فرهنگ چیست؟ عادت فرهنگی آیا مخرب است؟ برای بررسی تاثیر عوامل مخرب عادت در فرهنگ ابتدا باید ببینیم معنای فرهنگ چیست.
فرهنگ تعاریف گوناگونی دارد که با مراجعه به منابع میتوان دربارهی آن خواند، ولی اگر بخواهیم تعریفی کلی از آن داشته باشیم، میتوان فرهنگ را مجموعهی راهکارها و کنشهایی دانست که اگر دوام بیاورند، زیرساخت ذهنی مردم یک جامعه را شکل میدهند مثل زبان، آداب و رسوم، سنتها و …
لغت فرهنگ در زبان فارسی از دو واژهی «فره» به معنای پیش و «هنگ» به معنای کشیدن و راندن تشکیل شده که در کل معنی پیشرفت و حرکت رو به جلو را میدهد. با توجه به همین معنا میتوان چنین گفت که فرهنگ همیشه رویکردی پیشرونده داشته و نیاز به تغییر برای ادامهی حیات در آن وجود دارد. حال بعضی از فرهنگها که غنیتر هستند، از وجوه مختلف فرهنگی دیگر تمدنها استقبال کرده و با آنها ترکیب میشوند. در این بین، هر آنچه مثبت بوده باقی مانده و منفیها به طور خودکار حذف میشوند (انتخاب طبیعی). پس هرقدر فرهنگ یک کشور مالتیکالچر باشد، میتوان آن را پیشرفتهتر خواند. بنابراین ذات فرهنگ نوجوست و علاقه به تازگی دارد.
در این بین بعضی قدرتها و نهادهای حاکمیتی هستند که برای تامین منافعشان، نمیخواهند و نمیگذارند خُردهفرهنگها رشد کرده و مدرنیزاسیون در جامعه اتفاق بیفتد، پس عمدن مردم را به سوی عادت سوق میدهند تا صداهای تازه شنیده نشوند.
حال عادت چگونه اپیدمی میشود؟
گاهی اوقات قدرت مرکزی با عادی جلوهدادن کارهایش میخواهد امر بزرگ و غیرطبیعی را عادی کند، مثلن دو سال بعد از حملهی شوروی به چک در سال ۱۹۶۸، روسها برای اینکه افرادی بیابند تا آنها را در سرکوب مردم کمک کنند، حیوانکُشی را باب کردند تا مرگ عادی شود و احساس ترحمی نسبت به موجودات زنده نباشد، پس احساسات عمومی را ضد حیوانات تحریک و شروع به کشتار وسیع سگها در سطح شهرها کردند. مردمی که نسبت به کشتار سراسری سگها بیتفاوت شوند، براحتی میتوانند در سیستم امنیتی شوروی مشغول بکار شوند و هموطنانشان را بُکشند. پس یکی از پیامدهای مخرب عادت میتواند بیتفاوتی باشد. از زاویهای دیگر وقتی مردم به چیزی عادت کنند، به طور اتوماتیکوار «آندیگری» خلاق و آوانگارد را یا نمیبینند، یا حتی اگر صدایش را بشنوند، سعی در خفهکردنش دارند، چون آن نظم اجتماعی و استانداردِ ساختهشده بدست قدرت مرکزی بهم میریزد. پس رهبران بدون صرف هزینه به اهدافشان میرسند. عادت در ادبیات هم پیامدهای منفی زیادی دارد. هروقت ادبیات درگیر عادت شد، دیگر کسی به دنبال ایده و طرح نو نمیرود و همگی درپی امر عادی و معمولاند، در نتیجه شاعری مانند نیما و کارش را نفی میکنند. در حالیکه ضامن بقا و حیات ادبیات یک کشور در گرو عادتزدایی از معمول است.
فرهنگی که سنتیست و نمیخواهد تازه شود، فقط مدرنیسم را میپذیرد و بطور جدی پیگیر مدرنیزاسیون نیست. علت این امر را باید در گمشدن حلقهی واسط بین مدرنگرایی سطحی و مدرنشدن زیرساختها دانست. این حلقهی مفقوده همان روشنفکران شعوری هستند که در نقش واسطه و کاتالیزور، میانساخت فرهنگ یک کشور را مدرن و گذار از مدرنیسم به مدرنیزاسیون را آسانتر میکنند. یکی از عوامل نخبهکُشی در چنین جوامعی، عادت به عادت است! یکی از ضرورتهای جامعهی ما، بازخوانی فرهنگمان است چون سنتها همیشه ما را در گذشته میخواهند و از اکنون و اکنونی فکر کردن بازمان میدارد. بنابراین چنین گذشتهای میخواهد همیشه دستنخورده و پابرجا باشد و با چنین بازنگری سر سازگاری ندارد. در مقابل هرروزه در دهکدهی جهانی مک لوهان شامل پیشرفتها و کشفهای تازه هستیم. در نتیجه قدرت در مواجهه با این ایدههای جدید، هنوز میخواهد به سبک عادات و سنن گذشته برخورد کند و قادر نیست خود را در برابرشان آداپته کند. حاصل این کار عقبماندگی همیشگی فرهنگ ایرانیست. مثلن یک انقلاب واقعی و اساسی در هر کشوری، زیرساختهای آنجا را زیر و رو میکند و خواهان برابری و آزادی اجتماعیست. اما در انقلاب سال ۵۷ ایران به جای پیشرفت و توسعه در همهی زمینهها، باز فرهنگْ سنتی عمل کرد و هیچ اتفاق خوبی را باعث نشد. مردم ما عادت به بتسازی و شاهپرستی داشتند، بنابراین بدون هیچگونه درک نوین از ساختارهای سیاسی باز به ارتجاع آری گفتند و نخواستند با عِلم روز جهان همسو شوند. جامعهی ایران هنوز در گذشته زندگی میکند و به رغم جنبشها و قیامهای مختلف، هنوزاهنوز زیر بار سنت تاریخیش له میشود.
عادت مخدریست که ما را تسکین میدهد. الوین تافلر در کتاب موج سوم، تمدن بشری را به ۳ دسته تقسیم میکند: موج اول که از هزاران سال پیش با کشاورزی آغاز شد و با صنعتیشدن کارخانهها و شیوههای نوین تولید وارد موج دوم شد و موج سوم که از دهههای پیش شکل گرفته است. از ویژگیهای مهم موج دوم، همسانسازی تولید و مسألهی
همزمانیست. برای افزایش بهرهوری تولید، باید زندگی کارگران شبیه هم شود مثلن هر روز صبح سر ساعت خاصی به کارخانه بروند و بعد از انجام کار به خانه بازگردند و این سیکل تا پیری و از کار افتادگیشان ادامه دارد. پس عادت نقش مهمی در تکوین و پیشرفت موج دوم داشت. فرقی نمیکند کشور شما بر اساس اصول سرمایهداری بگردد یا سوسیالیسم روسی. اینها فقط در عنوان متفاوتاند اما در معنا هر دو به بازاری نیاز دارند که تولیداتشان را در آن بفروشند. در نتیجه کشورهای جهان سومی باید به عادت و سنت وفادار باشند و گرنه قدرتها در رسیدن به اهدافشان ناکام میمانند. حال اگر کسی بخواهد برخلاف رویهی موجود عمل کند، به عنوان مخل نظم عمومی معرفی و طرد میشود.
حال ما که در گیر و دار گذار تمدن جامعهی جهانی از موج دوم به سوم هستیم، چه باید کنیم؟ راه چاره چیست؟ ما باید در ابتدا بهدنبال انقلابی ساختارشکن و اساسی باشیم که نفیکنندهی سنتهای پیشین است. ما باید طرح پرسش کنیم زیرا اصلیترین دشمن عادت، سوال است. در راه رسیدن به پاسخ است که فکر ما پخته میشود و دستگاه اندیشهمان رشد میکند. اگر چنین شود، دیگر ارتجاع در بین ما جایی نخواهد داشت و ما شکل جدیدی از عادت را تجربه خواهیم کرد.
چرا عادت سرطان یک فرهنگ است_ کارن منفرد
