چگوارا رو كى مى…!؟ – علی عبدالرضایی

(یادداشتی از آقای علی عبدالرضایی که پیشتر در کتاب <ایرانارشیست ها از فردا آمده اند> منتشر شده است)

 

تصميم گيرندگان نشر كتاب در انتشارات كالج شعر، كميته‌اى‌ست پنج نفره، من يكى اين وسط هيچ‌كاره‌ام، با اين‌همه باز دوستان براى انتشار در نشر كالج برام كتاب مى‌فرستند، آخرين‌شان كه تا چند دقيقه پيش داشتم ورق‌اش مى‌زدم كتابكى بود كه نثرى داشت عروس، كلماتش عينهو هلو، مرثيه‌ی بلندى بود درباره‌ی شوهر هيلدا و اليدا، كمونيستى كه دليل دفاع چپ‌هاى ايرانى از ميدل كاسترو رفاقتش با او بود، خرپول‌زاده‌اى آرژانتينى كه با موتور سيكلت، سراسرِ آمريكاى جنوبى كوس‌چرخ زد تا انقلاب كند. عكس‌هاى دختركُشش تا حالا نقش گران‌ترين تى‌شرت‌هاى كمپانى‌هاى كاپيتاليستى شده و خلاصه نويسنده‌ی جوان گيلانى‌مان به اين جان‌باخته‌ى چپ، عينهو حسين صحراى كربلا حال داده بود، من هم كه فقط بالا نياورده بودم ضمن اين‌كه آدرس ايميل كميته‌ی انتخاب كتاب نشر كالج را فرستادم براش، نوشتم اى گيلانىِ گيلان­ نديده، كاش جاى اين بچه سوسول، مى‌رفتى سراغ سوسيال آنارشيست لنگرودى «محمدعلى شعبانى‌پور» كه اوايل سال ٥٧ وقتى كه سربازهاى اسرائيلى تا پاى خشتى پل دنبال‌ش كردند، ناگهان آن بالا ايستاد و در حالى كه داشت كيرش را براى‌شان درمى‌آورد، پنج شش گلوله سر و سينه‌اش را با خود برد و جنازه‌اش هنوز دارد توى ذهن‌م از بالاى خشتى پل تا خودِ راه پشته در خون غلت مى‌زند، نوشتم اسطوره‌ى تو بايد همان كيرِ هنوز از زيپ درنيامده‌ى فاميل و همسايه‌ی نزديک‌مان ممدلى باشد، نوشتم اسطوره بايد مال تو بايد مال خودم باشد، چگوارا رو كى مى‌گاد!؟
11/آذر/1396

 

دانلود کتاب ایرانارشیست ها از فردا آمده اند از اینجا

اشتراک بگذارید!