چرا عوام، عوام ماند؟-پروژه ناتوان سازی

با حضور رسمی خمینی و هم‌فکرانش در فضای سیاسی ایران و بعد از انقلاب پنجاه و هفت، دیر یا زود مردم به این نتیجه می‌رسیدند که چه اتفاق بدی قرار است رقم بخورد و مسیر انقلاب به چه انحراف شدیدی دچار شده. پس رژیم برای احیای خود و جلوگیری از آسیب‌های زودهنگام همان ابتدا و در هر دهه یا دوره، طرح‌هایی را کلید زده تا مردم را از هرچه مهم و قابل تفکر دور بدارد. پروژه‌هایی ضد‌ایرانی، برای مذهبی‌ماندن جامعه و عقب ماندگی آن، تا جلوی هرگونه رشد و باروری فکری گرفته شود. نمی‌توان اسم خاصی را روی این مجموعه جنایات و اعمال گذاشت که در طی سال‌ها به شکل و صورتی هر بار متفاوت انجام شده؛ اما بر اساس مباحث طرح شده و اهداف‌ش می‌شود نام پروژه‌ی ناتوان سازی را روی آن نهاد. مجموعه‌ای از تحرکات که در ضدیت با رشد و بلوغ فکریِ جامعه و تهی کردن آن از اصالت بود؛ و جلوگیری از ورود به فرهنگ و تمدنِ جهانی که می‌توانست توده‌ی مردم را از تعریف کلاسیک خود جدا کند و به شهروند امروز در دهکده جهانی مارشال مک لوهان ملحق کند. طرح توطئه‌ای که می‌تواند هم‌چنان با استفاده از ناآگاهی عمومی، جمعیت مردم را به بازی بگیرد، حق‌شان را زیر پا بگذارد و باز هم آن‌ها را سر صندوق رای بیاورد. نمونه‌های آن را می‌شود امروز در مصاحبه‌های اخیر روحانی و نمایندگان‌َش دید که با وقاحت در مقابل مطالبات‌ مردمی می‌گویند: «می‌خواستید رای ندهید» نمی‌توان این مجموعه حرکات را حساب شده دانست اما با دنبال کردن نشانه‌ها می‌شود به خط و رد و اهدافی از این مسئله مهم رسید. شاید بهترین نقطه برای شروع این طرح را بشود از زمان انقلاب فرهنگی دانست. خمینی که تا قبل از انقلاب، دانش‌جویان را پیش‌قراولان جنبش می‌دانست و طی نامه‌هایش آن‌ها را تحسین می‌کرد، حالا دانشگاه را استعماری و فضای نفوذ افکار ضدمذهبی خواند و در ادامه با تشکیل شورای عالی فرهنگی با حضور افرادی چون عبدالکریم سروش، محمد‌جواد باهنر، حسن حبیبی و.. شروع به سرکوب احزاب در دانشگاه، اخراج دانشجویان و اساتید فعال و رادیکال و پس از چندی تعطیلی، و انتخاب گزینشی آن‌ها، دانشگاه را که از لیبروترین حوزه‌های فعالیت سیاسی و فکری که در انقلاب قبلی نقشی شدیدن اساسی داشت حالا طی این سناریو به سمت خواجگی و اسلامیزه کردن برد. اخراج و تبعید نخبه‌ها، افت کیفیت تحصیلی، تحریفِ کتاب‌ها حتی در پایه‌های ابتدایی از مسائلی بود که اتاق فکر جمهوری اسلامی روی آن حساب باز کرده و آن را به خوبی به انجام رساند تا هر چیز قابل فکر و فرهنگی را از بین ببرد. می‌شود انقلاب فرهنگی را نوعی تسویه حساب سیاسی دانست که با دو هدف همراه بود. اولی تسویه حساب رژیم با همه افراد حاضر در آن مراکز، که بگوید حالا همه‌چیز دست ماست و جز صدای خودمان صدای دیگر و مخالفی نباید باشد؛ دوم تسویه حساب فرهنگی و تغییر آن فضای روشن‌اندیشانه که در ضدیت با افکار مذهبی و اسلامی بود، چنان‌چه با این حرکت و تاسیس دفتر تحکیم وحدت، دیگر اساس کار دانشگاه و پیشرفت و حضور افراد در آن، نه تخصص و تلاش و سواد، بلکه ایمان افراد بود. اما آیا مذهب بستر و پتانسیلی در خود دارد که بتواند فرهنگی را تولید کند؟ یا خود اساسن در اختلاط با فرهنگ‌ها برای خود شخصیتی ساخته است؟
در واقع مذهب، ضد هر فرهنگ موجود است و جز خود برنمی‌تاباند. و امروز است که آثار آن را در میزان کیفیت سواد فارغ‌التحصیلان یا در کنش‌ها و فراخوان‌ها و جنبش‌های دانشجویی و تحرکات سیاسی می‌بینیم که جز عده‌ای اندک، همه خواب‌زده یا اصلن در میدان نیستند. در واقع این همان فضا است که بستر انقلاب قبلی بوده اما حالا این‌طور خنثی و کم اثر شده. بعد از جنبش 78 و بعدتر از آن 88 هم، فضای دانشگاه‌ها پر شد از بوی گند اصلاح‌طلبی و همان اندک را هم سبز رنگ کردند تا به کل از دانشگاه هیچ نماند و این کلمه و مکان هم از معنا خالی شود. زمانی که دانشگاه از نخبه و اساتید و دانشجوی لیبرو و مستقل تخلیه شود چه انتظاری می‌توان از آن داشت؟ و این‌جا بود که هدف انقلاب فرهنگی یعنی تسلط بر دانشگاه، بعد از آن همه جنایات و قتل به نتیجه‌ی مطلوبی که رژیم می‌خواست رسید. بعد از انقلاب فرهنگی‌ و مصائب‌اش در ادامه‌ی طرح عقیم سازی جامعه به اعدام‌های شدید دهه شصت می‌رسیم که باز هم هدف، احزاب و فعالین پیشروی سیاسی بودند..

افرادی که حضور و تداوم و غایت جمهوری اسلامی را شناخته بودند و اکثرن از ابتدای دهه‌ شصت به دلیل فعالیت سیاسی یا هواداری از احزاب مختلف در زندان‌ها به سر می‌بردند؛ حالا در عرض یک ماه پس از اتمام جنگی که فقط از خودکامگیِ دو دیکتاتور آن‌همه طول کشیده و به توده مردم و منابع ملی آسیب زده بود؛ استارت این اقدام با نا‌مه‌ای محرمانه توسط خمینی و با انتصاب افرادی موسوم به هیئت مرگ زده شد تا پرونده زندانیان سیاسی تا قبل از مرگ خمینی و در کوتاه‌ترین مدت(کمتر از دو ماه و در مرداد و شهریور سال ۶٧) بسته شود.

اعدام‌هایی که بدون در نظر گرفتن هیچ وجه‌ قانونی که بعضن در کمتر از ۵ دقیقه بدون وکیل و دفاعیه و با تعداد اندکی سوال حکم‌ آن صادر می‌شد. از سران هیئت مرگ می‌توان به مصطفی پور‌محمدی( نماینده وزارت اطلاعات وقت) حسینعلی نیری(حاکم شرع) مرتضی اشراقی( دادستان وقت تهران) اشاره کرد. در این دور از جنایات هم دوباره جامعه از چپ‌هایی تخلیه شد که شاید بتوان گفت همه زمینه‌ساز‌ها و مبارزین انقلاب پیشین بودند که حالا خود قربانی انحراف انقلاب و جمعیت انقلابیون قدرت‌طلب قدیمی بودند. این واقعه را می‌توان یکی از مهم‌ترین کشتارهای زندانیان سیاسی در تاریخ معاصر جهان لحاظ کرد که آمار آن فقط به حدود ۴٠٠٠ اعدام در تابستان سال۶٧ و حدود ٢۵٠٠٠ اعدام در کل دهه‌ی شصت می‌رسد؛ اعدام‌هایی که جنازه‌های مقتولین هیچ‌وقت به خانواده تحویل داده نشد و هیچ یک از افرادی که در آن‌ سال‌ها در مسند قدرت بودند از جمله میر‌حسین موسوی، محمد خاتمی، هاشمی رفسنجانی و کروبی و… حرفی از آن نزدند. در جامعه‌ای که چپ‌های آن، به عبارتی جوان‌ها و نوجوان‌های روشن‌فکر و مبارز آن، به این شکل فله‌ای از دم تیغ بگذرند و کسی دم نزند، چه انتظار شجاعت و حقیقت در نسل‌های بعد آن می‌توان داشت؟ اما حالا و در انتهای دهه شصت، و در آستانه‌ی پایان جنگ؛ جنگی دردناک و هزینه‌بر برای ایران که می‌توانست در همان سال‌های اول و بعد از فتح خرمشهر به پایان برسد که به شکل احمقانه‌ای و با پافشاری سیاسیون و آرزومندی صادرات انقلاب توسط خمینی و سپاهی‌ها ادامه پیدا کرد و با شکست‌های پی در پی نیروهای سپاه و ارتش؛ جز هزینه‌های جانی و اقتصادی آسیب‌های روحی روانی برای مردم نداشت؛ که در انتها هم آن‌چنان فاجعه‌بار و با بالماسکه‌ی جام زهر و اطوار‌های احساس‌گرای خمینی برای توجیه تصمیمات ابلهانه‌اش به پایان رسید؛ این بار و در زمان حضور هاشمی‌رفسنجانی در مسند ریاست جمهوری، حرکت تازه‌ای کلید خورد که شاید بتوان آن را همان ادامه‌ی انقلاب فرهنگی، ولی با مواضع تندتر تصور کرد. قتل تک‌تک روشن‌فکران و منتقدین حکومت در داخل و خارج کشور در دهه‌ی غم‌ناک هفتاد که شاید از آخرین نسل روشن‌فکران شعوری بودند. مختاری و پوینده و میرعلایی و داریوش فروهر و… از این دست افراد بودند که یکی یکی غیب شدند و جنازه‌شان این‌طرف و آن طرف پیدا می‌شد. هرچند باید این را دانست که قتل‌ها و ترور‌های جمهوری اسلامی از همان ابتدای شروع این حکومت یعنی در سال ۵٧ کلید خورده بود تا شخصیت‌هایی که ممکن است در ادامه خطرآفرین باشند را از همان ابتدا از دور خارج کند. وقتی خمینی دستور شکستن قلم‌ها را داد طبیعی بود که نیروهای خودسر این‌چنین دست به قتل فکرها بزنند و رژیم هم هرباره با لاطائلاتی روی آن‌ها سرپوش بگذارد؛ همان‌طور که عاملان این قتل‌ها، کسانی چون درّی نجف‌آبادی، مهرداد عالی‌خانی و مصطفی کاظمی و.. تقریبن هیچ‌وقت به شکل جدی محاکمه نشدند( البته اگر آن بالماسکه‌های دادگاهی آ‌ن‌ها و حکم های موقت و بالماسکه‌ی پر سرو صداتر سعید امامی را نادیده بگیریم). اما در دهه‌ی هفتاد تقریبن تمامی کشته‌شده‌ها از روشنفکران، نویسندگان، مترجمان و منتقدانی بودند که پتانسیل اجرای تغییر تفکر جمعی جامعه را داشتند و مسیری متفاوت از روشن‌فکریِ مسلمان و حکومتی و وابسته را در پیش گرفته بودند؛ و این موضوع پرسشی پدید می‌آورد که چرا در زمان نیاز جامعه به روشن‌فکری و گذر از بحران و رنج و درد در دهه‌ی شصت و نیاز به ادبیات این‌چنین نویسندگان و ستون‌های فکری جامعه که با روشن‌گری تعقلی پرده از کثافت سیستم بر می‌داشتند را گزینشی و برنامه‌ریزی شده سلاخی کردند؟ در دهه‌ی هفتاد و تمامی قتل‌های مربوط به آن لزومن اشخاص نبودند که نابود می‌شدند، بلکه ارزش‌های اجتماعی یک جامعه مورد تهاجم قرار گرفته بودند. تمامی کشته شده‌ها از فعالین و پیش‌رو‌ها در زمینه‌های فکری خودشان بودند. حالا جامعه‌ای خالی از فکرپردازیِ مستقل و معامله‌چی با قدرت حاکم مسیرش به کجا می‌تواند منتهی باید بشود؟ در آستانه‌ی دهه‌ی هشتاد تمام ارتباط مردم با روشنفکری شعوری به طور کل قطع شد و از سمتی فضا برای جایگزین‌های شعاری و استمرارطلب باز شد تا بتوانند این خلا و گپ را پر کنند. زیباکلام‌ها و سروش‌ها از این دسته بودند که حالا نقشی بسیار پررنگ‌تر از قبل داشتند. فاز بعدی این پروژه در دهه 80 و اوج آن با جنبش هشتاد و هشت و گسترش رسانه‌ها شکل گرفت. حالا مدیا بود که باید میدان را دست می‌گرفت. بعد از ۴ سال دلقک‌بازی رییس جمهور احمدی‌نژاد دعواهای خودی و خصومت‌های شخصی و بالماسکه‌ی انرژی هسته‌ای که موجب گارد گرفتن جهان و تحریم جمهوری اسلامی شد که باز هم فشار آن مخصوصن از جهت اقتصادی بر روی دوش مردم بود.

اندیشه‌ای که ایرانارشیست در حال گسترده‌کردن آن است تا باورمندی و غرور و حکمت ایرانی را به او بازگرداند. هزاران ساعت بحث و تحلیل و مقاله که جنب و جوشی تازه به تن و فکر جوانان داده تا خطر کنند و از درونِ خطر، بود و باشی نو برای خود بسازند. مَنِشی سیاسی که شجاعت را به جوانان فعال و دغدغه‌مند تزریق می‌کند و هرروزه دردسری بزرگ‌تر برای حکومت می‌سازد. این را می‌توان از شعارنویسی گسترده و عملیات‌های پارتیزانی اعضای حزب هم دید که بی امان به سمتی می‌روند که دیگر ترس واژه‌ای فریبنده و مبارزه، جان است که وارد بدن می‌شود. باید باز و با قدرت و دلیری به تنِ خواب‌زده‌ی این جامعه تلنگری زد تا به خودش بیاید. هرچه زودتر و هرچه زودتر و باز هم هرچه زودتر..

اتاق فکر جمهوری اسلامی، بعد از ساخت اپوزیسیون درون سیستمیِ فیک در دوم خرداد 78 حالا مشغول ساخت اپوزیسیون برون مرزی و صادرات مزدورهایش شد تا مدیای برون مرزی را در دست بگیرند. شکنجه‌گران دهه شصت، حالا با شمایلی اصلاح‌طلب فضا را در دست گرفته بودند. آمد‌نیوز، بی‌بی‌سی، من و تو، صدای آمریکا.. همگی تقلب‌هایی بودند که مردم باز هم با آن‌ها در دام اتاق فکر جمهوری اسلامی افتادند. یعنی در قیام دی ماه 96 و البته هشت ماه بعد از بالماسکه‌ی انتخابات، این زمانی بود که باز هم اجزای گسسته‌ی این پروژه و تمامی این گروه‌ها نقاب از چهره‌ی خود برداشتند و دست در دست هم دادند تا دوباره به هدف و ماموریت مهم خود یعنی استمرار نظام و خاموش ‌کردن آتش انقلاب و قیامی دیگر برسند و باز هم روبروی شعور و خرد جمعی بایستند. و این‌گونه حتی کلمات را هم از معنا خالی کردند تا وقتی صحبت از اپوزیسیون یا مخالف شد، فکرها به سمت اصلاح‌طلبی و آدم‌های جعلی برود. در واقع خائنین به مردم را می‌شود با بررسی همان قیام شناخت؛ رفراندو‌چی‌ها، سلبریتی‌ها و همه ژورنالیست‌های حلقه‌ بگوش رهبر، چه در رسانه‌ی داخل و چه در رسانه‌های برون‌مرزی که با تمام انرژی برای انحراف این قیام در حال معامله بودند. بعد از گذشت چهل سال از آن همه تجربه‌ی سیاسی، جمهوری اسلامی باز هم دارد از طریق همان پروژه ناتوان سازی، فیک و وانموده‌ی دیگری را به نام رضا پهلوی بولد می‌کند تا دوباره غالب بر فکر و ذهن مردم، این را تداعی کند که جامعه هنوز آمادگی و خودباوری ندارد، هنوز هم نیاز به شاه و فقیه و نماینده دارد تا بتواند انقلاب کند و به هدف نهایی خودش برسد؛ و این‌طور تا به امروز هر بار رنگ روی تازه‌ای به خود ‌گرفته تا عوام را عوام نگه دارد و ناتوان از تفکر و تصمیم‌گیری، دائمن مغلوبِ تکنیک‌های رژیم و آسیب دیده به زیر زمین خودش فرو ببرد. البته نباید کوته فکر بود؛ چرا که هم‌زمان در هر شرایط خاص همان عوامل وابسته دست به دست هم می‌شوند تا با حرکتی جدید، اکتی متفاوت، باز جریانی را حذف، سانسور یا کم‌رنگ یا منحرف کنند و همیشه رادیکال‌ها هستند که در وسط این هدف‌گیری قرار دارند. چرا که فقط آن‌ها هستند که براندازند. اکبرهای گنجی، تاجزاده‌ها، بهنود‌ها امثال رفراندومیست‌ها همگی در این جمع کثیف غلت می‌خورند. اما حالا با احضار تاریخیِ اتفاقات و یادآوری تاریخ و روند بازی‌خوانی سیاسی و بینشی متفاوت از انقلاب، باید بر آن شد که مسیر این اتفاقات را به سمت سویی متفاوت‌ و ساختاری‌تر برد. که این‌بار همه چیز را به هم بزند و در جریانی یک‌پارچه برای تصمیم گیری آینده‌ی خود اقدام کند. به همان‌شکل که ویترین شعار دی ماه ٩۶ و اکت‌های خیابانی و همه چیزش و هر حرکت و جنبشی بعد از آن خود ویژه شد. باید تمام مسیر و انتخاب را هم خودویژه و عاری از هر گونه کثافت کرد. قیام دی ماه سال گذشته اما رنگ و بویی متفاوت داشت، این قیام، برخلاف خیزش‌های دیگر مردم تا آن زمان، مسیری شعوری و زیرساختی غیر مذهبی را دارا بود. این بار نه با شعار «الله اکبر» و نه برای حق‌خواهیِ یکی دیگر از نفله‌های سیاسیِ رنگارنگ و بدون هیچ وابستگی به جنبش و حزبی، مردم خودشان تصمیم گرفته بودند تا روبروی حکومت کثیفِ مذهبی و ایدئولوژیک بایستند و اتفاقی را رقم بزنند که در پرونده تاریخی ایران ثبت شود؛ قیامی که حتی همه اجزای رژیم در هول و هراسَ‌ش، سعی در تحریف تعداد شهدای آن داشتند. حزب ایرانارشیسم از دی ماه سال گذشته به ‌عدم حضورِ حقیقت و فکر و جریانی مستقل که بتواند بجنگد تا حکومت، جریان مردمی را وارد انحراف نکنند و باز ملاخور نشود وارد این عرصه شده؛ و با طرح گفتمان‌های مختلف و سلسله عملیات‌ها، تمام تلاش خود را کرده تا این فضای فکری و هم‌چنان خیابان‌های شهر ملتهب بماند. کمپین‌هایی مثل کمپین لیبرتنانگی و کمپین جان .. با توجه به زیرساخت فکری این حزب، که تئوری‌های فمنیستی و اکوسوسیالیستی را نیز به همراه داشت و عملیات‌های خیابانی و پارتیزانی مثل ساعت سیاه و عملیات انتقام و.. از حرکاتی بوده که این حزب در طول یک سال گذشته روی آن تمرکز داشته. تحلیل‌های روزانه‌ی علی عبدالرضایی و عمل‌گری پارتیزان‌ها بر این اساس بوده تا تفکری جدید را وارد فضای سیاسی اجتماعی ایران بکند. تفکری که در آن دیگر انفعالِ روشن‌فکری و توهم ترس جایی نداشته باشد. تفکری که در آن تعللی بی‌خودی نباشد، زودباشی جریان داشته باشد تا هرچه سریع‌تر مردم به سمت براندازی و اصل خواسته‌هایشان حرکت کنند. تولید فکر و روح مبارزه‌مندی و نسل جدیدی از جوانان روشن‌فکر که همگی از فرودستان بودند، چه در کالج شعر و چه در این حزب از دستآورد‌های این حزب و تلاش‌های شخص علی عبدالرضایی و دیگر اعضای این حزب و جمعیت بوده . حالا حضور نسل جدیدی از روشن‌فکری و اندیشه‌ی مستقل در ایران کلید خورده.

اشتراک بگذارید!