چرا خلیل ملکی هنوز زیباست؟

“این مطلب مربوط به سخنرانی علی عبدالرضایی در گروه حزب ایرانارشیسم است که توسط یکی از اعضای فعال گروه پیاده شده است”

درباره‌ی خلیل ملکی هیچ‌کس آن حرف دیگر را نزد، زیرا کسی او را بلد نبود. ملکی یک روشن‌فکر واقعی بود، یک واقعن تنها که در نهایت دق کرد و مُرد. در روزهای آخر زندگی‌اش الکلی شده بود و وقتی تابوت‌ش تشییع می‌شد نزدیک به صد نفر تا قبرستان فیروزآبادی شهر ری بدرقه‌اش کردند. بعدها تمام شاگردان‌ ملکی و کسانی که از او حرف‌شنوی داشتند، بدل به چهره­‌ی معروفی شدند. ملکی یکی از پیش‌قراولان ملی شدن صنعت نفت بود و این درحالی­ست که همه از مصدق یاد می‌کنند، نه خلیل ملکی! او یکی از رهبران حزب توده هم بود که به سرعت از این حزب جدا شد.
زمانی که پیشه‌وری کار خود را برای جدا کردن تبریز شروع کرد، به ملکی ماموریت داده شد که به تبریز برود. او بعد از رسیدن به آن‌جا، وقتی وارد دفتر کارش شد، اولین صحنه‌­‌ای که دید شش عکس از استالین بر دفتر دیوار بود. پنج‌ عدد از عکس‌ها را برداشت و گفت به جای این‌ها، عکس قهرمانان ملی ایران را بزنید، همین یک عکس از استالین کافی­‌ست. علاوه بر این وقتی ‌دید که خیلی از افسران روسی به توده‌ای‌های ایرانی با تحقیر دستور می‌دهند، آزرده خاطر شد. ملکی یک سوسیالیست واقعی و به شدت ملی بود. از نهضت مُلاها انزجار داشت و هرگز از آن­­ها حمایت‌ نکرد. وقتی حزب توده از «پانزده خرداد» حمایت کرد، ملکی به آن‌ها هشدار داد که این حرکت شما ارتجاعی­ست. بیست‌وهشت سال قبل از مرگش، وقتی که استالین فرقه­ی دموکرات را در تبریز تغذیه می‌کرد و به رهبری پیشه‌وری در آن‌جا نوعی خودمختاری و جنبش جدایی­خواهی ایجاد شده بود، حزب توده ملکی را به آن‌جا فرستاد تا از وضعیت تبریز گزارشی به توده‌ای‌ها بدهد. هم­زمان با این مسئله استالین از توده‌ای‌ها خواسته بود تمام اعضایی را که در آذربایجان دارند، برای پیوستن به پیشه‌وری فرابخوانند و در واقع با حزب توده ارتباط­شان را قطع کنند و به پیشه‌وری ملحق شوند. استالین در آن زمان قصد داشت آذربایجان جنوبی و تبریز را هم مثل آذربایجان شمالی از ایران جدا کرده و به شوروی وصل کند. ملکی پیش از فهمیدن این موضوع متوجه استعمار روسی می­‌شود. او که یک توده‌ای شش‌دانگ بود، از نحوه­ی برخورد افسران روسی و فراگیر شدن عکس­های استالین و تبریزی که رنگ و بوی روسی گرفته بود، پی به این مسئله می­برد که حزب توده مجری اوامر استالین است و وقتی متوجه این بازی می­شود برمی‌گردد و با طرح حزب نیروی سوم از حزب توده انشعاب می‌کند. انشعاب‌ ملکی هم اساسن کاری شعوری و فرهنگی بود و هم‌زمان با او افرادی مثل رسول پرویزی، فریدون توللی، اردشیر محصص، ناصر وثوقی، جلال آل‌احمد، ابراهیم گلستان، نادر نادرپور و داریوش آشوری که جوان‌ترین‌شان بود، از حزب توده انشعاب کردند. درباره­ی این عده اطلاعات زیادی در دست است ولی تنها مهره‌ای که حرفی از او نیست، خلیل ملکی­ست. ما درباره­ی او هیچ‌­چیز نمی‌دانیم. نه این­که ندانیم؛ کسی چیزی درباره­ی او نمی‌گوید! سال‌هاست که همه سکوت کرده‌­اند و لب‌ها مهر و موم شده‌اند؛ زیرا حزب توده هنوز بر روشن­فکری ما سیطره دارد. ملکی و گروهش هفته‌­نامه «نیروی سوم» و ماه­نامه «علم و زندگی» را منتشر می‌کردند و اغلب نوشته­‌های این نشریات متعلق به خود ملکی بود، او دانش بالایی داشت و لیدرهای حزب توده هرگز نمی‌توانستند با او رودررو بحث بکنند. ملکی در عین سوسیالیست بودن با مصدق هم‌کاری می‌کرده و به او انتقاد هم داشته است. او به مصدق می‌گفت تو برنامه نداری و سیستماتیک کار نمی‌کنی و بدون انسجام در کارهایت شکست خواهی خورد؛ اما چون مصدق پوپولیست و بیش­تر در پی تهییج مردم بود، عملکرد سیستماتیک برایش اهمیتی نداشت و حتی ملی شدن نفت را هم این­گونه به اسم خود سند زد. ملکی مذهبی نبود و به اخلاق انسانی اعتقاد داشت. گاهی اخلاق انسانی به ما وجود، قدرت و کاراکتر می‌دهد و این­جاست که دیگر مهم نیست اکثریت چه می‌گویند. او به راست­گویی معروف بود و جسارت و استقلال فکری‌ داشت. نیروی سوم را بر اساس صداقت تشکیل داد و مطلقن برای عضوگیری عوام‌فریبی نکرد. خصلت روشن­گرانه و روشن­فکری­اش نیز از مهم‌ترین خصیصه‌هایش بود، و تقریبن تمام اطرافیان­ش شاعر، نویسنده و فیلسوف بودند.
شاه دو بار ‌خواست ملکی را ببیند، چرا که برای بسط دادن ساختار سیاسی تحت فشار بود. در این دیدار وقتی محمدرضاشاه حرف‌های‌ خود را زد، ملکی گفت من می‌دانم که شما شاه هستید و باید این حرف‌ها را بزنید، ولی تمام حرف‌های شما در مورد مسائل سیاسی و اطلاعاتی که دارید، غلط بوده و محکوم به شکست است. در واقع ملکی متوجه وجود جریانی مذهبی و مرتجع شده بود و بسیاری از گاردهای‌ شاه هم ارتجاعی بودند، اما پتانسیل اصلاح شدن را داشتند. نیروی سوم برعکس حزب توده از پانزده خرداد و خمینی دفاع ‌نکرد و به خاطر همین پشت کردن و عدم دفاع، ملی کردن صنعت نفت به نام مصدق سند خورد. در تمام این سال‌ها توده‌ای‌ها برای این­که بابت ماجرای پانزده خرداد انتقام گرفته باشند، اسمی از ملکی نیاوردند و او تا لحظه‌­ی مرگش بدل به یک گم­نام شد. خلیل ملکی پدر ماست، سالی که او می‌میرد، من به دنیا می‌آیم، او را هرگز ندیده‌­ام ولی می‌دانم که در نهایت حقیقت می‌ماند و راه خودش را پیدا می‌کند. حقیقت را نمی­توان کتمان کرد و در پشت پرده پنهان نگه داشت. جلوی نور را نمی‌توان گرفت، چرا که در نهایت یک درز و یا دریچه کار خودش را می‌کند. حالا ما می‌خواهیم انتقام او را بگیریم. حزب توده این روشن‌فکر شعوری را مخفی کرد. وقتی به ملکی گفتند شاه تو را زندانی کرده، گفت دشمن اصلی ما حزب توده است! او روسیه را عامل بدبختی ما می­دانست و از حزب توده منزجر بود. بی‌شک اگر پدر فرهنگی ما صادق هدایت باشد، پدر سیاسی ما خلیل ملکی‌ست. او همیشه سعی کرد به نفع مردم عمل کند، و حتی وقتی با شاه حرف می‌زد، می‌خواست او را متقاعد بکند که دست از گاردهای اشتباهش بردارد. هر سیاست‌مداری و اساسن هر کسی که تاریخ صدساله‌ی اخیر ایران را بخواند، به این نتیجه می­رسد که به او ظلم شده است، چپ و راست هم ندارد. اما هنوز درباره­اش سکوت می‌کنند؛ چون خلیل ملکی نباید مد شود. او یک ایرانی واقعی­ست، چرا با این­که شخصیت مستقلی مثل او داریم، باید هیچی‌ندار باشیم؟ این هیچ‌نداری از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ همه از ایرانارشیسم وحشت دارند، مثل همان زمان که از سوسیالیسم ملی خلیل ملکی وحشت داشتند. او می‌گفت سوسیالیسم ایده‌آل است، اما سوسیالیسم ایرانی! ما برده‌ و جاسوس روسیه نیستیم. ملکی نمی‌خواست جاسوسی کند اما توده‌ای‌ها نمی‌گذاشتند. توده‌ای‌ها حتی وقتی از ایران فرار می‌کردند و به روسیه پناه می‌بردند، روس‌ها آن‌ها را به شهر دورافتاده‌ای چون سیبری تبعید می‌کردند و باز توده‌ای‌ها چیزی نمی‌گفتند؛ چون یاد گرفته بودند چیزی نگویند تا مبادا روسیه یا همان بهشت بدنام ‌بشود! چرا این کار را می‌کردند؟ زیرا مذهبی بودند و مذهب هر بلایی سر انسان بیاورد، نباید لکه‌دار بشود و تقدسش را از دست بدهد! ماجرای خلیل ملکی برای نفرت از توده­ای­‌ها کافی­ست. توده‌ای بودن مثل ویروسی­‌ست که آدم را کثیف می‌کند و فرقی با پاسدار و مفت­خور بودن ندارد. توده­ای­‌ها فقط جاسوسی بلدند و تخصص‌شان زیرآب‌زنی­ست. اگر با یک توده‌ای صحبت کنید می‌گوید تمام سیستم‌های اطلاعاتی حکومت دست ما بود و بسیاری از افسران ارتش توده‌ای بودند. افتخار آن­ها این است که در زمان شاه نیروهای زیادی در ارتش داشتند، همان ارتشی که قرار بود به روسیه انتقال داده شود. در واقع روس­ها از تمام ضعف‌های ایران مطلع بودند و ما به‌ دلیل وطن‌فروشی توده­ای‌­ها همیشه زیر ضرب روسیه بودیم! تقریبن تمام آن‌هایی که با خلیل ملکی رشد کرده و درک سیاسی و روشن­فکری داشتند، یا به او پشت کردند و یا ترجیح دادند سکوت کنند. کافی بود که هر کدام از این‌ افراد درباره­‌ی او یک کتاب بنویسند تا ملکی از یاد نرود. حالا خلیل، تنها سیاست­مدار واقعی ما بدل به خاطره شده و هیچ اثری از او نیست. کسی که روشن­فکران زیادی را پرورش داد و نیروی سوم را برای دوری از امپریالیسم آمریکا و روسیه ساخت. او اولین کسی بود که استعمار روسیه را فجیع‌­تر و خطرناک­‌تر از استعمار آمریکا می‌دانست. علاوه بر این موارد، ملکی نوعی سوسیالیسم و کمونیسم لیبرو ایرانی را مؤکد کرد. چرا کمونیست‌های جدیدی که می‌گویند ما شبیه توده‌ای‌ها نیستیم، در مورد خلیل ملکی حرفی نمی‌زنند؟ مگر او پرچم‌دار کمونیسم ایرانی نیست؟ چرا به جای آن­ها، ما آنارشیست‌ها از او حرف می‌زنیم؟ ما باید طوری این اسم را زنده ‌کنیم که همه به او حسادت بکنند. خیلی از ترک‌ها مثل ساعدی و براهنی از خلیل ملکی تبریزی حرفی نزدند. آیا مقالات‌ش ایده‌آل نیست؟ دانشش پایین است؟ دید سیاسی‌اش نسبت به آن زمان لیبرو نبود؟ ملکی می‌دانست که مصدق اشتباه می‌کند، اما از او حمایت می‌کرد تا همه‌­چیز درست پیش برود و در این میان برای این­که به هدف برسند، اسمی از خودش نیاورد. خلیل می‌دانست که گاردهای مصدق پوپولیستی و استراتژی‌اش ضعیف است اما چون هدفش ملی بود، هرگز مصدق را تنها نگذاشت. درباره­‌ی خلیل ملکی می­توان حرف­های زیادی زد، اما بخشی از آن تبلیغ گرایش دیگری­ست که به درد حالای ایران نمی‌خورد. اگر آن زمان خلیل ملکی پا می‌گرفت شاید ما این سرنوشت کثیف و فجیع را نداشتیم. شاید همان زمان حکومت خودش را اصلاح می‌کرد و به سیستم مشروطه‌­ی ایده‌آل‌تری می‌رسیدیم. امثال ملکی بعد از انقلاب مشروطه آمدند و می‌توانستند آن را بهینه کنند.
شناخت انسان‌هایی مثل خلیل ملکی به ما کمک زیادی می‌کند، ما نباید فکر کنیم که تنهاییم و داریم از صفر آغاز می‌کنیم. این حرکت‌ها از مدت‌ها قبل شروع شده اما به آن بها داده نشده است؛ چون ما خودباوری نداریم و همیشه خیال می‌کنیم که باید یک ایسم یا یک نیروی خارجی ما را ساپورت کند. در واقع ما همیشه چوپان خواسته‌ایم. چوپان عربی یا روسی! ایرانارشیسم یک تز ایرانی­ست و یکی از دلایل سانسورش همین مسئله است. این تز به همه بیلاخ نشان داده و برایش حرف در آورده‌اند. ماهیت عوام‌زدگی و اقتدارگرایی این است که صدای آن‌دیگری را نمی‌تواند بشنود، و اساسن صدای دیگری برای‌ فرد عوام‌زده خطرناک است. بنابراین انگ زدن و سانسور را شروع می‌کند و اگر قدرتش را داشته باشد، آن صدا را دفن می­کند. ما برای انتقام آمده‌ایم. ملکی آنارشیست نبود، اما من هستم که انتقام او را از همه بگیرم. با این­که باید با تفکرات او مشکل داشته باشم اما نمی­توانم از کنار خصلت بسیار مهم او رد شوم. خصلت مهم ملکی این بود که او از ارتجاع و آخوند و ملا انزجار داشت. او فهمید که خمینی باتلاق است؛ آن هم در پانزده خرداد سال چهل‌ودو که همه خمینی را ساپورت می‌کردند. به شاه تذکر داد که ملاها خطرناک هستند و پدر ملت را درمی‌آوردند اما شاه نمی‌فهمید؛ چون سمبه‌ی جاسوس‌های روسی­صفت بود. شاه می­خواست از چنگ جاسوس‌های توده‌ای فرار کند اما در دام بلاهت افتاد و این بزرگ‌ترین اشتباه و خیانت او بود.
ما باید نگاهی ملی داشته باشیم و اگر قصد دفاع از مردم را داریم، باید بببینیم که چه کسانی در تاریخ ما از ایران و ایرانی دفاع کردند. خمینی هیچ دفاعی نکرد و تز محقق کرکی را پیش برد. یک تز احمقانه که حالا ما را با این فلاکت مواجه کرده است. حاصل کثافت‌کاری‌های او افراد شیادی مثل محمد خاتمی، میرحسین موسوی و خامنه‌ای هستند. فراموش نکنید که بلاهت، بلاهت را صدا می‌زند و ارتجاع، ارتجاع را. ملا می‌تواند کراواتی یا چفیه‌بند هم باشد! ما با بی‌شعوری و بی‌سوادی معاصریم؛ برای همین در اقلیت هستیم، پس باید باهوش باشیم و حواس‌مان را جمع کنیم تا مردم باز فریب نخورند. چرا که آن‌ها دنبال فرصت­ند و تخصص­شان انتخاب بین بد و بدتر است. در چنین شرایطی لازم است که یک گروه و یا یک صدا از ایده‌آل حرف بزند. منظورم این است که ما باید مردم را آماده کنیم تا بهترین‌ها را بخواهند و در نهایت یک سیستم متعادل نصیب‌شان شود. ملتی که مدام بین بد و بدتر انتخاب کرده‌، بی‌شک بدترین نصیب‌ش شده و حاصل­ش وضعیت­ فعلی ماست. چرا؟ چون افرادی مثل خلیل ملکی را در نظر نگرفتیم و به روشن­فکران واقعی خیانت کردیم. فکرش را بکنید جای خلیل ملکی افراد لمپن و بی‌سوادی مثل جلال آل­‌احمد و فریدون توللی معروف شدند! زیرا ایرانی­ها فرد ملی و مستقل را نمی‌شناسند. آن­­ها اصل را کنار می‌گذارند و برای آن فرع، کیچ، فیک و چیپ درست می‌کنند؛ چرا که اساسن ملتی فیک‌ساز و کیچ‌دوست و چیپ‌پرست­ند.
افرادی که مطرح شدند، نسبت به خلیل ملکی چیپ بودند. در واقع ما هر چه سیاست­مدار داشتیم، در برابر ملکی کیچ محسوب می­شدند. مصدق کیچ است و بازرگان سوپرکیچ! فکرش را بکنید بازرگان هم یکی از کسانی بود که با بورس رضاشاه و به همراه خلیل ملکی به آلمان رفته بود. یک آدم خرمذهبی که در نهایت سردم­دار ملی- منقلی‌ها شد. متاسفانه در مملکت ‌ما شعور، صداقت و شجاعت اهمیتی ندارد. آن‌جا افراد جاکش زودتر معروف می‌شوند، به همین دلیل رهبر فعلی ایران جاعش مادرسیدی بیش نیست. طبیعی­ست که در چنین جامعه‌ای خلیل ملکی سانسور شود. سلطنت‌طلب‌ها، چپ‌ها و راست‌ها همه او را حذف می­کنند چون از نظر آن‌ها یک روشن­فکر ملی باید حذف شود! به ملکی انگ می­زدند و می­‌گفتند الکلی­ست، در حالی­که او نمی‌توانست تحمل کند، و مجبور بود که بنوشد. به هدایت گفتند خانم‌باز و نهیلیست است و از سیاسی بودن او وحشت داشتند. ولی در اصل پیر فرهنگی ما هدایت است و اگر نامه‌های او را بخوانید؛ بدبختی امروز ما را به چشم می‌بینید. با چه کسانی معاصر هستیم؟ مجتمع حیواناتی که نمی‌فهمند و به من می‌گویند علی چرا خشنی؟ ما نمی‌توانیم آدم‌ها را کتک بزنیم زیرا شاعر و نویسنده‌ و روشن­فکریم، در نتیجه مجبور به جنگ زبانی می­شویم. همه در گور خفته‌اند. مشتی مرده که بدون هیچ فکری، فقط حرف می‌زنند و بعد می‌گویند عده‌ای فقیر و گورخواب هستند! همه­ی ‌ما باید برای جبران تاریخی و انتقام از سوسیالیست‌های مسلمان، کمونیست‌های روسی و جمهوری اسلامی، نام خلیل ملکی را فریاد بزنیم. مجاهدین خلق‌ و دراویش جای صدا زدن اسامی عربی باید فریاد بزنند خلیل ملکی، و سلطنت‌طلب‌ها برای این­که ملی­‌گرایی را یاد بگیرند باید ورد زبان­شان خلیل ملکی باشد. فقط خلیل ملکی!

منبع: کتاب ایرانارشیست‌ها از فردا آمده‌اند

اشتراک بگذارید!