارش مى‌لنگد. يك شاعرِ كالجى هيچ نيست مگر يک نهِ بزرگ! سادگىِ او پيچيده‌ست؛ مثل شعرهاش و درک همه در برابرِ اين هيولاى آرام كم مى‌آورد!

منبع:   دانلود کتاب شرلوژی اثر علی عبدالرضایی

اشتراک بگذارید!