چه کسی از ولف می‌ترسد؟_توریل موی

بخش اول

به نظر می‌رسد که جواب به سؤال مطرح شده در تحقیق مختصری در عنوان این فصل همان منتقدان فمنیست باشندـ همینطور جای شگفتی نیست که بسیاری از منتقدان مرد ، ولف را زن جوان سبکسر و سنت شکن و یک بلومزبری زیبایی شناس کم اهمیت می‌دانند. اما رد این نویسنده به نام فمنیست توسط بسیاری از دختران آنجلو آمریکایی فمیسنت نیاز به توضیح بیشتری دارد. برای مثال فمنیست شناخته شده وبرجسته‌ای چون الن شوالتر تغییر برگشتن خودش را از ولف با تغییر در عنوان کتاب ولف نشان می‌دهد . شوالتر اتاقی از آن خود را به ادبیات همه‌شان تغییر می‌دهد گویی که شوالتر می‌خواهد فاصله اش را با سنت نویسندگان زن که در کتابش به خوبی افشا کرد ه است نشان دهد.
در این فصل در ابتدا بعضی از پاسخ‌های فمنیست‌ها را به ولف بررسی خواهم کرد که مشخصا مبحث ادبیات آنها را که شوالتر به خوبی در یک فصل آن را به بحث طولانی گذاشته بررسی خواهم کرد . سپس نکات و نظرات مثبت و متفاوت خوانش‌های فمنیستی ولف را قبل از اینکه مشخصات برجسته ی پاسخ فمنیست‌ها را به نوشته های ولف جمع بندی کنم به طور مبسوط شرح نشان خواهم داد. اهمیت این کار نشان دادن ارتباط میان خوانش های نقد فمنیست‌ها و گمانه‌های سیاسی و تئوریکی ناخودآگاهانه ای است که از آنها متاثر شده است .

عدم پذیرش ولف:

الن شوالتر بیشتر بخش کتابش راجع به ولف را به تحقیقی پیرامون بیوگرافی ولف و بحث در مورد اتاقی ازآن خود اختصاص داده است. عنوان این فصل از کتابش ” ویرجینیا ولف و گریز به سوی یکی بودن زن و مرد” نشانگر پردازش او به متون ولف است . طرح شوالتر این بوده‌است که اثبات کند برای ولف مفهوم یکسانی زن و مرد که شوالتر آن را تحت عنوان ” توازن و برخورداری کامل از طیف احساساتی که شامل عناصر مردانه و زنانه است” (263) را داستان ساختگی می‌داند تا به ولف کمک کند تا از تقابل با زنانگی دردناکش طفره رود و بتواند خشم و جاه طلبی‌هایش را سرکوب و خفه کند. (264) از نظر شوالتر گناه بزرگ ولف علیه فمنیسم این است که ” حتی در زمان بیان تضادهای فمنیستی، ولف می‌خواسته که آن را تعالی بخشد. آروزی او برای تجربه کردن در واقع آرزویش برای فراموش کردن تجربه بود “(282). شوالتر پافشاری ولف را بر طبیعت تساوی زن و مرد بسیاری از نویسندگان بزرگ را همچون برگشتی از آشفتگی های فمنیسم می‌داند (282) و زمان این بازگشت را در اتاق قرار می‌دهد در شروع بحث مقاله اش شوالتر اینگونه می‌نویسد:

” آن چیزی که بیشتر از همه در مورد کتاب، چه از لحاظ متنی و چه از لحاظ ساختاری تکان دهنده است، تلاش‌های مسحور کننده ، بازیگوشی های کتاب ، سطح محاوره‌ای و غیره در آن است تکنیکهای اتاق همانند همان دسته از داستانهای ولف است مخصوصا اورلاندو که ولف آنها را در همان زمان نوشته است تکنیکهایی همچون : تکرار ، اغراق ، تقلید و دیدگاههای وهم آمیز و زیاد آن است . از سوی دیگر علی رغم هرزانگاشتهای خود جوش و شناخت عمیق کتاب اتاقی از آن خود فاقد جنبه شخصی و کتابی تدافعی است “.

شوالتر هدف ولف از تکرار ؛ اغراق و دیدگاههای مکرر در اتاقی از آن خود تنها منجر، به خلق نوعی محصور کنندگی متنی می‌داند و بنابراین تا حدی حواس را از پیغامی که ولف قصد انتقال آن داشته است پرت می‌کند . ولف به سوی هدف غیر شخصی شدن در اتاق می‌رود .

بدین ترتیب شوالتر به طور ضمنی، نوشتار فمنیستی تأثیر گذار را به عنوان کاری تشریح می‌کند که بتواند بیان قدرتمندی از تجارب شخصی در یک ساختار اجتماعی باشد . بر طبق این توصیف، مقاله های ولف سیاسی هم نیستند . موضع شوالتربر این نکته، قویا خواستار شکلی از نوشتار است که به عنوان رئالیست قرون وسطایی و یا منتقدانه می‌باشد و مانع از هر گونه شناخت واقعی از ارزشهای مدرنیستی ولف می‌گردد . از همین روست که شوالتر به تنها تئوریسن اصلی که در این فصل کتابش راجع به ولف به آن اشاره می‌کند، منتقد مارکسیت با نام جرج لوکاس است . با توجه به اینکه به سختی می‌توان شوالتر را به تمایلات مارکسیستی متهم کرد، این رابطه ممکن است که کنجکاوی بعضی ا ز خوانندگان را برانگیزد . اما لوکاس قهرمان اصلی رمانهای رئال است. از نظر او رئالیستهای واقعی همچون بالزاک و تولستوی در نشان دادن تمامیت زندگی بشر در بافت اجتماعی موفق بوده‌اند و بدین ترتیب واقعیت اصلی تاریخ را نشان داده‌اند ؛ تکامل صعودی و متداوم بشریت ( لوکاس 3). لوکاس ادعا می‌کند که خود او ، اومانیست مطعلق به طبقه‌ی کارگری است ” لوکاس می‌گوید که هدف اومانیسم کارگری ساختن شخصیت کامل انسانی و رهایی انسان از تحریف و تجربه‌ای است که تابع طبقه‌های اجتماعی است ” (5). او سنت متعالی کلاسیک را در هنر به عنوان تلاش برای نگاه داشتن ایده آل‌های تمامیت بشری می‌داند که حتی شرایط تاریخی که مانع از شناختش خارج از هنر شده است، را مورد مطالعه قرار می‌دهد .

در هنر درجه لازم عینیت در رونمایی موضع بشر ،هم نشان دادن آن به عنوان شهروند فردی و هم به عنوان شهروندی همگانی، تنها می‌تواند از طریق بازنمایی نمونه‌ها حاصل شود. لوکاس براین باور است که این نوع ازبشر ، ترکیب خاصی است که به صورت بنیادی، هم خصوصیات و هم مکان‌های عمومی و خصوصی را به هم وصل می‌کند (6). سپس بر این مسئله تأکید می‌کند که ” رئالیسم حقیقی متعالی ” بر تمامی شکل‌های هنر ارجح است :

“بدین ترتیب رئالیسم حقیقی متعالی؛ انسان و جامعه را به عنوان هستی ( جوهر ) کاملی به جای تنها یک یا چند وجه آن‌ها به تصویر می‌کشدـ بر اساس معیار این نوع ارزیابی، تمایلات هنری توسط درون گرایی یا برون گرایی منحصر به فرد خود سنجیده می‌شوند که به طور یکسان حقیقت را ضعیف کرده و یا از آن منحرف می‌شوند . در نتیجه رئالیسم به معنی سه وجهی بودن، و یا چند وجهی بودن است که از خصوصیات زندگی مستقل و روابط بشری برخوردار است. ”

توریل مو

با درنظرگفتن این وجه هنر؛ اینگونه می‌توان نتیجه گرفت که برای لوکاس هر هنری که جدایی کامل شخصیت بشری را درمعرض عموم و خواص بگذارد منجر به فراوانی جوهره بشر می‌شود. (9) به سادگی می‌توان دید که چگونه این جنبه‌ی زیباشناسی لوکاس ممکن‌ است که برای بسیاری از فمنیست‌ها جذاب باشد. عدم وجود ارائه کلی از زندگی شخصی و کاری زنان، نقد اصلی پاتریشیا استراب، در مورد تمامی رمان نویسان زن و مرد بین سالهای 1880 و 1920 است و استراب، اعتراض شوالتر را به رمان‌های ولف را در نوشته‌هایش نشان می‌دهد. درجایی که شوالتر مدعی‌است در رمانهای ولف ” هیچ تلاشی برای ارائه ی مدلهای جدید؛ تصاویر جدید از زنان صورت نگرفته‌است و این کمبود که فمنیسم او را به درون داستانهایش هدایت کرده‌است به نظر می‌رسد که درنهایت ریشه در تئوریهای زیباشناختی او دارد (231). اما خواسته‌ی نشان دادن تصاویر حقیقی و تازه از زنان ،ظاهرا بیانگر این مطلب است که نویسندگان فمینیست باید فرم‌های روایتی را در وهله‌ی اول به کار برند. در نتیجه هم استراب و هم شوالتر به آن چیزی نقد دارند که آن را تمایل ولف برای پیچیدن هرچیزدر هاله ای از دریافتهای شخصی در نظر می‌گیرند ( استابس 231). در این مرحله، بازتاب دید استالینی لوکا س که خطرناک هم هست دیدی از طبیعت ارتجاعی نوشتار مدرنیست است. مدرنیسم مد نظر لوکاس به عنوان یک فرم افراطی نامرتبط، ذهنی و روان شناخت فردگرایی از سوژه‌ی سرمایه‌داری تخریب شده و تحت فشار قرار گرفته‌ی بشری است. از نظر او آینده گرایی هم مانند سورئالیسم است در نتیجه؛ جویس همانند پروست ضد بشر های رو به زوال و مرتجع نیچه‌ای می‌باشند و در نتیجه هنر آنها هم با فاشیسم‌شان تباه شده‌است .

تنها از طریق باور متعهد و محکم به ارزشهای انسانی است که هنر می‌تواند به عنوان سلاح مؤثری علیه فاشیسم عمل کند. همین تأکید بر زیباشناختی انسانی و همه جانبه بود که باعث شد لوکاس در اواخر سال 1938 اذعان کند که بزرگترین نویسندگان دوره اول قرن بیستم بدون شک از اینکه آناتولی فرانس، رومین رونالد و توماس و هنری‌ش من باشند نا‌امید می‌شوند. مسلما شوالتر مثل لوکاس نیست که مردم گرای متعلق طبقه کارگری باشد. با این حال در نقدهای ادبی‌اش یک باور آشکار و محکم و بدون تردید به ارزش‌ها وجود دارد، نه از آن دسته ارزش‌های مردم‌گرای طبقه‌ی کارگری، بلکه از آن دسته انسان گرایی‌های بورژواری از نوع فردگرایی آزادیخواهانه وجود دارد. آنجایی که لوکاس گسترش هماهنگ و منظم تمامیت یک فرد را که با شرایط اجتماعی غیرانسانی که سرمایه داری تحمیل کرده‌است مختوم و درمانده می‌بیند؛ شوالتر ظلم بر طبیعت زنان را در جامعه‌ی مردسالار و از طریق تبعیضات بی‌رحم جنسیتی مورد مطالعه قرار می‌دهد. کاملا واضح است که لوکاس ظاهرا در هیچ کجا علاقه‌ای به مشکلات خاص زنان در پیشرفت و توسعه به عنوان انسانی واحد تحت سلطه‌ی مردسالاری نداشته‌است ، بدون شک او به سادگی گمان کرده‌است که وقتی که کمونیست به یک باره هر فرد را که زنان هم شامل آن می‌شوند ،ساخته است آنها موجودات آزادی شده‌اند.اما به همان اندازه منطقی است که در نقدهایش علاقه‌ای به ضرورت مبارزه با سرمایه داری وفاشیسم نشان نمی‌دهد. اصرار او به لزوم هنر سیاسی، تنها به جنگی علیه تبعیض جنسیتی محدود می‌شود. و درنتیجه ارزشی برای ولف قائل نیست که توانسته است در کتاب سه سکه‌اش نوعی از تئوری تماما حقیقی از رابطه ی میان تبعیض جنسیتی و فاشیسم بسط دهد و همینطوربه نظر می‌رسد که تمایلی به تایید تلاش‌های ولف برای ارتباط فمنیسم با آشتی گرایی در همان مقاله ندارد. در همان مقاله‌ای که شوالتر نظرش را اینگونه بیان می‌کند:

سه گینی دروغ به نظر می‌رسد . زبانش که خیلی تکرار می‌شود توخالی و کلیشه‌ای است سؤالاتی با فن تکراری، اغراق و تصنعی‌اش که در اتاقی از آن خود جالب بود، آزاردهنده و آشفته می‌شود. (259).

اومانیسم سنتی شوالتر سطح را به حدکافی میپوشاند، آنجایی که در ابتدا ولف ارا به خاطر اینکه خیلی خود محور و منفعل است و می‌خواهد با استفاده کردن از ایده برابری زن و مرد از هویت جنیست مؤنث خودش فرار کند را رد می‌کند و بعدتر دریس لسینگ را به خاطر ادغام کردن خود زنانه ا خودآگاه جمعی در کتاب‌های بعدی‌اش ملامت می‌کند. (311).

هر دو نویسنده به یک اندازه اشتباه کرده‌اند و هردو به شیوه‌های متفاوت نیاز اصلی هر فرد برای پذیرفتن هویت فردی یکپارچه و متحد را رد کرده‌اند ، هم ولف و هم لسینگ باور خود یگانه را که ایده‌ی اصلی اومانسیم مردانه‌ی غربی است و برای فمنیسم شوالتر حیاتی است را تضعیف کرده‌اند .

قطعا استابس و شوالتر طرفدار تعاریف لوکاچی هستند، چرا که آن‌ها براین باور اند که سیاست محتوای مضمون در فرم رئالیستی حقیقی ظاهر شود. ویرجینیا ولف از دیدگاه استاب ناموفق بوده است چرا که نتوانسته است تصویر حقیقی زنان را نشان دهد. تصویری که متساویا بر وجه عمومی و خصوصی تأکید کند. شوالتر هم از دیدگاه خودش ولف را رد می‌کند، چرا که براین باور است که ولف حساسیت لازم برای انتخاب و گزینش راه‌‌هایی که تجارب زنان را به عنوان یک زن قوی نشان دهد را نداشته است. (258). قطعا در این نوع از نقدها فرض محرز بر این ست که اثر داستانی فمنیستی خوب باید تصاویر حقیقی از زنی قوی را که خود خواننده آن را باز خواهد شناخت، نشان دهد. البته همین چیزی است که ماریا هولی در مقاله‌اش تحت عنوان ” آگاهی و اصالت: به سوی زیباشناختی فمنیسم ” پیشنهاد داده است. طبق نظر هولی؛ فمنیست زیباشناختی مدرن از نقدهای فرمالیستی فاصله گرفته و بر استانداردهای معتبری تاکید دارد که ما بر مبنای آن‌ها قضاوت می‌کنیم . (4). هولی هم دوباره سخنان لوکاچ را نقل می‌کند نظراو تحت عنوان فمینیست اینگونه است که:

ما به دنبال یک هنر انقلابی حقیقی هستیم. محتوای یک قطعه‌ی نوشته شده لازم نیست که حتما فمنیستی باشد ولی همان قطعه باید انسان گرا و انقلابی باشد. هنر انقلابی که ریشه در ضروریات مرتبط با شرایط بشری دارد تا در ایدئولوژی‌های غلط دائمی.

از دیدگاه هولی این نوع از زیباشناسی اومانیستی جهانی منجر به جستجویی همه جانبه برای حضو ر زنی محکم و قوی در ادبیات می‌شود، این جستجو یادآور تقاضا ی کنگره نویسندگاه شوروی برای حضور رئالیسم اجتماعی در سال 1934 می‌شود. به جای رانندگان تراکتور و کارگران کارخانه که مردانی قوی بنیه هستند احتمالا الان باید خواستار رانندگان تراکتور زن قوی باشیم . همانطور که هولی بحث می‌کند رئالیسم در وهله‌ی اول ، خواستار دریافت‌های یکپارچه ( که در تقابل باهم نباشند) آن دسته از مسائل ( عاطفی ؛ هیجانی و تضادهایی ) است که کار ادبی تنها به آنها محدود می‌شود (42). دوباره اینجا ما با خواست شوالتر برای دیدی واحد مواجه می‌شویم که با خشم او از اینکه ولف دیدگاه‌های متغیر و چندگانه را به کاربرده است و اینکه به خودش اجازه نداده است که با خیلی از من‌هایی که در متنش به کار برده شناخته شود، حلقه بحثش کامل می شود. آن چیزی که فمنیست‌هایی چون شوالتر در دریافت آن ناموفق بوده‌اند این است که همان اومانیسم سنتی که آنها نشان داده اند در واقع بخشی از ایدئولوژی مردسالاری است و در مرکزش همان خود جامع و و واحد، هم فردی و هم جمعی بدون ایرادی است که انسان نامیده می‌شود. همانگونه که لوس ایگیری و هلن سیکسو بیان می‌کنند آن خود یکپارچه در واقع یک خود نرینه است که تماما مستقل بوده و از خودش همه‌ی تضادها، اختلافات و تناقضات را دور می‌کند . در این ایدئولوژی اومانیستی، خود؛ تنها نویسنده‌ی حقیقی تاریخ و متن ادبی است. همانطور که خالق انسان خدایی قدرتمند، نر و مرد در ارتباط با این جهان است، نویسنده هم خالقی در ارتباط با متن خودش می‌باشد. تاریخ و متن هیچ می‌شوند، اما بیان این خود یگانه همه‌ی هنر یک اتوبیگرافی می‌شود . تنها دریچه‌ی به خود و به جهان بدون اینکه هیچ واقعیتی از خودش داشته باشد. در نتیجه متن بازتاب زنانه و منفعلی از جهان بدون مشکل مردانه و یا خود می‌شود.

مترجم: آزاده دواچی

اشتراک بگذارید!